توران میرهادی، یک شنبه ۲۵ اردیبهشت، به مناسبت روز جهانی خانواده مهمان مهدکودک ویستا بود.
در این برنامه، والدین کودکان عضو مهد ویستا، به پای سخنان خانم میرهادی نشستند. همچین عکس ها و اسنادی از زندگی توران میرهادی به تماشا گذاشته شد. این اسناد، در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان گرد آوری شده و نگه داری می شود.
توران میرهادی، سخنان خود را این گونه آغاز کرد: "شما هم لابد اخبار دنیا را گوش می دهید و روزنامه ها را ورق می زنید. من الان ۸۴ سال دارم. اما به نوزده، بیست سالگی ام برگشته ام. همان دختر جوانی شده ام که دارد اروپا را می گردد و دائم ازخودش می پرسد چرا؟ من الان دائم دارم از خودم می پرسم چرا؟ چرا؟ چرا؟
روزنامه را باز می کنم, می بینم که در انفجاری در پاکستان چندین کودک کشته شده اند. کتابی که می خوانم درباره کودکان عراقی است که بمب ها نابودشان می کند. نگاه کنید به ثروتی که صرف ساختن سلاح و جنگ می شود. ما مگر که هستیم؟ چرا زمین را داریم این طور از بین می بریم؟ چرا طبیعت را نابود می کنیم؟ من الان شده ام همان دختر جوانی که وارد بازداشتگاه های آلمانی می شود و کوره های آدم سوزی را می بیند. همه ذهن من دنبال این است که مسئله ما کجاست؟ ما دچار چه مشکلی هستیم؟"
او ادامه داد: "من در حدود سال های ۱۳۳۲، ۳۳ در مطالعاتم به این نتیجه رسیدم که ریشه این فساد و اشتباه رفتن، در آموزش و پرورش است. به این نتیجه رسیدم که تمام تلاشم را متوجه آموزش و پرورش بکنم. همیشه سعی کرده ام تلاش کنم تا آموزش و پرورش، برده بار نیاورد و انسان بار بیاورد. ما در مدرسه فرهاد همیشه در این تلاش بودیم که بچه ها بتوانند خودشان باشند، فکر کنند و بیندیشند. ما مدرسه فرهاد را دادیم دست بچه ها. آن ها قوانین مدرسه را نوشتند و مدرسه را اداره می کردند و ما در کنارشان قرار گرفتیم. شما می توانید تصور کنید که کتک کاری و رقابت از مدرسه حذف شد و بچه ها همیار شدند. به کمک هم رفتند، نمره از مدرسه حذف شد، کسی دنبال گرفتن نمره بیست نبود. هر ماه برای ارزیابی میزان پیشرفت بچه ها، پرسشی مطرح می شد و بچه ها جواب می دادند. ما می نشستیم به تحلیل کردن و نتیجه می گرفتیم که بچه ها این مطالب را کامل فهمیده اند، آن مطالب را نفهمیده اند. به این ترتیب معلم ها هر ماه تحلیل می کردند و بین بچه ها هم در یادگیری کارگروهی وجود داشت. بچه های قوی تر به بچه های ضعیف تر کمک می کردند. مدرسه بی شاگرد اول، بی نمره و بدون بیست بود. برای تشویق هم گاهی بچه ها را به گردش دسته جمعی می بردیم.
تمام توجه ما در مدرسه فرهاد این بود که این ها ذهن و دل انسانی داشته باشند و به هم کمک کنند و بدانند چه نقشی می خواهند داشته باشند تا خدمت بکنند. حالا این بچه ها بسیار موفق هستند و شخصیت شکل گرفته دارند. یکی از شاگردانم چند وقت پیش آمده بود پیش من و می گفت من نیستم! گفتم چه نیستی؟ او اکنون استاد زیست شناسی دانشگاه کالیفرنیا است. گفت می خواهند از بدن موجودات زنده مواد شیمیایی سمی درست کنند، من حاضر به همکاری نیستم. گفتم من هم جای تو بودم همین کار را می کردم. ببینید مسئله ای که الان هم مطرح است، این است که چکار کنیم تا انسان بار بیاوریم و انسانیت را پرورش دهیم."
بنیان گذار شورای کتاب کودک گفت: "هنگامی که سعدی می گوید بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند، من باید بدانم که با دیگران فرقی ندارم. این روزها همه مشغول جمع آوری مال هستند. چرا؟ چه انگیزه ای باید وجود داشته باشد که آدم ها فقط به حساب بانکی شان توجه کنند؟ شاید هیچ چیزی در جهان امروز برای من عزیزتر از اشعار مولانا نیست که زندگی را با آن وسعت و بی نهایت بودنش به شکل شعر ساده در اختیار ما می گذارد که ما درک کنیم. داشتم کتابی درباره اخترشناسی را نگاه می کردم. عکس هایی از فضا بود. به خودم گفتم وای چه وسعتی و ما فقط بخش کوچکی از این دنیای بزرگ هستیم. ما نعمت بزرگی داریم که باید حفظش کنیم. اول از همه باید زمین مان را حفظ کنیم تا بتوان در آن زندگی کرد. این با سیستم کنونی آموزش و پرورش ما اصلا تطبیق نمی کند. آن وقت ها برده ها را تنبیه می کردند. حالا، برای برده سازی نمره صفر می دهند، تنبیه می کنند و مسئله مسابقه را مطرح می کنند که اصلا در آموزش و پرورش جایی ندارد که آدم بتواند به آن فکر کند."
او گفت: "من خواهشم این است که بچه های تان را با بچه های دیگر مقایسه نکنید. هر انسانی یک مورد خاص خودش است. بهتر و بدتر نداریم. بین بچه ها دوستی و همکاری را پرورش بدهیم. اجازه بدهیم از کمک کردن به هم لذت ببرند و در کنار هم باشند و بتوانند در مسائل زندگی و روزمره، در کنار هم باشند. من وقتی که نگاه می کنم به بچه های مدرسه فرهاد و نگاهی که معمولا در چشم های شان می بینم، به خودم می گویم: خدا را شکر کن! تو توانستی محبت را در فکر و ذهن شان بکاری. روز پنج شنبه گذشته، از من خواستند که درباره کتابخانه آموزشگاهی در نمایشگاه کتاب صحبت بکنم. من مطلبی که آن جا گفتم این است که شما فکر می کنید برای کتابخانه مدرسه باید پول داشته باشید؟"
"تجربه ما درمدرسه فرهاد در این مورد جالب است. ما به بچه ها گفتیم می خواهیم کتابخانه مدرسه را درست کنیم. هر کدام یک کتاب بیاورید و کارت کتابخانه تان را بگیرید. تابستان هم کتابخانه باز بود. روزی که من مدرسه را تحویل دادم ما شانزده هزار جلد کتاب داشتیم. برای همه گروه های سنی. یک بار به بچه ها گفتیم بچه ها، کلاس اولی ها کتاب ندارند. بیایید برای شان کاری کنیم. کلاس پنجمی ها گفتند چکار کینم؟ گفتیم کاری ندارد برایشان کتاب می نویسیم. کلاس پنجمی ها برای کلاس اولی ها به اندازه حروفی که خوانده بودند کتاب نوشتند، نقاشی کردند و بهشان دادند. آنقدر بچه ها پراز فکر و پیشنهاد بودند که ما می دانستیم کافی است موضوعی را با بچه ها مطرح کنیم، تا آن ها راهنمایی مان کنند. مثلا یک بار شهره نورصالحی، کتابدار آن زمان مدرسه فرهاد، از بچه ها پرسید بچه ها برنامه بزرگ سال آینده مان چه باشد؟ بچه ها گفتند خانم نمی شود برویم سفر؟
گفت چرا می شود و من یادم است که به بچه ها گفتیم امسال می خواهیم برویم سفردور دنیا. شب والدین به من زنگ زدند که چطور می خواهید این ها را ببرید؟ گفتیم کاری ندارد. ما با کتاب و فیلم و تصویر و ترتیب دادن نمایشگاه رفتیم به کشورهای دور دنیا. این برنامه یکسال طول کشید. صبح روزهای شنبه که بچه ها می آمدند نقشه دنیا روی دیوار بود، کتابی داشتیم، فیلمی پخش می شد و گاهی هم مسافری از کشورهای مختلف به مدرسه می آمد و برای بچه ها از آن کشور می گفت. هرهفته به یک کشور سفر کردیم و درباره اش خواندیم و لذت بردیم و آموختیم. این برنامه یکسال طول کشید و بچه ها به این ترتیب دور دنیا را سفر کردند.
شما می توانید مدرسه را یک چیز خیلی خشک ببینید و می توانید مدرسه را دنیایی از تجربه های مختلف ببینید. تجربه های بچه ها، آموزگاران و والدین. این ها هیچ کدام به من تعلق نداشت و وقتی که در سال ۵۹ بازنشسته شدم، تصمیم گرفتم این تجربه معلم ها را به اثری قابل استفاده تبدیل کنم. به این ترتیب، ما کتاب کار مربی را تهیه کردیم، این کتاب شامل تجربه بیشتر از۱۵۰ معلم است. کتابخانه آموزشگاهی هم تجربه ۳۰ کتابخانه است که نشان می دهد تنها با همکاری خود دانش آموزان می توان کتابخانه مدرسه تاسیس کرد."
او در بخش دیگری از سخنانش درباره فرستادن کودکان به مدرسه های پرهزینه چنین گفت: "بعضی وقت ها ما ازبچه ها استفاده می کنیم برای فخرفروشی. وقتی بچه ها را می خواهند در مدرسه ثبت نام کنند، هرکس به من مراجعه می کند من بهش می گویم تصمیم بگیر. آیا می خواهی بچه ات درمیان مردم بزرگ شود یا در میان قشر مشخصی؟ سیاست هر خانواده ای را پدر و مادر تعیین می کنند. در زندگی خیلی مهم است که ما با مردم بزرگ بشویم. سیستمی که من و همسرم برای حل این مسئله به کار بردیم، خیلی ساده بود. ما از اواسط تیر تا شهریور مرخصی داشتیم. می رفتیم یک روستا انتخاب می کردیم و می رفتیم یک ماه ونیم آن جا می ماندیم. به این ترتیب، بچه ها می توانستند با کودکان روستایی دوست بشوند و بازی کنند. الان بچه های من با بچه های روستا هنوز دوست بسیار نزدیک هستند. به این می گویند دوستی بین مردم. در مردم بزرگ شدن. مردم را فهمیدن. این با در میان مردم زندگی کردن به دست می آید."
پس از پایان سخنان خانم میرهادی، نشست به شکل پرسش و پاسخ ادامه پیدا کرد. میرهادی در پاسخ به پرسشی درباره این که چگونه کمک کنیم تا بچه ها از این وضعیت رقابت با همکلاسی ها و فکر کردن به امتحان های مختلف رها شوند؟ گفت: "شما به عنوان والدین، میتوانید بسته به موقعیت خانوادگی بین بچه ها دوستی به وجود بیاورید. روحیه کمک کردن به دیگران را در وجود آن ها شکل بدهید. ما قدرت برداشتن کنکور را نداریم، اما می توانیم بخواهیم که بچه ها، به جای رقابت، باهم برای کنکور کار کنند. یک محیط گرم تعامل و همکاری مشترک به وجود بیاوریم. بچه ها نباید از این دریغ کنند که به دیگران کمک کنند و به موفق شدن آن ها کمک کنند."
در این برنامه، کتابک و گروه ترویج فرهنگنامه کودک ونوجوان شورای کتاب کودک برای ترویج فعالیت های شان حضور داشتند.