آبیلین دختر دوازده ساله ای است که پدرش، گیدئون تاکر، او را به شهر مانیفست در کانزاس نزد یک دوست قدیمی می فرستد، شهری که خود بخشی از دوران کودکی و جوانی اش را آنجا سپری کرده است.
آبیلین در نخستین شب اقامتش، جعبه ای پیدا می کند که سرآغاز کشف رازهای شهر مانیفست می شود. او پس از پیدا کردن قطب نمای یادگاری پدرش در خانه دوشیزه سادی پیشگوی شهر، ناچار می شود برای باز پس گرفتن آن نزد او کار کند. او با حضور در این خانه تلاش می کند از زن پیشگو درباره پدرش اطلاعاتی به دست بیاورد. زن داستان هایی از افراد و ماجراهای سال ١٩١٨ برای او می گوید؛ از ند گیلن پسر محبوب و ستاره دبیرستان مانیفست می گوید که در روزهای پایانی جنگ و نزدیک به بازگشت سربازان به وطن، زخمی و کشته می شود و از جینکس، نوجوانی خوش فکر ولی حقه باز می گوید که به شکلی مرموزی وارد مانیفست شده و در مدت اقامت خود در شهر به اهالی کمک می کند. ولی پس از کشته شدن ند و فاش شدن راز گذشته اش دیگر در آن شهر نمی ماند و سرگردان شهرها می شود. در تمام لحظات داستان گویی زن پیشگو عدم حضور پدر در ماجراها برای آبلین سئوال برانگیز است. در پایان می فهمد پدر کسی جز جینکس نیست و ند هم فرزند زن پیشگو بوده است. پدر با دریافت تلگرافی به مانیفست برمی گردد و آبیلین هم در سال ١٩٣۶ در شهر نقش تأثیرگذاری مشابه پدر در زمان خودش ایفا می کند و جانشین گزارشگر شهرمی شود.
اثر به مشکلات مهاجرت و کسب هویت و هم چنین به بخشی از تاریخ آمریکا در سال های ١٩١٨ و١٩٣۶ و آثار جنگ و شیوع بیماری در آن جا می پردازد. . اثربرنده جایزه نیوبری ٢٠١١ شده و ناشر حق کپی رایت را رعایت کرده است.
زندگی ما، گذشته ی ما، جایی به زندگی خانواده مان گره می خورد. زندگی خانواده های ما غالبا بدون توضیح رویدادهای فراگیر تاریخی قابل بیان نیست. این طور است که حیات ما به تاریخ سرزمین مان گره می خورد. تاریخ از راه های عجیب وغریب، از طریق زندگی مشاهیر، یا رویدادهای بزرگ سیاسی در زندگی ما جریان نمی یابد، بلکه از طریق اتفاقاتی به ما مربوط می شود که نسل پدران ما را تحت تاثیر قرار داده و آن ها را به هم پیوند زده اند. ماه بر فراز مانفیست، به این معنا، رمانی تاریخی است. کلروندرپول، دو سال پیش، با نوشتن این کتاب توانست جایزه ی معتبر نیوبری را از آن خود کند. پاتریشیا ریلی گیف، برنده ی دو دوره جایزه نیوبری، در وصف ماه بر فراز مانفیست گفته است:" این بهترین کتابی است که در سال های اخیر خوانده ام." تعریف هایی که از این کتاب شده، تمامی ندارد و بدون تردید باید این کتاب را اتفاقی چشمگیر در رمان نوجوانان آمریکایی دانست.
داستان کتاب، در دو زمان اتفاق می افتد. سال های ۱۹۱۸ و ۱۹۳۶ میلادی . اما در یک مکان: مانفیست. مانفیست، شهری تخیلی است در جغرافیای واقعی ایالت کانزاس در آمریکا. شهری ساخته ی ذهن نویسنده که آن را در دو زمان مختلق به خوبی تصویر می کند. کتاب با لیست شخصیت ها، یا همان ساکنین مانفیست، در دو زمان مختلف داستان، آغاز می شود. آبیلین، دخترک نوجوانی است که پدرش او را، در سال ۱۹۳۶، به مانفیست، نزد یکی از دوستان قدیمی اش، می فرستد. آبیلین می داند پدرش مدتی از زندگی خود را در این شهر گذرانده و از دوست قدیمی پدرش می خواهد که از آن دوران حرف بزند. هم زمان روزنامه ی شهر و نامه هایی را می خواند که متعلق به سال ۱۹۱۸ هستند. در طول این ماجراها، آبیلین به تاریخ مانفیست، زندگی پدرش و در نهایت هویت خودش پی می برد.
نوجوان امروز آمریکایی، در این داستان تاریخی، راه های مختلفی را می بیند که پدرانش در شرایطی مشابه شرایط امروز او رفته اند. پدرانی که مثل او، با مهاجرین نژادهای مختلف، جنگ و بلایای طبیعی روبه رو بوده اند. این داستان مخاطبان خود را با بخشی از تاریخ گره می زند و به همین دلیل رمانی تاریخی است؛ داستانی که تاریخ تنها ظرف رخ دادن آن نیست، بلکه ابزاری است در دست داستان تا با مخاطبش ارتباط برقرار کند.