یک شب پسری در خانه باب و جون؛ پیرمرد و پیرزنی کهنسال (کفاش و رختشوی)، را میزند و پناه میخواهد و در معرفی خود میگوید: "من موش بودم." باب و جون اسم او را راجر میگذارند و در صدد پیداکردن خانوادهاش برمیآیند اما هیچ سرنخی پیدا نمیکنند.
او را به مدرسه میفرستند ولی به دلیل رفتارهای خاصش با او بدرفتاری میشود. بحث راجر به عنوان موجودی عجیب به روزنامهها کشیده میشود. هر کس در پی بهره جویی از اوست؛ فیلسوف شاه برای انجام آزمایشاتی روی او، مسئول سیرک برای سوءاستفادههای مالی و... . اما هر بار راجر به شکلی فرار میکند. باب و جون که در جستوجوی او هستند سرانجام با کمک پرنسس موفق به پیدا کردن او میشوند و راجر تصمیم میگیرد تا پایان عمر در کنارشان بماند.
فیلیپ پولمن با بهره گرفتن از یک عامل فانتزی (سیندرلا) در یک بستر رئالیستی و با ساختاری مدرن، به معضلات اجتماعی و مباحث فلسفی میپردازد و با طنزی تلخ نشان میدهد که افکار و قضاوتهای بشر امروز تحت تأثیر تبلیغات رسانهای و نیز سودجویی دستاندرکاران است. مسئله غربت کودکان و پذیرش آنان از سوی جامعه، چنان که هستند نه چنان که دیگران میخواهند آنها باشند، از دیگر نکات بارز کتاب است. شخصیت کودک این کتاب کودکی متفاوت از دیگر کودکان است که ابتدا باید او را چنان که هست پذیرفت. تعلیق مداوم در سراسر داستان، مخاطب را تشویق به خواندن میکند. تصاویر سیاه وسفید آن و نیز بریدههایی از جراید در کنار متن قرار دارند.
مشاهده آثار دیگر فیلیپ پولمن