بچه کابوس دوست ندارد به خواب بچه ها برود و آن ها را بترساند.او دوست دارد با عروسکی مو طلایی که از خانه ی بچه آدمیزاد آورده است بازی کند و برایش لالایی بخواند اما مادرش نظر دیگری دارد.
نویسنده: سیدنوید سیدعلیاکبر
تصویرگر: فاطمه حقنژاد
ناشر: چکه
زیاد خرج نکنیم!
میخواهیم داستان بنویسم. چه چیزهایی داریم؟ یا چه چیزی داریم؟ ایده... بگذارید فکر کنم دیگر چه چیزهایی لازم داریم؟... همین ایده برای شروع کافی است. پس یک ایده داریم. اما ایده چیست؟ چهطور با ایدهای که داریم داستان بنویسم؟ شاید با خودتان بگویید ما که نمیخواهیم داستان بنویسیم. این بخشها را میخوانیم تا شگردهای خواندن کتاب خوب را ببینیم و بشناسیم. پس صبر کنید یک چیزی را برایتان بگویم. ایده قدم اول است. قدم اول است برای نوشتن داستان و قدم اول است برای درک و خواندن داستان. این یعنی چی؟ هنگامی که ما ایده یک داستان را میشناسیم یا شناختیم، یاد میگیریم با آن همراه شویم. میآموزیم که داستان ما را به کجا میبرد. مگر داستان سفر است؟ بله، یک سفر است. هر داستانی یک سفر است گاهی این سفرها تو در تو میشود.
سفرهای مختلف میرویم. از جاهای غریب سردرمیآوریم. با داستانهایی همراه میشویم که خوب هدایت نشدهاند و ما را میبرند به جادههای خاکی. یا ناگهانی میان داستان رهایمان میکنند و میگویند بیا از این طرف. چراغ هم نمیدهند راه را پیدا کنیم. اما اگر ایده را بشناسیم، نقشه داستان را بلدیم. آنوقت امکان ندارد در داستانی گم شویم. میدانیم اگر نویسنده خوب بلد نبوده فرمان بدهد به واژههایاش، ما بلدیم چگونه از داستاناش بیرون بیاییم و فکر کنیم این داستان چهطور میتوانست بهتر باشد. این به چه کار ما میآید؟ اینکه بدانیم داستان چهطور میتوانست بهتر باشد؟ کم کم به ما کمک میکند که کتابهای خوب را بشناسیم. بعد میبینیم همه ما میتوانیم دربارهٔ شگردهای کتابها با هم گفت و گو کنیم. پس شناخت ایده مهم است. میخواهیم با ایدهٔ یک کتاب همراه شویم و ببینیم این سفر چه سرانجامی در این کتاب داشته است.
اول داستان را برای خودمان تعریف کنیم. سعی کنیم کوتاه باشد.
کتاب کابوس، داستان بچه کابوسی که دلاش نمیخواهد به خواب بچهها برود و آنها بترساند. دوست دارد با عروسک موطلاییاش بازی کند که از خانه یک بچه آدمیزاد برداشته. اما مادرش برای غذا درست کردن، ترس لازم دارد. پس بچه کابوس به پرواز درمیآید و به یک قصر سنگی میرسد که همه چیز در آن از کتاب است، حتی تخت دختری که روی آن خوابیده. نام دختر رؤیا است و قصه ناتمام نویسندهای است که مرده. رؤیا از کتابی بیرون آمده به این نام: «دختری که خواباش نمیبرد.» او از کابوس کوچولو نمیترسد. هرچه هم کتاب میخواند، خواباش نمیبرد. کابوس برایاش لالایی میخواند رؤیا خواباش میبرد و بچه کابوس پایان کتاب مینویسد: «تا اینکه کابوس کوچولویی برایاش لالایی خواند و خواب رفت.» و بال میزند و در تاریکی آسمان شب گم میشود.
ایده چیست؟ بچه کابوسی که برای آوردن ترس به قصری سنگی میرود و دختری را میبیند که از کتابی بیرون آمده. همین ایده یک خطی عالی است، شگفتی دارد برای نوشتن داستان.
ابتدا ببینیم چه چیزهایی داریم. پیش از آن بگویم که گاهی ابزار داستان ما برای اندازهای که انتخاب کردیم زیاد است. برای همین بخشی از ابزار هدر میرود یا به اندازهٔ کافی ترکیب نمیشود در باقی عناصر. باید بدانیم برای یک داستان تصویری کوتاه چهقدر ابزار یا مواد برای نوشتن لازم داریم. برخی ایدهها بهکار داستانهای بلند میآیند یا میشود با آنها رمان نوشت!
کتاب «کابوس» هم مواد زیادی دارد. ابتدا برویم سراغ فضا! غریب است. چرا؟ چون از هیچ کدام از عناصر و چیزهای که میشناسیم استفاده نکرده است. فضای زندگی بچه کابوس و رؤیا و ناآشنا است. پس وقتی از فضا میگوییم، شخصیتها هم مهم هستند. هر دو غریب هستند، ناآشنا. زمان چی؟ زمان داستان چهطوری است؟ شخصیتی که از یک کتاب درآمده. این خودش زمان را بههم میریزد. ما میدانیم زمان زندگی کابوسها چهطوری است؟ آنها میروند به خواب آدمها و ترس میبرمیدارند برای غذایشان. مکان چی؟ قصر سنگی، وسیلههایاش. مکان در همان زمان و فضا ترکیب شده با شخصیتها. پس تا اینجا همه چیز درست سرجایاش نشسته. عنصری نداریم که ناگهانی بگوییم، ای وای! این نمینشیند در داستان! بین این شگفتی، این خیلی آشناست. «کابوس» همه چیز را خوب انتخاب کرده. همه چیز ناآشنا و آشناست. چرا آشنا؟ بچه کابوس، کنشهای بچههای دیگر را دارد با عروسک بازی میکند، کودکانه حرف میزند یا مادری دارد که میخواهد غذا بپزد. اما غریب است، ناآشنا است برای مواد غذا، برای کابوسی که مانند بچههای دیگر نمیتواند عروسک بازی کند و باید پرواز کند و بترساند و ترس برای غذا بیاورد.
تصویرهای کتاب، کمک چندانی به درک داستان نمیکنند. درک تازهای هم نمیآفرینند. کتاب مصور شده نه تصویرگری!
اما چرا کتاب «کابوس» در داستاناش زیادی خرج کرده؟ اگر داستانی سریع و بیمقدمه آغاز شود، خیلی خوب است اما اگر از روی رخدادها هم به همین سرعت بگذرد، آن هنگام است که زیباییهایی را تند تند از دست میدهید! تا به حال شده سوار ماشینی باشید و سرعت اینقدر زیاد باشد که منظره و چشمانداز را نتوانید خوب ببینید! شاید کلافه شوید و به راننده بگویید یک کم آرامتر! ندیدم آنجا چه بود! حیف نیست این همه زیبایی را تند تند رد میکنی؟ در داستان کابوس هم همین اتفاق میافتد. دلات میخواهد بگویی، یک کم آرامتر! این همه شگفتی داری. پیششان بمان. بگذار جا بیافتند در داستانات.
بچه کابوس عروسک را از خانهٔ آدمیزادی برداشته. در آن خانه چه اتفاقی افتاده؟ آیا بچه کابوس، بچهٔ آدمیزاد را ترسانده؟ مادر میخواهد با ترس غذا بپزد. چرا خودش نمیرود ترس بیاورد؟ چه منطقی پشت رفتن بچه کابوس است؟ توی خوابهایی که میروند چه اتفاقی میافتد؟ با این ترسها چگونه غذا میپزند؟ خوردنشان چه شکلی است؟ شاید بگویید داستان فرصت تخیل به ما میدهد. اما داستان با کم گفتنها و کنارش زیاد خرج کردنها، موادش را به هدر میدهد.
بچه کابوس میپرد و از قصری سنگی سردرمیآورد. چهطور تاکنون این قصر را ندیده؟ داستان به ما نمیگوید او خیلی پرواز کرد رفت و رفت و یا از جایی رفت که پیش از آن نرفته بود میگوید: «بال زد و رفت تا کمی ترس پیدا کند.» و صفحهٔ بعد: «کابوس کوچولو به قصری سنگی رسید.» به همین سرعت!
اما چرا میگویم کتاب مصور شده آن هم بد مصور شده. این جملات را بخوانیم: «درختهای کاج قصر را شکل ماه و بلدرچین و دلفین و کفشدوزک و کالسکه آرایش کرده بود.» اگر شما الان این را دارید میبینید، در تخیلتان، من حتی یکی را هم در تصویر کتاب نمیبینم. انگار تصویرگر خواب دیگری میدیده در میانهٔ کتاب! و یا فراموش کرده که واژهها را باید بخواند. این همه زیبایی در این واژهها غیب شدند در تصویر. یک قصر است خیلی معمولیتر از هر قصری که در داستانی میتوانید تصور کنید!
داستان از قصری میگوید که همه چیز آن از کتاب است از میز ناهارخوری تا صندلی و مبل. اینها هم نیستند در تصویرها.
برگردیم به داستان کتاب. کابوس کوچولو میرود درون قصر و از پلهها بالا و میرسد به اتاق دخترکی مومهتابی که روی تختی از کتاب خوابیده. میخواهد برود توی خواب او که دخترک او را توی مشتاش میگیرد. کابوس چگونه میرود توی خواب آدمیزاد؟ از کجا؟ داستان چیزی نمیگوید. باز به سرعت عبور میکند!
داستان جزیئات بسیار خوبی دارد از ترسیدن کابوس کوچولو تا شکل ظاهریاش. اما به اتفاقات کلی نگاه کرده و همین باعث هدر رفتن مواد داستانی شده. رؤیا از یک کتاب نیمه کاره بیرون آمده. چگونه؟ باقی داستانها در کتابهای دیگر کجا هستند؟ چون رؤیا نیمه کاره بوده آمده داستاناش را کامل کند و برای همین کابوس کوچولو پایان کتاب را مینویسد؟ پس رؤیا بازمیگردد به کتاب و قصر و کتابهایاش چه میشوند؟.... باقی داستان را برایتان نمیگویم. کتاب را بخوانید.
«کابوس» کتاب خوبی است. داستانی شیرین و بامزه و غریب دارد که کودکان از خواندناش لذت میبرند. در این بخش دیدیم که میشد با این همه شگفتی داستانی بلندتر و زیباتر نوشت و تند تند چشمانداز را رد نکرد. نشست، آرام گرفت و از دیدنشان لذت بیشتری برد. هرچند که شما میتوانید در هنگام خواندن کتاب با کودکان از آنها بخواهید که خودشان به داستان بیافزایند و شریکشان کنید در نوشتن این داستان زیبا و شگفتانگیز!