گفت و گو با عباس جهانگیریان - نویسنده، پژوهشگر و مدرس دانشگاه - در زمینه نقش نهاد آموزش و پرورش و خانواده در ترویج کتاب خوانی.
شما یکی از منتقدان آموزش و پرورش ایران هستید و باور دارید که استفاده از روش های نو و خلاق برای تحول در سامانه ی آموزش ایران ضرورت دارد. چرا به این روش های نو نیازمندیم؟
آموزش و پرورش ما در واقع بر پایه ی سامانه ای استواراست که هر بیست سال یک بار بازنگری می شود. در حالی که در دنیا این بازنگری سالانه انجام می شود، چون جامعه پویا ست و حرکت به جلو دارد. برای مثال در درس تاریخ ما هر روز شاهد رویدادهایی در سطح بین المللی هستیم. دانش آموزی که در ایران زندگی می کند، باید از رخداد هایی که دست کم در یک دهه در پیرامون او بوده است، اطلاع داشته باشد و بتواند آن ها را تجزیه و تحلیل بکند. به ویژه در زمینه ی علوم وقتی ما می گوییم که در هر ۲۰ ثانیه یک اختراع در جهان ثبت می شود و با توجه به تحولاتی که در عرصه های علمی داریم، این ها باید در کتاب های درسی بازتاب پیدا بکند. اما این اتفاق نمی افتد. زمان بازنگری سامانه ی آموزشی و برنامه های درسی در هر ۲۰ سال خیلی طولانی است. مسولان می گویند نمی شود کتاب های درسی را هر سال تغییر داد. اما من می پرسم که چطور وقتی مشکل خاصی پیش می آید، چند میلیون جلد کتاب خمیر می شوند و بلافاصله کتاب تغییر می کند، اما وقتی صحبت از این می شود که این متن و این موضوع دیگر کهنه شده است و ضرورت دارد در آن بازنگری بشود و تغییر کند، می گویند هزینه بر است. گیریم که در بخش نظام مکتوب مشکل داشته باشیم، یعنی در چیزی که قرار است از طریق کتاب آموزش داده شود. ولی آموزش همیشه با کتاب نیست. وقتی می خواهیم مهارت های زندگی را به دانش آموزان دبستان یاد بدهیم، بیشتر آموزش ها بیرون از کتاب داده می شود و روش های آموزش، عملی است.
برای آموزش مهارت های زندگی، برای اینکه تخیل و قدرت تفکر وحس زیبایی شناسی بچه ها رشد کند، هزاران روش در دنیا وجود دارد. وقتی بحث ترویج فرهنگ شهروندی یا فرهنگ مدارا و صلح پیش می آید، نمی توان همیشه فقط به کتاب های درسی بسنده کرد. این بحث ها روش های مختلفی در دنیا وجود دارد و که فکر می کنم هنر یکی از بهترین آن ها ست. به نظر من در آموزش و پرورش ما به این موضوع توجه نمی شود. ما بارها گفتیم و اعلام آمادگی کردیم که می توانیم با آموزش و پرورش وارد گفت و گو بشویم. من و خیلی کسان دیگر در این زمینه طرح و برنامه دارند. اما تا کنون فقط یک سویه حرف زده ایم و پاسخی نگرفته ایم. الان که گفت و گوی من با شما در یک سایت بازتاب پیدا می کند، کمترین انتظاری که می رود این است که روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش حرف های ما را بشنود و دعوت کند به گفت و گو و ما پیشنهاد های مان را می دهیم. در هر کجای دنیا چه در کشورهای توسعه یافته و چه در حال توسعه و کشورهایی که یک آموزش و پرورش نیم بند اما پویا دارند، اگر احساس کنند کسی حرف تازه ای برای ایجاد تحول در آموزش و پرورش دارد، به سراغ او می روند. اینجا به سراغ شما نمی آیند، خودت هم که قدم بر می داری، حتا تا پشت در اتاق های شان هم می روی، اما با درهای بسته رو به رو می شوی، چون کسی که متولی این امر در آموزش و پرورش است، آموزش و پرورشی نیست، مدیری است که از بیرون آموزش و پرورش آمده است و اگر هم از درون آموزش و پرورش انتخاب شده باشد، اعتقادی به تحولات بنیادی در آموزش و پرورش ندارد.
من و امثال من در این سی سال، تمام حرف هایمان را در مطبوعات و در سمینارها و حتا در سمینارهایی که مقامات آموزش و پرورش هم دعوت شده و، نیامده اند، زده ایم! به همین دلیل، من اعتقاد زیادی به تغییر و تحول از بالا ندارم و معتقدم که باید توقع دانش آموزان را نسبت به روش های آموزشی بالا ببریم و اگر دسترسی داشته باشیم و بتوانیم پیام مان را به معلم ها برسانیم وبکوشیم آن ها با روش های جدید در آموزش آشنا بشوند و به این باور برسند که وظیفه ی آموزش و پرورش فقط تولید مدرک نیست. وظیفه اش این نیست که تنها بر پایه ی سنت ها و عادت ها پیش برود. خانواده ها فرزندشان را بر طبق سنت و عادتی که هست در مدرسه ثبت نام می کنند تا دوره ی دبستان، راهنمایی و دبیرستان را بگذراند، مدرک بگیرد و اگر شانس بیاورد به دانشگاه برود و مدرکی بگیرد و یک مدرک به تمام مدرک های موجود در کشور اضافه شود. به گمان من آموزش و پرورش وظایفی بسیار متعالی تر از این ها دارد که اگر بخواهم خلاصه بکنم، باید بگویم کار آموزش و پرورش تولید انسان معاصر است. تولید انسان کارآمد و تربیت انسان هایی که بتوانند با خانواده و جامعه تعامل برقرار کنند، از پس مشکلات شان بر آیند و جامعه را تغییر بدهند. کسی که می خواهد جامعه را تغییر دهد، باید خودش این ظرفیت را داشته باشد و نهادهای تغییر و تحول در وجودش شکل گرفته باشد و از قدرت تفکر و خرد متعالی برخوردار باشد.
نقش آموزش و پرورش در ترویج کتابخوانی چگونه است و جایگاه کتاب و کتابخوانی در سامانه آموزش و پرورش کجاست؟
به نظر من دو نهاد یا سازمان به عنوان مروج در سطح فراگیر هستند که خیلی اثرگذارند، یکی آموزش و پرورش است که باید این موضوع در آن جا قانونمند شود. یعنی ما باید در آموزش و پرورش زنگی به نام زنگ خواندن داشته باشیم. در زنگ کتاب باید کارشناسان و مروجان کتاب و کتابخوانی با بچه ها کار کنند. اعتقاد من بر این است که اگر اولین کتاب هایی که بچه ها می خوانند کتاب های بدی باشد، بچه ها برای همیشه از کتاب بیزار و دور می شوند و این کتاب زدگی می تواند تا آخر عمر همراه آن ها باشد.علم روان شناسی هم می گوید اگر اولین فیلم هایی که بچه ها می بینند خوب و جالب باشد، به سینما علاقه مند می شوند. اگراولین کتاب هایی که بچه ها می خوانند کتاب های خوب و جذاب و پرکششی باشند، بچه ها را به کتابخوانی علاقه مند می کنند. فکر می کنم این خیلی مهم است که حتما باید مروج، متخصص باشد و ترویج باید از آموزش و پرورش شروع شود که به فرهنگ تبدیل شود. به این ترتیب، این فرهنگ نهادینه می شود. نیاز به مطالعه را اول خانواده در کودک به وجود می آورد، سپس مدرسه و بعد تلویزیون. اگر این ها دست به دست هم ندهند و به طور سازمان یافته عمل نکنند و نتوانند کتابخوانی را تبدیل به یک نیاز عمومی و ملی بکنند، من و شما به تنهایی نمی توانیم با چهار تا مروج، مخاطب فراگیر برای کتاب پیدا بکنیم فکر می کنم آموزش و پرورش خیلی می تواند نقش داشته باشد و لازم است این زنگ مطالعه و زنگ کتاب را رسمیت بدهند.
کسانی که می خواهند کتاب برای کتابخانه های مدارس بخرند، نباید سلیقه های شخصی شان را اعمال کنند و حتما با نهادهای کارشناس و آشنا به کتاب کودک مشورت کنند. تلویزیون نیز در برنامه ی کودک می تواند این فرهنگ را ترویج کند. اما احساس می کنم که تلویزیون در انجام وظیفه ی خودش نسبت به ترویج فرهنگ کتابخوانی که بخشی از آن مسئولیتش به عهده ی این رسانه است، کوتاهی کرده و خانواده ها هم برخی سواد ندارند، اما آن هایی که تحصیل کرده اند می توانند در خریدن کتاب توجه بیشتری نشان دهند و کودک را به کتاب فروشی ها ببرند و کتاب بخرند. اگر پدر و مادر همراه بچه ها با هم به کتاب فروشی بروند و کتاب بخرند و کتاب را بیاورند در خانه با هم بنشینند و برای بچه بخوانند، یا اگر زمانی که می خواهند بچه را تشویق کنند و جایزه بدهند، بگویند اگر این کار را انجام دهی ما برایت کتاب می خریم، این ها خود به خود تبدیل به علاقه می شود و در واقع یک تمایل نهفته را در کودک پرورش می دهد، بیدار می کند و تبدیل می کند به یک نیاز.
اما پدر و مادرهای تحصیل کرده هم در خرید کتاب برای کودکان شان دچار مشکل هستند. زمانی هم که مشکلات اقتصادی گریبان خانواده ها را می گیرد، اولین قربانی سبد خرید خانواده، فرهنگ است، حالا کتاب یا هر چیز دیگر. ولی همان کفش و لباس گران را می خرند. صرفه جویی در این بخش ها نمی شود، اما در بخش کتاب صرفه جویی انجام می گیرد و خرید کتاب را حذف می کنند. من فکر می کنم علتش این است که به آن ها گفته نشده که کتاب در بهتر نوشتن بچه یا در رشد تخیلش تاثیر دارد. انیشتین می گوید: "پدری پسرش را می برد پیش او و می گوید من می خواهم پسرم هم مثل تو ریاضی دان و آدم بزرگی شود . انیشتین می گوید لطفی که تو می توانی به این بچه بکنی، این است که برایش قصه بخوانی." می خواهم بگویم پدر و مادرها باید بدانند که کتاب تنها یک سرگرمی نیست، بلکه سبب تخلیه ی فشارهای روحی که در جامعه ما زیاد است می شود و می تواند به کودک کمک کند برای این که دنیا را بهتر ببیند و حس زیبایی شناسی اش رشد کند و تخیلش گسترش یابد.
بسیاری از خانواده ها و مربی ها شکایت دارند که در دنیای امروز کودکان و به ویژه نوجوانان به خواندن کتاب بی علاقه هستند. یکی از عوامل این بی علاقگی را تلویزیون یا کامپیوتر می دانند. شما به عنوان یک ترویج گر با تجربه چه رهنمودهایی برای نسل جوان دارید؟
کامپیوتر در واقع به دو دلیل جذابیت اش از کتاب بیشتر است، یکی اینکه کودک وقتی در کنار کامپوتر می نشیند احساس می کند با همه ی جهان مرتبط شده است و از طریق اینترنت به راحتی می تواند به هر چیزی که دلش می خواهد برسد، وارد سایت ها شود، وبه دنیاهای تازه دسترسی پیدا بکند. این دنیا خارج از اراده ی ماست و نوجوان به آن دسترسی پیدا کرده است و برایش جذابیت دارد. در مقابل، اگر ما کتاب های از هفت خان گذشته و بی رمق، در اختیار نوجوان قرار دهیم در او کششی ایجاد نمی کند. فکر می کنم "هری پاتر" پاسخ خوبی به پرسش شماست. در اروپا که ما فکر می کردیم کامپیوتر دشمن کتاب است دیدیم که کتاب، کامپیوتررا پس زد و رفت جلو. یعنی مثل یک رود آمد و همه را پس زد. هم خود کتاب این کار را کرد و هم فیلم آن. چرا؟ چون کتاب جذاب بود. بنابراین، نمی توانیم بگوییم کامپیوتر دشمن کتاب است. اگر این ها از کودکی در خانواده درست مدیریت بشوند، یعنی به بچه ای که به کامپیوتر علاقه مند است، کتاب را هم به عنوان یک دوست و همدم در خانواده معرفی کنیم، او این انس و الفت را به خواندن کتاب های خوب هم پیدا می کند. فکر می کنم کودک گاهی از کامپیوتر خسته می شود و به سراغ کتاب می رود. بچه ها وقتی با کامپیوتر زیاد کار می کنند، هم چشم شان خسته می شود و هم روح و اعصاب شان و بلافاصله دوست دارند فوتبال بازی کنند. من خودم ترجیح می دهم که اگر بچه ی من از بازی با کامپیوتر خسته شده است، در درجه ی اول برود فوتبال بازی کند.
اما اگر امکانات ورزشی ندارد، یکی از چیزهایی که می تواند زنگ تفریحی برایش باشد و از دنیای شلوغ کامپیوتر دورش بکند، خلوت کتاب است. کتاب یک دنیاست و جنبه های معنوی و عرفانی اش را کامپیوتر ندارد. اگر کتاب هایی که در اختیارشان می گذاریم دوست داشتنی و با پسند کودک سازگارباشند، فکر می کنم بچه می تواند در کنار آن ها زندگی کند و شخصیت های کتاب با او باشند و او با کتاب و آدم هایش همذات پنداری کند. ولی با این کتاب هایی که من به اسم کتاب کودک در ایران می بینم، البته نه همه ی کتاب ها، اما دست کم ۵۰ درصد شان نمی توانند با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند. باید به طرف تولید کتاب هایی برویم که بتوانند این جذابیت را ایجاد کنند. هنوز کودکان با شخصیت های "شاهنامه" فردوسی ارتباط برقرار می کنند. آیا فکر نمی کنید که این اشکال در کار من به عنوان یک نویسنده است که کودکان امروز با کتابی که چند صد سال پیش نوشته شده است ارتباط بر قرار می کنند، اما با کتاب های این دوره نه. پس کتاب خوب هم در ترویج کتابخوانی، غیر از اطلاع رسانی و دسترس پذیر کردن کتاب موثر است. توسعه ی کتابخانه ها در شهرستان ها هم خیلی اهمیت دارد. یک موقع اتوبوس هایی بود که در شهرستان ها زیر نظر کانون پرورش فکری از این شهر به آن روستا می رفت و کتاب پخش می کرد.
این کار، پخش کتاب را از مرکزیت خارج می کرد. الان تهران مرکز فرهنگ و هنر ایران، نبض کتاب ونبض اندیشه شده، خوب این اشتباه است. من به بعضی از روستاهای کشور رفته و دیده ام که کودکان فکر می کنند کتاب فقط همان کتاب درسی است. غیر از کتاب درسی هیچ کتاب دیگری ندیده اند. وقتی اولین نمایشگاه کتاب چند سال پیش در کرمان برگزار شد، من همراه چند تن دیگر از دوستان مانند آقای مرادی کرمانی و آقای یوسفی از طرف ستاد نمایشگاه به چند مدرسه رفتیم که اصلا کتاب های غیر درسی را نمی شناختند. دانش آموز راهنمایی در کرمان اسم مرادی کرمانی به گوشش نخورده بود. این ضعف کیست؟ کم کاری کیست؟ به هر حال، همه ی این ها دست به دست هم داده و باعث شده که بچه ها کتاب نخوانند. به نظر من کتاب نخواندن بچه ها تنها یک ضایعه ی فرهنگی نیست، کتاب نخواندن بچه ها فردا گریبان جامعه را می گیرد. امروز صحبت از توسعه ی همه جانبه می کنیم، صحبت از انرژی ها می کنیم، صحبت از توسعه ی علوم و تکنولوژی می کنیم، اما فقط بچه هایی که کتاب می خوانند می توانند دانشمندان آینده شوند و شهروندان خوبی باشند. هدف، فقط تربیت کارشناس و متخصص وهنرمند نیست. کسی که کتاب می خواند در آینده یک شهروند خوب خواهد شد.
در پایان صحبتی هست که مایل باشید در ارتباط با ترویج ادبیات کودکان مطرح کنید؟
من می خواهم اشاره بکنم به اینکه یک فیلم مستند کار می کردم با عنوان" توسعه ی فرهنگ" که بخشی از آن مربوط به زندان ها بود. ما همراه فیلم بردارمان رفتیم به کانون اصلاح و تربیت و دیدیم جایی که حدود چهار صد نوجوان را که به هر دلیلی به زندان افتاده اند نگه داری می کند، کتابخانه ندارد. آن زمان (۱۳۷۳) ما از آقای الوندی مدیر کانون اصلاح و تربیت پرسیدیم این بچه ها اوقات فراغت شان را چه کار می کنند؟ گفت توی سر هم می زنند. گفتیم خوب فکر می کنید نمی شود کاری کرد که این بچه ها از این فرصت ها استفاده بکنند و یک چیزی یاد بگیرند؟ گفت چرا، به دلیل اینکه خودش هم آدم علاقه مندی بودو مدیر داخلی آنجا، آقای جانقلی نیز شخصی علاقمند و اهل کتاب بود بود. استقبال هر دو آن ها از پر کردن اوقات فراغت بچه ها که ما پیشنهادش را دادیم، به تاسیس یک کتابخانه منجر شد. من و آقای محمد رضا یوسفی آغازگر این کار شدیم. اما آقای یوسفی به دلیل کاری که برایش پیش آمد، نتوانست ادامه دهد و من خودم ادامه دادم.
تقریبا بیشتر ناشران به من کتاب رایگان دادند. کانون پرورش فکری، سروش ، وزارت ارشاد و همین طور خیلی از نویسندگان کودک و نوجوان هر کدام چند کارتن کتاب اهدا کردند. قفسه های کتابخانه را کانون تهیه کرد و کتاب هایش را ما تهیه کردیم. کتابخانه راه افتاد. حالا مانده بود که کسی مسئولیت اداره ی آن را به عهده بگیرد. دو خانم از اعضای شورای کتاب کودک به آنجا رفتند و کتاب ها را سروسامان دادند. ما گاه گاه فقط چند کارتن کتاب می بردیم. زحمت این کتابخانه روی دوش این دو خانم افتاد و سال ها می رفتند و با بچه ها ارتباط داشتند. بچه ها کتاب می خواندند. از میان همین بچه ها که به نام بچه های به ظاهر مجرم به کانون می افتادند، بچه های خردمندی بیرون آمد. چندتایی از آن ها نویسنده و عکاس شدند و یادم است که کتاب "هامون و دریای من" را همین بچه ها در کانون اصلاح و تربیت با حضور نمایندگان "کتاب ماه کودک و نوجوان" نقد کردند. این کتابخانه شاید یکی از کتابخانه های بسیار خوب کودک و نوجوان در ایران باشد
به باور من اگر نهادهای مسئول بتوانند کتاب را قابل دسترس بکنند، حتا در کودکان زندانی، می توانند تغییر و تحول ایجاد بکنند. بچه ای که به عنوان مجرم به کانون می آید اگر بعد از چند سال آزاد شود و هیچ آموزشی ندیده باشد، باز هم همان کار را تکرار خواهد کرد. اما از این فرصت ما دو استفاده می توانیم بکنیم: یکی این که طرز فکر آن ها را تغییر بدهیم و امکان ادامه تحصیل برای شان فراهم کنیم و یکی هم برای بچه ها همین جا کارگاه هایی بزنیم وکارهای فنی ومکانیکی به آن ها آموزش بدهیم. ما همان موقع با سازمان آموزش فنی و حرفه ای صحبت کردیم. آقای دکتر نکویی که مسئول آموزش سازمان بود به کانون اصلاح و تربیت آمد تا به رایگان دست بچه ها را با کار، تولید و تعمیر آشنا کند. از فرجام این همکاری بی خبرم! امید که ادامه یافته باشد.