چشمها و حبابها را دنبال کنید!
جان کلاسن، نویسنده و تصویرگر سه گانه کلاه در عکسهایی که از او منتشر شده، بر سرش کلاه دارد. نمیدانم زیر کلاهاش چه دارد، خودش هم کلاهاش را از جای دیگری برداشته، یا برای نوشتن این کتابها کلاه سرش گذاشته، یا بعد از نوشتن این داستانها کلاه از سرش نیافتاده؟ اما یک چیز را خوب میدانم، او بلد است سر همهٔ ما، خواننده و ببیندهٔ کتاب، کلاه بگذارد. برای همین باید مراقب باشیم سرمان کلاه نرود! اما میرود، زیرا در این کتابها جان کلاسن داستان خود را به گونهای روایت کرده که توانسته سر همه ما و شخصیتهای قصههایاش کلاه بگذارد.
سه گانهٔ سه کتاب، سه کلاه یکی از شاهکارهای ادبیات کودکان است. در این بررسی دربارهٔ شگفتیها و چراییهای واژهها و تصویرهایاش خواهم گفت، زیرا برای این که کتابهایی مانند این داستان را بررسی کنیم، باید پرسشهایی درباره آن چرایی داشته باشیم! هم در خواندن کتاب، هم در تألیف کتاب و هم در ترجمه. اولین پرسش یا چرایی من درباره تغییر عنوان کتابها در ترجمه فارسی است. متاسفانه در ترجمه فارسی، عنوانهای بسیار دقیق و هوشمندانه این کتابها تغییر کردهاند.
عنوان اصلی کتاب اول: This is not My Hat: این کلاه من نیست
عنوان اصلی کتاب دوم: We found a hat: ما یک کلاه پیدا کردیم
عنوان اصلی کتاب سوم: I want my hat back: من میخواهم کلاهام برگردد
برای کتاب اول در دو انتشارات علمی و فرهنگی و پرتقال، مترجمان این عنوانها را در زبان فارسی برگزیدهاند: «هیچ کس پیدایم نمیکند» و «کلاه ماهی بزرگه گم شده»، ترجمه عنوان دومین کتاب شده است: چرا از من میپرسی؟ و سومین کتاب: به چی داری فکر میکنی؟
اگر بخواهیم باادبیات و نقش نویسنده و کارش جدی برخورد کنیم، تغییر نام یا عنوان آثار هر نویسندهای چندین پرسش و چرا با خودش میآورد. داستان دوم از این مجموعه، دربارهٔ خرسی است که کلاهاش را گم کرده. خرگوشی این کلاه را پیدا میکند و خرس سرراهاش برای پیدا کردن کلاه، به خرگوش میرسد و خرگوش این جمله را که عنوان کتاب شده بین حرفهایاش میگوید، «چرا از من میپرسی.» پایان کتاب که خرس کلاهاش را پیدا میکند، او هم چنین جملهای را میگوید. «چرا از من میپرسی.» چرا این جمله نمیتواند عنوان مناسبی برای کتاب باشد؟
«خرید مجموعه سه کتاب، سه کلاه»
به چند دلیل! این جمله را اولینبار خرگوش میگوید در پاسخ به پرسش خرس برای اینکه گمراهاش کند و او متوجه نشود که کلاه را او برداشته. به قول خودمانی، خرگوش گردن نمیگیرد و با انکار برداشتن کلاهی که سرش است، رد گم میکند! خرس هم در پایان کتاب در پاسخ به پرسش سنجابی که سراغ خرگوش را از او میگیرد این جمله را میگوید. خرگوش ناپدید شده است یا بهتر است بگویم خورده شده است. خرس هم میخواهد چیزی را گردن نگیرد! در این جمله، که عنوان کتاب دوم ترجمه فارسی شده، تأکید بر اشتباه است و در عنوان اصلی کتاب، تلاش خرس برای بازگرداندن کلاهاش، میخواهد کلاه اش برگردد.
روی جلد همین کتاب، خرس کلاهی بر سر ندارد و وقتی عنوان به برگشت کلاه اشاره میکند، خواننده متوجه میشود کتابی میخواند برای جستوجوی یک کلاه گمشده! هر دو شخصیت کتاب که در هر دو جای کتاب این جمله را میگویند، کلاه سرشان است و این کلاه سرخ، دستشان را رو میکند که کار اشتباهی کردهاند. کلاه در این کتاب نشانه میشود برای اشتباه! دربارهٔ نشانه شدن کلاه هم در هر سه کتاب در ادامه خواهم گفت. اما روی جلد، خرس کلاهی بر سر ندارد. بیتوجهی به مفهوم کتاب، سبب شده تا ناشر عنوان اشتباهی را، حتماً به خیال خودش جذابتر، برای کتاب برگزیند.
در کتاب اول که به دو عنوان ترجمه شده، داستان ماهی کوچکی روایت میشود که کلاهی را از ماهی بزرگی برداشته است. عنوان اصلی، «این کلاه من نیست»، و چشمهای وحشتزدهٔ ماهی روی جلد، به ما میگوید که او میداند برداشتن کلاه کار اشتباهی است. باز هم میبینیم که جان کلاسن کلاه را نشانهای بر اشتباه میگیرد. اما در این اشتباه شیطنتی است! ماهی کوچک نگران است از برداشتن کلاه، میترسد ماهی بزرگ بفهمد کار اوست اما ماهی کوچک برای خودش دلیلهایی دارد که این کلاه به درد ماهی بزرگ نمیخورد، مثلاً اندازهاش! حال با توجه به این توضیح، دو عنوان ترجمه شده درست هستند؟ ۱_ هیچ کس پیدایم نمیکند و ۲_ کلاه ماهی بزرگه گم شده، یکی از عنوانها به فرار ماهی کوچک اشاره دارد و دیگری به ماهی بزرگ! هیج یک از این دو عنوان با طرح جلد و نگاه ماهی کوچک روی جلد و کنش او تناسب ندارد. این جا هم هر دو ناشر شاید گمان کردهاند برای کتاب عنوان بهتری ساختهاند.
و اما کتاب سوم: We found a hat: ما یک کلاه پیدا کردیم. دربارهٔ دو لاکپشتی است که نمیدانند با یک کلاهی که پیدا کردهاند باید چه کنند و روی جلد هم آن دو را نشان میدهد که میانشان یک کلاه است و به ما نگاه میکنند! به این جمله دقت کنید: به ما نگاه میکنند. این کنش برای تصویر روی جلد مهم است. در هر سه کتاب، جان کلاسن، داستان را از روی جلد آغاز کرده است. او نویسنده و تصویرگر باهوشی است و میداند دارد چه میکند و قرار است چهطور سرما کلاه برود!
دو لاکپشت روی جلد این کتاب، انگار با این نگاه و عنواناش، ما یک کلاه پیدا کردیم، از ما راهحل میخواهند که حالا ما یک کلاه داریم اما دو نفر هستیم، چه باید بکنیم و داستان هم در جستوجوی همین پاسخ است. در آخر این کلاه نشانهای میشود برای دوستی. این کلاه دست هر کدامشان باشد، اشتباه است. در این داستان هم کلاه نشانه است و نباید از عنوان حذف میشد. تغییر عنوان این کتاب، «به چی داری فکر میکنی؟»، تمام این جستوجو و پرسش و پاسخ و یافتن را از آن گرفته است و معنای نگاه لاکپشت را تغییر داده است. خواهم گفت چرا «نگاه» مهم است در این کتابها و نباید معنایاش در ترجمه تغییر میکرد.
حال برگردیم به سه کتاب و از اولی آغاز کنیم برای دیدن و خواندن یکی از شگفتیهای ادبیات کودکان.
میخواهم از چشمها بگویم برایتان در این کتابها و با هم به چشمها فکر کنیم. داستان در تصویرهایاش با چشمها روایت میشود. نگاه شخصیتها به ما، احساسشان را میگوید. چشمها دروغ نمیگویند در این سه کتاب، و این کنش بسیار زیبا که کلاسن با مهارت انجاماش داده داستانهایی بسیار متفاوت را آفریده است. شگفتزده میشوید وقتی بدانید این چشمها فقط یک دایره سیاه هستند در یک دایره بزرگتر سفید! و تمامی این حسها و کنشها در چرخش این دایره سیاه در دایرهٔ سفید و بزرگ و کوچک شدناش رخ میدهد.
این داستانها به ما و به کودکان نگاه کردن را میآموزند، چگونه نگاه کردن را نشان میدهند. گاهی در این داستانها، شخصیتها لازم نیست سخنی بگویند، حرکت چشمهایشان از هر واژهای قویتر است.
آمادهاید برای سفر؟ با من بیایید تا به سه سفر شگفتانگیز برویم در سه گانه سه کتاب سه کلاه با جان کلاسن!
کتاب «این کلاه برای من نیست» یا «کلاه ماهی بزرگه گم شده» یا «هیچکس پیدایام نمیکند»، با این جملهها آغاز میشود: «این کلاه مال من نیست. من همین حالا آن را دزدیدهام.» سریع به تصویر نگاه کنید و به چشم ماهی! دایره سیاه در چشم ماهی کوچک، رفته به گوشه راست دایره سفید و نگاهاش به ما میگوید ماهی کوچک دارد پشت سرش را نگاه میکند. میبینید چگونه تصویرگر از واژه کاسته و به نشانههای تصویری افزوده؟ او میتوانست آن دو جمله را با این جمله ادامه بدهد: مراقبام کسی دنبالام نباشد. اما همین حرکت دایره سیاه و یا همان حدقه در چشم ماهی کوچک کافی است تا به ما نشان دهد او به چه فکر میکند. در این کتابها، دنبال این نباشید که ساختار چشم ماهیها چگونه است و این از کدام گونهٔ ماهیهاست و باید چشماش چه شکلی باشد و این چیزها! وگرنه کلاه برزگتری سرتان میرود. چون در همهٔ این کتابهای، چشمها یک گونهاند و حسها و حرکتشان مهم است. چون این چشمها میتوانند چشم من باشند، چشم شما باشد، چشمهای ما باشد و نگاههای ما که گاهی بسیار گویاتر از واژههاست.
آن حبابهای ریز در تصویر هم حرکت او را نشان میدهد در ادامهٔ بالهٔ پشتاش. دو صفحهٔ بعد، ما ماهی بزرگ را میبینیم. بدن ماهی این دو صفحه را گرفته. اگر برگردیم به صفحهٔ قبلاش و ماهی کوچک را دوباره ببینیم، آنوقت بزرگی ماهی بزرگه را بهتر حس میکنیم و جرئت ماهی کوچکه!: «من آن را از یک ماهی بزرگ دزدیدهام. وقتی خواب بود این کار را کردم.» در تصویر چشم ماهی بزرگ را میبینیم که بسته است. فقط بسته نیست، حالت چشماش به ما میگوید که خواب است. این حالتهای چشم در این کتابها بسیار دقیق است و ظریف! حبابهای ریز از بالای دهان ماهی بزرگ، خواب او و نفس کشیدناش و انگار خُر خُر کردناش را نشان میدهد.
به یک نکته در این کتاب دقت کنید! داستان را ماهی کوچک روایت میکند در واژهها. ما صدای او را میشنویم که دارد به ما میگوید چه شده و رخدادهای بعدی چیست. اما داستان همزمان در تصویرها هم رخ میدهد و رخدادهای تصویرهایی که ما میبینیم را ماهی کوچک نمیداند. ما از خطرهایی آگاه هستیم که او نمیداند. از بلایی که قرار است سرش بیاید. این بازی کتاب، بسیار هوشمندانه است، مانند دو صفحهٔ بعدی: «شاید حالا حالاها بیدار نشود.» و ما در تصویر میبینیم که ماهی بزرگه بیدار شده و چشماش به ما میگوید که متعجب است. حدقه در میانهٔ چشم است و سفیدی بزرگ دورتادور، حالت تعجب را نشان میدهد. چرا تعجب کرده؟ ماهی کوچک میگوید: «حتی اگر بیدار شود، شاید متوجه نشود که کلاهش گم شده است.» و در تصویر، حدقه بالا رفته و چسبیده به بالای سفیدی چشم و ماهی بزرگه با این حرکت انگار دارد روی سرش را نگاه میکند و حس کرده کلاهی ندارد!
میبینید! تصویرها به ما چیزی میگویند که ماهی کوچک نمیداند و ما صدای او را در واژهها میشنویم و میخوانیم و صفحههای بعدی و تردیدهای ماهی کوچک و شایدهایاش: «شاید نفهمد که من آن را برداشتهام. شاید متوجه نشود که کلاهش گم شده است.» و تصویر چه نشان میدهد. حدقه رفته به انتهای سمت چپ چشم ماهی بزرگ و چشماش تنگ شده و باریک. این حالت به ما چه میگوید؟ او مصم است و هم میخواهد برود دنبال کلاهاش! چه روایت زیبایی آن هم تنها با حرکت چشم! با حرکت یک دایره سیاه در یک دایره سفید که بزرگ و تنگ میشود. دایره سیاهی که چرخشاش در این دایره سفید از واژه قویتر است.
یک شگفتی دیگر در این کتاب! حبابهای دهان ماهی بزرگ را ببینید. با هر حالتاش، میزان این حبابها تغییر میکند. وقتی تعجب کرده، حبابها از زمانی که خواب بوده بالاتر رفته اما تعدادشان هنوز زیاد نیست. وقتی میفهمد کلاهش نیست، حبابها بالاتر میروند، و زیاد و پخش میشوند. او عصبانی هم شده و وقتی میخواهد برود دنبال کلاهش، یک ردیف حباب که کمی منظم است و تا بالا رفته. همین حبابها به ما تصمیم ماهی بزرگ را نشان میدهد!
«حتی اگر هم حدس بزند که کار من است، نمیداند که من کجا میروم.» و تصویر چه نشان میدهد؟ تنها نیمهٔ انتهایی بدن ماهی بزرگ و دماش و حبابهای زیادی که از حرکت دماش در آب پدید آمده. او به سرعت دارد میرود دنبال کلاهاش و این را ما میدانیم نه ماهی کوچک!
و در صفحهٔ بعد میرسیم به ماهی کوچک و چشماش. ابتدا تصویر است و بعد متن. پس اول تصویر را ببینیم و بخوانیم. نشانههای تصویر را تحلیل کنیم. چشماش به ما چه میگوید، نگاهاش؟ او ترسیده؟ «شاید»های صفحهٔ قبل را یادتان میآید؟ او مطمئن نیست که ماهی بزرگ دنبالاش نیاید. دایره سیاه در میانهٔ دایره سفید است و اندازه دایره سیاه بزرگ شده! این به ما میگوید او حتماً ترسیده است! و به ما هم نگاه میکند. واژهها هم نشان میدهد که او دارد با ما حرف میزند. شاید کمک میخواهد؟ یا نمیخواهد ما جای او را به ماهی بزرگ بگوییم؟ میبینید کتاب چه تعامل شیرینی با خواننده و ببیندهاش دارد؟: «اما من به شما میگویم که کجا دارم میروم. من به جایی میروم که گیاهان زیاد، بلند، و تودرتو رشد کردهاند. دیدن شده در آنجا خیلی سخت است. هیچکس هرگز، مرا پیدا نخواهد کرد.» اما من به شما... دیدید دارد با ما حرف میزند؟ دیدید ترسیده؟ جایی میرود که پیدا کردناش سخت باشد و با هیچکس و هرگز تأکید میکند و به قولی به خودش قوت قلب میدهد که ماهی بزرگ او را پیدا نمیکند.
«هنوز هیچی نشده یک نفر مرا دید. اما گفت که به کسی نمیگوید من از کدام راه میروم.» و کی او را دیده؟ تصویر خرچنگی را نشان میدهد و حبابهای باای سر خرچنگ، نشانهٔ رفتن ماهی کوچک است. در این کتاب، همزمان با چشمها، حبابها را هم باید دنبال کنید.
«پس من نگران نیستم.» اما تصویر به ما ماهی بزرگ را در یک سمت نشان میدهد که چشماش میگوید عصبانی است و خرچنگ که با دست راه را نشان میدهد. البته خرچنگ حرف هم نزده، نشان داده! چشمهای خرچنگ به ما میگوید که او هم از ماهی بزرگ میترسد!
و باز میرسیم به ماهی کوچک که دارد به ما نگاه میکند و حرف میزند: «میدانم که دزدیدن کلاه کار اشتباهی است. میدانم که آن کلاه مال من نیست، ولی میخواهم آن را نگه دارم. آخر این کلاه برای من او خیلی کوچک است، و درست اندازهٔ سر من است.» تعداد «میدانم» ها را دیدید؟ ماهی کوچک میداند که اشتباه کرده اما نمیتواند از کلاه بگذرد برایاش هم دلیل دارد. چون کوچک است و اندازهٔ سر اوست تا ماهی بزرگ!
«نگاه کن من موفق شدم.» کی نگاه کند؟ معلوم است من و شما. چون او: «رسیدم جایی که گیاهان بلند، زیاد و تودرتو دارد!» و در دو صفحهٔ بعد هنوز صدای ماهی کوچک میآید که و دماش که دارد میرود میان گیاهان بلند و در تصویر ماهی بزرگ پشت سرش است و دارد او را میبیند و دیگر حبابی هم بالای سر ماهی بزرگ نیست. انگار نفساش در سینه حبس شده برای پس گرفتن کلاه، برای کاری که میخواهد بکند!
«هیچکس مرا پیدا نخواهد کرد.» و اینبار در تصویر انتهای بزرگ بدن ماهی بزرگ را میبینیم و دماش که دارد میرود بین گیاهان بلند. فکر میکنید چه میشود؟ دو صفحهٔ بعد را ببینیدکه از شاهکارهای این کتاب است. هیچکس پیدا نیست و هیچ واژهای. سکوت! تنها گیاهان بلند هستند که از بینشان هیچچیز معلوم نیست. حتی ما هم نمیدانیم دارد چه رخ میدهد. و باز دو صفحهٔ بعدی بدون واژه. این نبود واژه یعنی چی؟ راوی ما که بود؟ ماهی کوچک. وقتی صدایاش نیست، یعنی خودش هم...
دو صفحهٔ بعد انتهای بدن ماهی بزرگ را نشان میدهد که دارد برمیگردد از مسیری که آمده. او از بالای سر خرچنگ رد میشود که چشمهایاش به ما ترس و تعجب را نشان میدهد. دو تصویر بعدی ماهی بزرگ را خوابیده نشان میدهد. چشماش بسته است و کلاه روی سرش است. بروید به تصویر آخر کتاب. گیاهان بلند! ماهی کوچک چه شد؟
در بخش دوم با دو کتاب دیگر این سه گانه به دو سفر شگفت دیگر میرویم و در پایان بخش دوم، دربارهٔ کلاهها و نشانهها و نبودن برخی شخصیتهای این کتابها در پایانشان خواهم گفت.
شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی مجموعه سه کتاب، سه کلاه، بخش دوم