تنهایی آدم هایی که پیرشده اند هر کدام به شکلی است. این کتاب از دریچه ی نگاه یکی از آن هاست. سارای پیر مهربان، که هر روز سوار شدن کودکان به اتوبوس و رفتن شان را به مدرسه می بیند، از آن گوشه پسری را می بیند تنها، به تنهایی خود سارا، که بچه هایش بزرگ شده و از کنارش رفته اند. دست های پسرک سرد است و می لرزد. سارا دوست دارد حداقل لبخندی از این کودکان ببیند؛ لبخندی که با آن کمی از تنهایی دربیاید. با دیدن این صحنه، یک فکر بکر به نظرش می رسد.
این آغاز ماجراهایی است رازآمیز که هم دوستی و هم تفریح و هم سرگرمی را به همراه می آورد. عده ای کودک و بزرگ سال با هم دوست می شوند، تنهایی های شان پر می شود، وبه هم فکر و کمک می کنند. این کتاب، در کمال سادگی، فضای تنهایی را ترسیم می کند. فرقی هم ندارد این تنهایی از آن چه کسانی است. شاید یک مادربزرگ، شاید کودکی که تازه به جمع بقیه اضافه شده است. نکته این است که راه حل درآمدن از این تنهایی را باید پیدا کرد و از هر فرصتی برای دوستی استفاده کرد. راه کنار آمدن با مشکل برای هر کس متفاوت است: هم آن کودک وهم آن مادربزرگ، که با کاموا ودستکش می تواند یک درخت دستکشی به وجود آورد که برای اطرافیانش پراز شادی باشد.