بخش دوم: همتا و بیهمتا!
یکی بود یکی نبود، روزی بود روزگاری بود، در زمانهای دور، دیوی بود، پادشاهی بود، درختی بود که خوردن برگهایاش عمر را جاودان میکرد، ماهیگری بود که یک ماهی بزرگ از دریا گرفت، زن و شوهری بودند که فرزندی نداشتند و از دیگ غذایشان یک نخود بیرون افتاد و شد بچهشان، سه ملکزاده بودند که عاشق یک دختر شده بودند، دریای سیاهی بود که دیو سیاه در آن خانه داشت و بیشمار قصهٔ دیگر. جلو بیاییم و برسیم به قصههای امروز، یک روز جوجه اردک، خرسی که کلاهاش را گم کرده بود، نانسی از معلم مدرسهاش میترسید و باز هم بیشمار قصه.
در کدامیک از این آغازها، زمان را دیدید؟ زمان چه اندازه در قصههای کودکان مهم است؟
چند قصهٔ کودک میتوانید نام ببرید که زمان ندارند. برای نمونه ننوشته باشند امروز در تاریخ سیزدهم بهمن سال هفتاد و شش در ساعت و... چند نمونه قصه میشناسید که زمان را دقیق گفته باشند؟ زمان منطبق با واقعیت بیرونی چهقدر به کار داستانهای کودکان میآید؟
قصههای کودکان تاریخ ندارند. ما با قصههای کودکان وارد زمان زنده میشویم، زمانی که همه چیز در آن در لحظه رخ میدهد، در اکنون!
در قصههای کودکان روز و شب و پاییز و زمستان و بهار و تابستان میبینیم. این زمان بیتاریخ، میتواند شامل همهٔ آغازها باشد برای ما. آغاری را شامل میشود که برای زیستن همهٔ ما باشد. همهٔ ما در این زمان میتوانیم زندگی کنیم. خوانندهای که وارد قصه میشود، ذهن او با زمان قصه یکی میشود. نیازی به دانستن گذشته و آینده ندارد و اکنونِ داستان میشود اکنون او. زمان داستان میشود، زمان زیستن او.
شخصیتها چی؟ شخصیتهای کتابهای کودکان چگونه میتوانند هر یک از ما باشند؟ چه اندازه مهم است که شخصیتها انسان باشند، حیوان، زمینی باشند، خیالی، واقعی و یا ترکیبی که نویسنده خود ساخته؟
چرا خواندن جوجه اردک زشت و ماهی سیاه کوچولو برای ما لذتبخش است؟ توی آب زندگی میکنیم؟ قرار است ماهیهای دیگر ما را بخورند یا پرندهای باشیم که عاقبت زیبا میشود؟ چرا بارها و بارها خواندن شازده کوچولو به ما آرامش میدهد؟ قرار است روباهی را اهلی کنیم یا پوزهبندی برای گوسفند سیارهمان پیدا کنیم یا هواپیمایمان جایی سقوط کرده؟
چند داستان کودک خواندهاید که با موجوداتی که انسان نبودند، همراه شده باشید و احساسهایشان، حسهای شما باشد؟
این شیوه روایت در زمان و شخصیت، برای کودکانی که کتاب را میخوانند چه کاربردی دارد؟ کودکان چگونه میتوانند خودشان را همراه کنند با این قصهها و این قصهها چرا برایشان لذتبخشتر است؟
«خرید کتابهای فارسی آموز ۱ و ۲»
بیایید به فارسی آموز نخودی ۱، نگاهی بیندازیم، به زمان، شخصیتاش و موقعیتهایاش.
فارسی آموز ۱، مجموعه داستانهایی است به ترتیب نویسههای الفبا با یک شخصیت ثابت. اما این شخصیت، موقعیتهای متفاوتی را تجربه میکند، آنقدر متفاوت که گاهی از خودمان میپرسیم مگر میشود نخودی هم خانه داشته باشد هم بیخانه باشد، هم دوست داشته باشد هم بیدوست باشد؟ گاهی میبینیم هیچکس کنارش نیست، گاهی میبینم اینقدر غذا میخورد که شکماش باد میآورد، گاهی هیچ نانی برای خوردن ندارد، گاهی با حیوانها دوست و گاهی با انسانها، گاهی دنبال کار است و گاهی نه. نخودی در ظاهر هم چیزی ندارد. نه خانه، نه چتر، نه دوچرخه، نه قایق نه حتی نان و نه هیچ چیز دیگری. چرا نخودی هیچ ندارد؟ چرا تنهاست؟
فارسی آموز، چنانکه از ناماش هم پیداست برای آموزش فارسی همراه با داستان به شیوهای خلاق برای کودکان نوشته شده. اما آموزش، آسیبی به پیرنگ داستانها نزده است. آنها بر خود استوار هستند.
این داستانها از نخودیای میگوید که تک و تنهاست. به هر دو واژه دقت کنید، تک و تنها! نخودی خانوادهای ندارد، محل ثابتی برای زندگی و نه تاریخ تولدی! زمان داستانهای نخودی، روز و شب است نه زمان تقویمی منطبق با واقعیت.
هر تک داستان نخودی، همچنان که یک شخصیت ثابت دارد، جدا از دیگر داستانهاست. کودک از هر کجای کتاب که آغاز کند به خواندن، نیازی ندارد بداند نخودی کیست!
از خودمان بپرسیم چرا؟ چرا نیاز نبوده که نخودی به کودکان معرفی شود؟
نخودی در فارسی آموز ۱، دنبال همه چیز میرود و تجربههای متفاوتی دارد.
چرا نخودی این همه متفاوت است؟ مگر نخودی یک نفر نیست؟ به واژه دقت کنید، یک نفر! با این همه تفاوت در کنشها. نخودی میتواند یک باشد؟ نخودی تک است اما یک نیست! نخودی تک است، شمایلی از انسان بر زمین، بهتر است بگوییم شمایلی از هر کودکی. اما یک نیست یعنی همه میتوانیم نخودی باشیم و در موقعیتهای زندگی او. یکی از تجربههای نخودی، شبیه زندگی ما باشد. همه کودکان میتوانند همراه او باشند و تجربههای مشترکی با نخودیای داشته باشند که تک است، تنها و هیچ ندارد!
برای همین نخودی نیازی به شناسنامه برای معرفیاش و نیازی به زمان تقویمی برای کنشهایاش ندارد.
کنشهای نخودی، کودکانه است. این را از کجا میتوانیم متوجه بشویم؟ چرا میگویم کودکانه؟ کودکانه یعنی چی؟ چه کنشی در داستان کودکانه است و چه کنشی نه؟ شناخت شیطنتها و احساسهای کودکانه لازم است برای یک نویسنده. آگاهی کودکان با آگاهی بزرگسالان متفاوت است. کودکان از آگاهیای برخوردارند که ما، یعنی ما آدم بزرگها، درکشان نمیکنیم برای همین خیلی از چیزهایی که برای ما ترسناک یا خرابکارانه یا دیوانگی است برای آنها عادی است. از این موقعیتها در نخودی بسیار میبینید که خطر کردن معنای اشتباه ندارد! اشتباه را با تجربه در داستانهای کودکان یکی نگیریم. ظرف داستانی کودک با دنیای بزرگسالان متفاوت است.
اما نخودی در این داستانها، هم کنشهای کودکانه دارد هم آگاهیهای بزرگسالانه! چرا؟ چه نشانههایی این را به ما نشان میگوید؟
پیش از این باید بدانیم که موقعیتهای نخودی میتوانند موقعیتهای زندگی هر یک از ما باشند. برخی از این موقعیتها عمومی هستند برخی شخصی و برخی خیالی.
برخی از موقعیتهای نخودی را در فارسی آموز ۱، با هم بخوانیم:
موقعیتهای اسطورهای از زمان و مکان: «آفتاب درآمد. آسمان آبی شد. نخودی بیدار شد...آفتاب بود. آب و باد. باد آمد و نخودی را بلند کرد.»
موقعیتهای انسانی: «نخودی به نانوایی رفت و به نانوا گفت: نانوا جان نان بده!... نخودی خانه نداشت. دارکوب آمد و به پوست درخت نوک زد. دارکوب برای نخودی یک خانهٔ آباد درست کرد... باران میبارد. همه جا آب است. نخودی چتر ندارد. نخودیتر شده است. نخودی چتر ندارد... نخودی نشسته بود و به ماه نگاه میکرد. ماه مثل شیرینی کشمشی بود. نخودی گرسنه بود. نان داشت.»
موقعیتهای فانتزی: «نخودی بیش از همه از گربهها میترسد... گربهٔ خاکستری دست نخودی را میگیرد و میگوید نخودی جان من تو را دوست دارم... نخودی به خانهٔ گربهٔ خاکستری میرود. گربهٔ خاکستری تار میزند و نخودی آواز میخواند.»
دوستی با حیوانها: «نخودی به ماه چشمک زد و گفت: ماه جان! چه میشد اگر میآمدی و شام من میشدی!.. مامان موشه صدای نخودی را شنید... برای شام شیرینی بادامدار داشت. کمی از آن را به نخودی دارد.»
دوستی با انسان: «نخودی سیبزمینی سرخ کرده دوست دارد... پریسا نخودی را بسیار دوست دارد.. مادر پریسا برای نخودی سیبزمنی سرخ میکند.»
موقعیتهای شهری: «نخودی به کوچه میرود. پسری را میبیند که در کوچه زباله میاندازد... نخودی دنبال کار میگشت. جلوی در آتشنشانی رسید...»
و نخودی که برای شاه موشها شعر میگوید و از یک بلبل سلام کردن یاد میگیرد و نخودیای که سوار بادبادک میشود.
نخودی در هر موقعیتی میتواند باشد و هر کاری بکند و هر کنشی برای نخودی ممکن است.
میگویم هر کنشی! این از زیست دوگانهٔ نخودی میآید. کنشهای او همچنانی که کودکانه هستند از ناآگاهی بزرگسالانه هم ناشی میشوند. این به معنای نادانی نیست. نخودی نادان نیست. نخودی شخصیتی است که گاهی موقعیت را نمیشناسد، گاهی شخصیتهای مقابلاش را، گاهی خطر را! ما هم در چنین موقعیتهایی بودهایم.
نخودی هم آگاهی کودکانه دارد، هم ناآگاهی بزرگسالانه، هم آگاهی بزرگسالانه. جایی که میداند باید خانهای داشته باشد و برای شاه موشها شعر میگوید، او شبیه یک بزرگسال عمل میکند یا بهتر است بگوییم کودکی دانا! دانایی هم همراه نخودی است، جایی که در سطل، زباله میاندازد، یا برای حل مسئله در جستوجوی راهحل میگردد. اما همهٔ این راهحلها هم کودکانه است.
همراهی با نخودی، هم برای کودکان لذتبخش است، چون نخودی اشتباه میکند، یاد میگیرد و آسیب هم نمیبیند و هم برای ما بزرگسالان که هر کدام از موقعیتهای نخودی میتواند تجربهای از آن نما باشد.
کودکان تجربه و خطر را دوست دارند. نخودی ریز میزه و بامزه است، همه او را دوست دارند و برای همه حضورش پذیرفتنی است، دوستان نخودی هم حیوانها هستند هم انسانها. او هیچ محدویتی برای دوستی ندارد، هیچ محدویتی برای تجربه ندارد اما آگاه میشود به مسئله و شناخت و حل آن.
نخودی زیستی دوگانه دارد در این داستانها و همین زیست دوگانه، کودک و بزرگسال بودناش است، که این داستانها را برای کودکان و بزرگسالانی که فارسی میآموزند، شیرین کرده است.
اما نخودی در فارسی آموز ۲، چگونه است؟ مسئله در این کتاب متفاوت است: «روزهایی را به یاد میآورد که کوچکتر بود. با کسی آشنا نبود. تنها بود. کسی دوست او نبود. کم کم بزرگتر شد و دوستانی پیدا کرد.... با این همه نخودی هنوز دلتنگ بود... انگار کسی را گم کرده بود. کسی نمیدانست کیست... نخودی شاد نبود. برای همین نه آوای پرندهها را میشنید و نه رنگ گلها را میدید... از خودش پرسید: چه چیزی را گم کردهام که شاد نیستم؟»
اینبار نخودی، از تنهاییاش خسته شده، از تک بودناش و دنبال کسی است و گم شدهای دارد: «نخودی حرف بزن! چرا غصه داری؟ نخودی گفت: از تنهایی! شما کلاغها با هم هستید، موشها و خرگوشها را هم نگاه کن، آدمها را هم نگاه کن! هم با هم هستند، تنها من یکی هستم!»
همهٔ انسانها در لحظههایی از زندگی، خودشان را تنها حس میکنند. تنهایی عمیقترین حس بشری است: «هیچ دردی بدتر از تنهایی نیست.» کودکان هم گرفتار حس تنهایی میشوند. کودکان چه اندازه میتوانند انتخاب کنند و انتخابهای آنها چه محدودیتهایی دارد؟
نخودی در فارسی آموز ۲، برخلاف نخودی ۱، گذشته و حال و آینده دارد. زندگی نخودی اینبار تاریخ دارد اما باز بیزمان است، اما زمانی برای همه ما دارد.
اینبار، تلاش نخودی در عبور از یک دنیا و تلاش برای آفریدن دنیایی دیگر است و نخودی برای ساختن دنیایی دیگر و همراهی با دیگری، همه چیز را پشت سر میگذارد و باز بیخانه و بیهیچ پا به دنیای دیگر میگذارد.
برای یافتن این دیگری، دوستهای نخودی به یاریاش میآیند: «شاید کسانی هم مانند تو باشند که روی زمین زندگی کنند... ناامید نباش نخودی جان! اگر بخواهی من به تو کمک میکنم!» و نخودی از همه چیز و همه کس کمک میگیرد. نامه به سازمان «اکنون کمک» مینویسد، سراغ ماهوارهها میرود و در آخر عقاب طلایی در جای روزی زمین یک نخود فرنگی پیدا میکند! کسی شبیه او اما متفاوت از او: «عقاب از آن بالا داد زد» آیا تو نخودی هستی؟ او گفت: نه!... من نخودفرنگی هستم.»
نخودی برای زندگی با نخود فرنگی باید گذشتهاش را جا بگذارد: «نخوی نگاهی به دوستاناش کرد و گف: مگر ممکن است که شما دوستان خوبام را بگذارم و از اینجا بروم؟ ننه کلاغه... گفت: حالا که میخواهی تنها نباشی باید از بعضی چیزها چشم بپوشی.» و وارد اکنونی شود که آینده را برای او میسازد.
نخودی دارد رشد میکند، رشد عاطفی و ذهنی. رشد عاطفی او همزمان است با احساس تنهایی و یافتن یک «تا» برای خودش. نخودی در فارسی آموز ۱، بیهم «تا» است اما در فارسی آموز ۲، او در جستوجوی دیگری است. اما این «تا» همچنان که دیگری نخودی میشود و دوستاش، تای دیگری است متفاوت از او. نخودی از نخودستان است و نخود فرنگی اهل فرنگستان. این دو با هم متفاوت هم هستند. کودکان با نخودی همراه میشوند تا ببینند یافتن دیگری به معنای یافتن کسی درست شبیه خودت نیست.
ما جستوجوی دیگری میرویم، تا به خود و دیگری معنا دهیم. در خود و رودرروی خود قرار بگیریم. با قراردادن خود در برابر دیگری، برای خود هم آینهای پیدا میکنیم. دیگری، هم ما را از خود میرهاند هم ما را به خودمان بازمیگرداند و این اتفاق در این داستانها رخ میدهد. رویارویی نخودی و نخود فرنگی هر دو را به درک تازهای میرساند و این همان جایی است که رشد ذهنی نخودی اتفاق میافتد.
داستانهای فارسی آموزهای نخودی ۱ و ۲ را بخوانیم و ببینیم نخودی چگونه همدمی برای خود انتخاب میکند.
در دل هر کدام از ما یک نخودی است که یا او را نمیبینیم یا او را انکار میکنیم. ما همه نخودی هستیم. در این هستی بزرگ، خیلی کوچک و کمتوان. تا اینکه تنهایی به سراغمان میآید. پس از درک تنهایی هم گاهی خیال میکنیم چون دنیا پر از آدم است، کنار هم میتوانیم از بار تنهاییمان کم کنیم یا آن را گم کنیم. نخودی مطلق انسان است روی زمین.
نخودی انسان است به اندازه انگشتاش. تا او را نگاه کند و موقعیت خودش را در هستی باور کند.
نخودفرنگی، دیگریِ نخودی است. پیدا کردن دیگری خودمان، یافتن کسی شبیه به ما نیست. زمانی که تنهایی، تک بودن را باور کردیم، جستوجوی دیگری آغاز میشود. یافتن دیگری، پر کردن تنهایی درون نیست. تنهایی، آگاهی است، آگاهی از نبود دیگری است، آگاهی به خود و آرزوی گریز از خود و یکی شدن با خود.