بخش نخست: کنارهم گذاری!
من مرگ را دیدم، خالی شدن کالبد پدربزرگام از زندگی. در آن لحظه هم اندوهگین بودم از رفتناش و هم با حسی مواجه شده بودم که قادر به درکاش نبودم، نمیشناختماش و برایام شگفتانگیز بود. حس میکردم پیکرش از زندگی خالی شده اما مرگ را پایان حس نمیکردم. حس میکردم نیروی زندگیاش، به طبیعت بازگشته و آن طرف هم زندگی است و به شکلی دیگر در جریان. از آن روز، معنای قبرستان برایام تغییر کرد.
یکشنبه, ۵ اسفند
بخش سوم: آدم بودن به چه درد میخورد؟
«آنوقت بچه را داد دست چل و توی راه فوتی کرد و رفت. خیلی خوشحال بود که از این بچههای کله پوک ندارد. خل گفت: این بچه را از کجات درآوردی؟ ما که بچه نداشتیم. چل گفت: مگه با چشمات ندیدی همسایهمون آورد؟ خل گفت: ولی ما که چشم نداریم. چشمهامون زیر تخته... چل گفت: مامان! بیا دیگه من دارم مثل این خل میشدم.» چقدر این گفتوگوها خوب است، چقدر! آخر برای چی اینقدر خوب است؟ چرا چرا؟... برگردیم به داستان. همسایه فوتی میکند یعنی چی؟ بعدش چه میگوید داستان؟ خوشحال است از این بچههای کلهپوک ندارد. توی پرانتز(خودش از همه کلهپوکتر است. نیست؟ هست که بچه میگذارد پیش کلهپوک!) پس آن فوت یعنی تأسف همسایه.
دوشنبه, ۲۹ بهمن
بخش دوم: توی کلهتان چه دارید؟
مشقهایتان کو؟ اول تخممرغتان را ببینم! پول، پولی که پیدا کردید توی جیبتان است یا انداختید در جوی آب؟ آب نداشت که دلیل نمیشود توی جیبتان بماند! نامهی اخراج از محل کارتان کو؟ نسخههایی که نوشتید؟ ببینم سوراخ دماغتان را؟ اوه اوه، توی کلهتان چه خبر است! آن چیست... آنکه آن گوشه قایم شده؟ «ت» را میبینم... اوووم...«ر» را هم دیدم و.... و... «س». شما «ترس» دارید توی کلهتان!
دوشنبه, ۲۹ بهمن
بخش نخست: عاقلِ دیوانه باشید!
تا به حال شده به عمد بگذارید دستتان خط بخورد؟ نه اینکه هنگام نوشتن کسی بزند به دستتان، خودتان کاغذتان را خط خطی کنید، حتی مچالهاش کنید؟ طنزنویسی درست از همین جا شروع میشود. طنز، خط زدن جهان است، نه لزوما به معنای کج و کوله کردناش. گاهی عناصر جهان از جای خودشان، بیرون آمده و باید برگردند سرجایشان، راست شوند. گاهی هم بهنظر شما باید کج شوند. همه چیز بستگی به این دارد که از کدام زاویه به این عناصر دررفته یا درنرفته و سرجای خودشان مانده و یا سرجای خودشان نمانده، نگاه کنید. یک چشمی بیینید، عینک داشته باشید، دو چشمتان را ببندند و یا دلتان نخواهد چشمتان بیفتد به ریخت جهان!
یکشنبه, ۲۸ بهمن
بخش دوم: کیمیاگری بدانید!
جادو شما را تغییر میدهد! انگشتهای نویسنده، ابزار جادویاش هستند که وقتی در کلمات فرو میبرد، داستانی از سر انگشتاناش میریزد در کتاب و دستتان میدهد که بعد از خوردنِ، خواندن، داستاناش امکان ندارد همان آدم قبلی باشید. پس نویسندگان کیمیاگران خوبی هستند. البته نه همهٔ نویسندگان! چون گاهی نویسندهای مس را طلا میکند و اگر کیمیاگری نداند، طلا را فلزی بیارزش!
سه شنبه, ۹ بهمن
بخش اول: داستان را چگونه بخوانیم؟
چرا شگرد؟ همه ما برای انجام کارها، شگردهایی داریم، بپرسید از اطرافیانتان. معلمها، آشپزها، مکانیکها، رفتگران و هر شغل و کاری که میخواهید در ذهن بیاورید. شاید به شگردها نیندیشیده باشیم اما به کارشان میبریم. بستگی به دانش، تجربه و شناخت ما از کارمان دارد. نویسندهها هم شگردهایی برای نوشتن داستانهایشان دارند.
دوشنبه, ۸ بهمن