در ایران، آبان، ماهی است که به ترویج کتابخوانی توجه میشود. بخشی از این توجه برآمده از نگاه دستگاههای فرهنگی دولت است و بخشی هم برآمده از کوشش کوشندگان جامعه مدنی. این داستان چندین دهه ادامه دارد. با گذشت این دههها باید شاهد دگرگونی کیفی در وضعیت کتابخوانی در جامعه میبودیم که نیستیم. آمارها همچنان حکایت از این دارند که سیر کتابخوانی در ایران روند نزولی دارد و این را شمارگان انتشار کتابهای فرهنگی نشان میدهند. چرا پس از این همه کوشش و سرمایهگذاری همچنان مردم ایران چنین با خواندن بیگانه و از این کنش بیزار هستند؟ در این باره بسیار گفته شده، اما کمتر به ریشه این موضوع پرداخته شده است. ریشه و شاهکلید گریز از مطالعه و بیگانگی با خواندن در ایران به چگونگی درک ما از خواندن برمیگردد. خواندن، بخشی از فرایند سواد و شاید یکی از مهمترین بخشهای آن در کنار نوشتن باشد.
نظام خواندن در ایران تعریف نشده است و اگر با کسانی که کارشناس هم هستند از نظام خواندن سخن گفته شود، شگفتزده به گوینده این سخن نگاه میکنند. در تعریفهای رسمی و غیررسمی که در ایران از سواد و سوادآموزی شده است، نظام خواندن هیچ جایگاهی ندارد. تنها چیزی که در فرایند سوادآموزی از خواندن درک میشود، گونهای کسب مهارت است؛ درحالیکه اگر نظام خواندن را به دو بخش تقسیم کنیم، بخش نخست آن کنشی شناختی- مهارتی است و بخش دوم آن کنشی فرهنگی است. شوربختانه در ایران و در یک سده گذشته نظام خواندن تنها در چارچوب یک کنش شناختی– مهارتی تعریف شده است و هیچ جایگاهی برای کنش فرهنگی خواندن وجود ندارد.
در این کشور در دوره پیشدبستانی بههیچوجه فرایند آمادگی برای خواندن که کنشی فرهنگی برای آشنایی کودکان با مواد خواندنی است و در دنیای امروز بسیار شناختهشده است، وجود ندارد و در دوره دبستان نیز بیشتر آموزگاران وظیفه خود را آموزش کنش شناختی– مهارتی خواندن به دانشآموزان میدانند. هر آموزگاری هم که بهتر توانسته باشد این مهارت را به کودکان بیاموزد، از نگاه خانوادهها و کارگزاران کامیابتر خواهد بود. این رویکرد سبب شده است برای نمونه بیشتر آدمهای بخش فرهیختهتر جامعه، مانند استادان دانشگاه و دانشجویان، آموزگاران و دبیران و بهطورکلی طبقه میانه مدرن که در جامعههای امروزی گرایش به خواندن، به عنوان کنشی فرهنگی دارند، با خواندن به عنوان کنش فرهنگی بیگانه بمانند. تیراژ کتاب هزارنسخهای و کمتر نشاندهنده آن است که همین قشر هم در سطحی باورنکردنی کتاب نمیخواند.
آمار کلی همچنان نشان میدهد سرانه مطالعه در ایران دو دقیقه در روز است؛ درحالیکه این سرانه در ژاپن به ٩٠ دقیقه در روز میرسد. چه تفاوتی میان درک ما از خواندن با درک ژاپنیهاست؟ ریشه همه این آسیبها به درک ما از موضوع خواندن به عنوان یک مهارت برمیگردد. در این نگاه، خواندن مهارتی مانند یادگیری دوچرخهسواری فرض میشود که هنگام نیاز باید از آن بهره برد. میلیونها انسان با این پنداشت نادرست زندگی میکنند که خواندن تنها برای مرور فرمهای اداری، اطلاعیهها، یادداشتها و خواندن پلاک کوچهها و خیابانها و دیگر امور پیشپاافتاده زندگی است. این برداشت برآمده از کدام دیدگاه است؟ در ژاپن مردم روزانه یک ساعت و نیم نمیخوانند که بخواهند مهارتشان را در خواندن افزایش دهند. آنها میخوانند تا میان عقلانیت ابزاری و انتقادی پل بزنند و فرهنگشان را پرورش و گسترش دهند.
خواندن به فرهنگ تبدیل شده است؛ زیرا آنها در خواندن، دادهها و اطلاعاتی ارزشمند از دیگران دریافت میکنند و با درونیکردن این دادهها و دانشها در ساخت فرهنگ جامعه مشارکت میکنند؛ بنابراین هنگامی که خواندن فرهنگ است، به کنشی مشارکتی هم تبدیل میشود. در ایران و در نظام رسمی آموزشوپرورش اینگونه تعریف و پذیرفته شده که وظیفه تنها این است که کودکان با این مهارت آشنا شوند تا بتوانند با کاربرد آن یا درسهای دیگر را بخوانند (پرورش عقل ابزاری) یا کارهای روزمرهشان را پیش ببرند. به همین سبب است که کتابخوانی یا وجود کتابخانه در آموزشگاه نقش چرخ پنجم درشکه را بازی میکند. جامعه ما از این نگاه و رویکرد به خواندن، آسیبهایی بهمراتب سنگینتر از هر رخداد فاجعهباری، مانند جنگ و سیل و زلزله را تحمل میکند؛ زیرا در جامعهای که خواندن کنشی فرهنگی به شمار نمیرود، هر کوششی برای ترویج خواندن نیز در اندازه خرد باقی میماند و نمیتواند در اندازه کلان سرانه مطالعه را به سویی ببرد که در کشورهای پیشرفته مانند ژاپن و... شاهد آن هستیم.