نقش کتاب در زندگی کودک یا کودکان من، طرح تازهای از کتابک است که میخواهد برود میان قشرهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی از هنرمندان تا کارآفرینان، پزشکان، مهندسان، کارشناسان، تکنسینها، کارگران، و زنان خانهدار و ... و همه آنها که دیده میشوند و دیده نمیشوند، اما سرشار از تجربه کتابخوانی برای کودک یا کودکان خود بودهاند و هستند. کتابک میخواهد این تجربهها را بازتاب دهد، زیرا چگونگی رفتار با کودک برای این که جذب شنیدن ادبیات و خواندن کتاب شود، بخشی از شیوههای ترویج کتابخوانی در جهان امروز است.
۱. در روزگار کودکیتان نسبت به امروز دسترسی به ادبیات کودکان و کتاب چگونه بود؟
در دوران کودکی من و همنسلانم کتاب کودک و نوجوان بسیار کم بود و تعداد ناشران و کتابفروشان هم به اندازه امروز نبود. اکثر مدرسهها هم فضایی به اسم کتابخانه نداشتند. در آن سالها یکی از خواندنیهای لذتبخش ما، کیهان بچهها بود، که البته همه شمارههایش را به طور مرتب نمیخریدیم. معمولاً جلدهایی را که داشتیم با جلدهایی که همکلاسیهایمان داشتند، رد و بدل میکردیم.
در پایان سالهای دبستان با مجموعه کتابهای طلایی آشنا شدم که از انتشارات امیرکبیر بود. مجموعهای از داستانهای مشهور و خلاصه شده ادبیات کلاسیک غرب که زبانی بسیار ساده داشت. قیمت این کتابها ارزان بودند و میان بچهها محبوبیت داشتند. در واقع، اولین آشنایی من با ادبیات کودک جهان با خواندن این مجموعه کتابها بود.
۲. در روزگار کودکی و نوجوانی چگونه به کتاب و ادبیات کودکان و نوجوانان علاقهمند شدید و چه کسی در این علاقه شما نقش داشت؟
در آن دوران، چون کتابهای کودک و نوجوان محدود بودند، کتابهای بزرگسال میخواندم. معمولاً از کتابخانه کوچک داییام که همه نوع کتاب، از رمانهای کلاسیک گرفته تا عامهپسند، داشت، استفاده میکردم. یکی دیگر از کسانی که در آن دوران در من انگیزه کتاب خواندن ایجاد کرد، عموی مادرم بود که مدیر و معلم دبستان بود و مطالعات وسیعی در زمینه ادبیات کهن و تاریخ ایران داشت و گاهی قصههایی از مولانا و سعدی و شاهنامه فردوسی برایمان روایت میکرد. پدربزرگم هم بیشترِ شعرهای شاهنامه را از حفظ میدانست و برایمان به صورت نقالی تعریف میکرد. من همیشه حیران میماندم که چطوری میتواند این همه شعر را حفظ کند!
فیلمها و سریالهای تلویزیونی آن زمان نیز که برخی از روی کتابهای کلاسیک ساخته شده بودند در علاقهمند کردن من به کتاب خواندن بیتأثیر نبودند. بعدها پس از پایان دبیرستان، به عضویت کتابخانه عمومی درآمدم و بیشتر آثار کلاسیک معروف ایرانی و غربی را خواندم. در آن زمان تصمیم گرفته بودم مجموعه آثار نویسندهها را بخوانم. چند کتاب از صادق هدایت خوانده بودم که کتابدار دیگر حاضر نشد کتاب دیگری از این نویسنده به من امانت بدهد. وقتی علت را پرسیدم گفت که کتابهای این نویسنده افسردهکننده است و تو جوان هستی و بهتر است بروی سراغ کتابهای دیگر! اما بعدها از کتابخانه دیگری کتابهای دیگر این نویسنده را امانت گرفتم و خواندم.
۳. هنگامی که مادر شدید چه کتابهایی برای کودکان خود انتخاب میکردید و نظرتان در این دوره نسبت به ادبیات کودکان چه بود؟
من سه فرزند دارم که هر کدامشان متولد یکی از دورههای سخت پس از انقلاب هستند: پسر اولم همزمان با شروع جنگ هشت ساله ایران و عراق، پسر دومم همزمان با موشک باران تهران و دخترم همزمان با پایان جنگ. در دوران جنگ، به خاطر شرایط ویژه کشور (کمبود و کوپن و در واقع قحطی خاموش)، کتابهای داستانی کودک با کیفیت و جذاب و سرگرمکننده بسیار کم بود. میشد گفت که اولویت اندک ناشران تخصصی کتابهای کودک نبود. بخصوص کتابهای افسانهای و فانتزی به ندرت یافت میشدند، (مگر کتابهای کودک قدیمی آن هم از دست دوم فروشیها) و تا سالها این نوع کتابها مجوز نشر نمیگرفتند. در آن سالها، ناشرانی که وارد نشر کتابهای کودکان شده بودند، بهای چندانی به کیفیت کتابها از نظر نثر داستانی، ترجمه، ویرایش، تصاویر و صحافی نمیدادند. البته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تعدادی کتاب باارزش چاپ قبل از انقلاب داشت که به دلیل پخش و توزیع نامناسب، دسترسی به این کتابها هم مشکل بود. در آن زمان، با گفتن قصههایی که از مادر و مادربزرگم شنیده بودم، تماشای کارتونهای تلویزیون و شنیدن برنامههای کودک رادیو و نوارهای اندک قصه که در بازار پیدا میشد، این کمبود را پُر میکردم. خوشبختانه، در دوران کودکی فرزند دوم و سومم، به تدریج اوضاع نشر و کتاب کودک بهتر شد. بعدها که فرزندانم خواندن و نوشتن یاد گرفتند، آنها را در یکی از مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نزدیک منزلمان، عضو کردم (هرچند که کتابخانههای کانون به لحاظ ممیزی در انتخاب کتاب برای تجهیز کتابخانههایش، عناوین متنوعی نداشت) و به مرور کتابخانهای از کتابهای کودک ونوجوان برایشان درست کردم.
۴. آیا کودکان شما کتابخوان شدند؟ و به کتاب علاقه داشتند؟
بله، خوشبختانه کتابخوان شدند و هنوز هم هستند. یکی از علتهای اصلی کتابخوان شدن فرزندانم، آشنایی من با شورای کتاب کودک و گذراندن دوره یکساله آشنایی با ادبیات کودکان بود که افق دید من را نسبت به ادبیات کودک گستردهتر کرد. زمانی که به گروه بررسی داستان ترجمه شورای کتاب پیوستم، کتابها را پس از بررسی، براساس رده سنی به فرزندانم میدادم و نظرشان را میپرسیدم. دسترسی فرزندانم به کتابهای باکیفیت، شوق خواندن و عادت به مطالعه را در آنها تقویت کرد. کتاب خواندن نه تنها به گسترش دایره واژگانی و رشد زبانی و نوشتاری آنها کمک کرد، بلکه افق دید آنها را وسیعتر کرد و بر توانایی آنها در شناخت جهان و تعامل با فرهنگهای مختلف تأثیر گذاشت. پسرهایم با آن که در رشته مهندسی و تا مقاطع عالی دانشگاهی تحصیل کردهاند، اما همچنان عادت به مطالعه دارند. پسر دومم از دوران دبیرستان و سپس دانشگاه، شروع به داستان نوشتن کرد که برخی از داستانهایش در یکی از مجلات پرطرفدار جوانان چاپ شدهاند.
۵. اکنون چه توصیهای به مادران و بزرگترها برای ترویج کتابخوانی در میان نسل کودک و نوجوان دارید؟
واقعیت این است که امروزه به خاطر دسترسی آسان بیشتر کودکان و نوجوانان به کامپیوتر و فضاهای مجازی بیدرو پیکر، تشویق و ایجاد انگیزه در کودکان و نوجوانان کار بسیار زمانبر و دشواری است. حال با توجه به این معضل، اگر خانوادهای با خواندن بیگانه باشد و خودش هم زمان زیادی را در فضای مجازی بگذراند، چندان نمیتوان انتظار داشت که فرزندانش کتابخوان شوند. چون کودکان از بزرگترها الگوبرداری میکنند و از ابتدا باید در فضایی قرار بگیرند که کتاب خواندن و مطالعه از جمله کارهای روزمره اعضای خانواده باشد. البته تجربه نشان داده که گاهی کتابخوان بودن خواهر یا برادر بزرگتر یا دوستان نزدیک خانواده و یا تشویق معلم و مربی هم تا حد زیادی میتواند در کتابخوان شدن کودکان تاثیرگذار باشد.
پیشنهادم به خانوادهها این است که سعی کنند زمانی را با کودکشان بگذرانند. برایشان کتاب بخوانند و یا قصه بگویند. کتابخوانی و قصهگویی میتواند روابط عاطفی میان بچهها و پدر و مادر را تقویت کند. والدین با کتابخوانی و قصهگویی میتوانند باعث رشد و تکامل ذهنی کودکان شوند و با بسیاری از ترسها و نگرانیها مشکلات کودک مقابله کنند. کودکان در سنین پایین عاشق شنیدن شعرهای آهنگین ساده و کوتاه و روان هستند. از شنیدن داستانهای خنده دار لذت میبرند. با کودک به کتابخانه یا کتابفروشی بروند. اجازه دهند کودک به میل خودش کتابی انتخاب کند و خودشان نیز با سلیقه خودشان تعدادی کتاب انتخاب کنند. در حال حاضر، با توجه به انبوه کتابهای کودک و نوجوانی که در بازار نشر موجود است، بسیاری از خانوادهها برای انتخاب کتاب مناسب کودک سردرگم میشوند. خوشبختانه، امروزه انجمنها و نهادهای تخصصی کتاب کودک چون: شورای کتاب کودک، کتابک، لاک پشت پرنده هستند که هر ماه یا هر فصل فهرستی از کتابهای کودک و نوجوان مناسب و باکیفیت در سایتهایشان منتشر میکنند و خانوادهها و مروجان میتوانند از این فهرستها استفاده کنند. والدین در صورت امکان میتوانند کتابخانه کوچکی در خانه و یا مدرسه برای کودک درست کنند و با استفاده از فهرستهای منتشر شده، کتابخانه را تجهیز کنند. در طول روز یا شبها قبل از خواب، از کودک بخواهند از کتابخانه کوچکش کتابی انتخاب کند و پدر یا مادر برایش بخوانند. خود والدین نیز میتوانند خودشان هم با توجه به روحیه و علاقه کودک کتابی انتخاب کنند و برایش بخوانند. تجربه نشان داده که حتی کودکانی که سواد خواندن دارند از این که پدر یا مادر یا معلم برایشان کتاب بخواند، لذت میبرند. حتی والدین و کودک باسواد میتوانند به نوبت برای هم کتاب بخوانند. اگر در منزل امکان تجهیز کتابخانه وجود ندارد، میتوانند با همفکری و همیاری دیگر والدین در مدرسه فرزندشان کتابخانه کلاسی کوچکی درست کنند و آن را از روی فهرستها با کتابهای جدید روزآمد کنند. به مدیر مدرسه پیشنهاد دهند که ساعتی را به کتابخوانی اختصاص دهد و معلم یا مربی باتجربه و یا حتی خودشان (اگر تجربهای در این زمینه دارند)، به نوبت این کلاسها را اداره کنند.
۶. چه انگیزههایی شما را واداشت که برای ترویج کتابخوانی به سوی نوجوانان بروید؟
زمانی که در شورای کتاب کودک کار بررسی کتاب انجام میدادم، یکی از کارهای ما بررسان این بود که اگر خودمان فرزندی داشتیم و یا اقواممان فرزندی داشتند، در مورد کتابهایی که بررسی میکردیم نظر آنها را جویا شویم و به گروه انتقال دهیم. در یکی از جلساتی که شادروان خانم توران میرهادی مؤسس شورای کتاب کودک در گروه حضور داشتند، به ما پیشنهاد دادند که به صورت گستردهتر با کودکان و نوجوانان تماس داشته باشیم و نظراتشان را بپرسیم و به شورای کتاب انتقال دهیم تا ببینیم که نظر بررسان و مخاطبان تا چه اندازه به هم نزدیک است. طبیعتاً بهترین مکانی که میشود با کودکان و نوجوانان از گروههای مختلف جامعه از نزدیک تماس داشت، مدرسه است. اما متاسفانه بیشتر مدارس، بهخصوص مدارس دولتی، به لحاظ ساختار بسته و گزینشهای سختگیرانه آموزش و پرورش، حاضر نیستند کارشناسان کتاب یا حتی اولیای متخصص را که داوطلبانه اعلام آمادگی میکنند، در حلقه تنگ خود بپذیرند، چه برسد به اینکه در کتابخانه مدرسه (اگر کتابخانهای وجود داشته باشد) فعالیت کتابخوانی برگزار کنند و کتابخانه را تجهیز کنند. اما خوشبختانه، بخت با من یار بود و زمانی که دخترم وارد مدرسه راهنمایی دولتی شد، مدیر مدرسه پرسشنامهای برای والدین فرستاد و از آنها برای اهدای کمکهای مالی برای تجهیز مدرسه و یا کار داوطلبانه در مدرسه، دعوت کرد. من و یکی از مادرها به اسم خانم افسانه رحیمی (همسر آقای سید کاظم حافظیان) پیشنهاد کردیم که در کتابخانه مدرسه فعالیت داشته باشیم و کلاسهای کتابخوانی برگزار کنیم. بنده هیچگونه سابقه برپایی چنین کلاسهایی را نداشتم. اما خانم رحیمی که رشتهشان کتابداری بود و نقاش بودند، در گذشته، چند سال تجربه برگزاری کلاسهای کتابخوانی و نقاشی در مدرسه را داشتند. ما کلاسهای کتابخوانی را با استفاده از تجربه ایشان و همراهی همسرشان، آقای حافظیان که استاد کتابداری هستند، حدود یازده سال به طور داوطلبانه و بدون دریافت هیچ دستمزدی برگزار کردیم.
۷. در آن سالها که ترویج کتابخوانی در آموزشگاه را پیش میبردید، سطح دسترسی دانشآموزان به کتاب تا چه میزان بود؟ و اگر کم بود علتهای آن ریشه در چه عواملی داشت؟
زمانی که ما فعالیتمان را شروع کردیم، کتابخانه مراجعهکننده اندکی داشت. با یک بررسی کلی متوجه علت عدم استقبال دانشآموزان شدیم. کتابخانه بیشتر به انبار کتابهای کهنه شباهت داشت تا کتابخانه مدرسه دخترانه. کتابدار استخدامی آنجا، قبلاً دبیر زبان بود و به علت بیماری از تدریس معاف و حکم کتابدار برایشان صادر شده و به کتابخانه سوت و کور مدرسه فرستاده شده بود تا بقیه خدمتش را در آرامش بگذراند. (من در چند مدرسه دیگر هم از این نیروهای منفعل آموزش و پرورش دیده بودم که در کتابخانه مدارس مشغول به کار بودند!)
خانم کتابدار هیچگونه اطلاعاتی از کتابداری نداشت و کارش صرفاً ثبت کتابهایی بود (آن هم با کمک دانشآموزان داوطلب) که توی جعبههای در بسته از طرف آموزش و پرورش به مدارس ارسال میشدند. معمولاً این کتابها از میان کتابهای ناشران دولتی و یا آشنا انتخاب و خریداری میشدند و کتابدار و یا مدیر مدرسه هیچ حق انتخابی برای گزینش کتاب نداشت. تا سالها بعد هم که در این مدرسه فعالیت داشتیم، این جعبههای کتاب همچنان به مدارس ارسال میشدند. اکثر کتابهای ارسالی برای دانشآموزان جذابیتی نداشتند و حتی سالها به امانت نمیرفتند.
در آن شرایط، عده اندکی از دانشآموزان به کتابخانه مراجعه میکردند و اکثراً یا خودشان کتاب مورد علاقهشان را میخریدند و یا از همکلاسیهایشان امانت میگرفتند. مدرسه هم که دولتی بود و بودجهای که به آن اختصاص میگرفت، به سختی کفاف هزینههای ساختمان مدرسه را میداد چه برسد به خرید کتاب و یا تجهیزات کارگاه. در مدارس دولتی، مدیران باید از خانوادههایی که شرایط مالی خوبی داشتند کمک مالی میگرفتند. بنابراین، تجهیز کتابخانه و اختصاص ساعتی به کتابخوانی انتخاب آخر مدارس و آموزش و پرورش بود.
ما برای تجهیز کتابخانه تصمیم گرفتیم یک سال کتابخانه را تعطیل و به تدریج روزآمد کنیم. اما این کار هزینه مالی فراوانی داشت. خانم مدیر برای تجهیز کتابخانه و کارگاههای دیگر از خانوادهها کمک مالی خواستند. مدرسه، نمونه مردمی بود و بسیاری از خانوادههای تحصیلکرده که شرایط مالی مناسبی هم داشتند و ترجیح میدادند فرزندانشان را در این نوع مدارس ثبتنام کنند تا مدارس غیرانتفاعی، کمک مالی کردند.
در آن سال و (حتی سالها بعد) کتابهای کهنه و پاره را دور ریختیم و کتابهای بزرگسال نامناسب با رده سنی دانشآموزان را به مراکز دیگر اهدا کردیم. کتابدار متخصص جدید به صورت پاره وقت استخدام کردیم. کار فهرستنویسی کامپیوتری و دستی کتابها را شروع کردیم. تصمیم گرفتیم قفسههای کتابهای داستانی به صورت کتابخانه باز باشد و کتابهای علمی و فرهنگنامهها و مرجع به صورت کتابخانه بسته. کتابهای داستانی را به ترتیب الفبا در قفسهها چیدیم و برای هر یک از حروف الفبا، یک رنگ خاص در نظر گرفتیم و با کمک بچهها روی عطف کتابها برچسبهای رنگی چسباندیم. ویژگی برچسبهای رنگی این بود که اگر کتابی به اشتباه در قفسهٔ دیگر قرار میگرفت، فوری مشخص میشد.
به دلیل گرانی کتاب و با بالا رفتن هزینههای کتابخانه، تصمیم گرفتیم خودمان هم درآمدزایی داشته باشیم. بنابراین، به فکر برگزاری نمایشگاه کتاب افتادیم. کتابهای نمایشگاه را از روی فهرستهای منتشره کتابهای مناسب انتخاب میکردیم و به صورت امانی از ناشران میگرفتیم و با کمک داوطلبانه دوستان مترجم و بررس شورای کتاب کودک به دانشآموزان میفروختیم و سود حاصله را صرف تجهیز کتابخانه میکردیم. پس از پایان نمایشگاه، از کتابهای باقی مانده تعدادی برای کتابخانه بر میداشتیم و بقیه را به ناشران برمیگرداندیم و با آنها تسویه حساب میکردیم. از نکات جالب نمایشگاههای کتاب ما دخالتهای معلم پرورشی بود. چون ما را نمیشناختند و هیچ اطلاعاتی از کتابها نداشتند و دانشآموزان هم استقبال خوبی از نمایشگاه میکردند، مدام سعی در تعطیلی نمایشگاه کتاب ما داشتند. نکته دیگر اینکه، در طول این سالها تنها دو سه معلم از نمایشگاه کتاب ما بازدید کردند و یا به کتابخانه آمدند! بیشتر معلمها اصلاً کتاب نمیخواندند و حتی برای روزآمد کردن اطلاعات علمی رشته درسی خودشان هم از کتابخانه استفاده نمیکردند!
۸. از نگاه و با تجربه شما نهاد آموزش و پرورش آیا به کتابخوانی و ترویج کتابهای ادبی و فرهنگی در مدرسهها علاقه نشان میداد؟
در آن سالها، بارها از فعالیتهای انجام گرفته در کتابخانه و مدرسه، گزارش و عکس تهیه کردیم و به آموزش و پرورش منطقه فرستادیم و حتی دوبار هم برای الگوسازی مدارس دیگر در جلسهای که آموزش و پرورش منطقه ترتیب داده بود، شرکت کردیم و نوع فعالیتمان را شرح دادیم. بعضی از مدیران مدارس منطقه که گزارشها را میدیدند، اعلام آمادگی میکردند که ما این کار را در مدارسشان انجام دهیم. اما وقتی به خاطر کمبود وقت، خانه کتابدار را به آنها معرفی میکردیم و هزینه اندکی را که مروجان میگرفتند به اطلاعشان میرساندیم، از انجام این کار منصرف میشدند. بعدها متوجه شدیم که علت اصلی اظهار علاقه این مدیران، نه برای ترویج کتابخوانی در مدرسهشان بلکه به خاطر گرفتن پایه و گروه تشویقی از آموزش و پرورش آن هم بدون پرداخت هیچ هزینهای بود. از این رو، مدرسه ما تنها مدرسهای بود که کار ترویج کتابخوانی انجام میداد.
در طول سالها، یکی از فعالیتهای کتابخوانی آموزش و پرورش، برگزاری مسابقات کتابخوانی به مناسبتهای مختلف، توسط معلمان پرورشی بود. اما چون کتابهای انتخاب شده مورد پسند اکثر دانشآموزان نبودند، معلمان پرورشی برای تشویق بچهها به ترفندهای مختلفی متوسل میشدند. متاسفانه بیشتر معلمان پرورشی اهل مطالعه نبودند و از ادبیات کودک و کتابهای کودکان شناختی نداشتند و نمیتوانستند کتابهای جذابتری پیشنهاد بدهند.
حتی امروزه هم که مدام کتابخوانی تبلیغ میشود، اکثراً مدارس غیرانتفاعی هستند که کتابخانه و زنگ کتابخوانی و فعالیتهای ترویجی دارند. بسیاری از مدارس دولتی هنوز زنگ کتابخوانی ندارند و اگر هم داشته باشند، کمتر معلمی است که فعالیت خاصی را در کلاس انجام دهد.
حتی برخی از مدیران مدارس دولتی نیز حاضر نیستند با نهادهایی مثل انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و شورای کتاب کودک همکاری کنند. حدود سه سال است که از طرف معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با همکاری آموزش و پرورش و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، برای ترویج کتابخوانی، طرحی به نام یار مهربان در مدارس اجرا میشود. در این طرح، پدیدآورندگان کتابهای کودکان به مدارس میروند و با هزینهٔ وزارت ارشاد تعدادی کتاب به آن مدارس اهدا میکنند و برای دانشآموزان کتاب میخوانند و گفتوگو میکنند. اما متاسفانه، برخی از مدیران مدارس دولتی با این طرح همکاری نمیکنند و حتی چند تا از نویسندگان ادبیات کودک را به بهانههای مختلف به مدارسشان راه ندادهاند.
۹. آیا برای کار ترویج کتاب، برنامهای را تنظیم کردید که از کجا شروع کنید و به کجا برسید؟ برنامهای که مدون باشد؟
یک سال پس از تجهیز و روزآمد کردن کتابخانه، کلاس کتابخوانی را برای پایه اول راهنمایی که چهار کلاس سی نفره بود، آغاز کردیم. در آن زمان، تنها الگوی ما تجربههای قبلی خانم رحیمی بود. بنابراین، به سایتهای کتاب کودک و معلمان و مروجان خارجی که سابقه طولانی در امر ترویج کتابخوانی دارند، مراجعه کردم و از برنامههای ترویجیشان الگوبرداری کردم. به تجربه به این نتیجه رسیدیم که بهتر است زنگ کتابخوانی را به دو بخش تقسیم کنیم. یک بخش کتابخوانی، که من اداره میکردم و بخش دیگر تکنیکهای نقاشی و تصویرگری که خانم رحیمی آموزش میدادند.
در بخش کتابخوانی، ابتدا مشخصات روی جلد و اطلاعات کتابشناسی کتاب را آموزش میدادیم. درباره تصویرگری و تفاوتش با نقاشی توضیح میدادیم. از کار نویسنده و مترجم و ویراستار میگفتیم. به آنها آموزش میدادیم که کتابهایی را که خواندهاند چگونه به دیگران و یا نشریات کودک معرفی کنند. طرز کار با برگهدان کاغذی و پیدا کردن کتابهای علمی و همچنین طرز استفاده از دانشنامهها و کتابهای مرجع را یادشان میدادیم.
به مرور آموزش انواع افسانهها و اسطورهها را به برنامه اضافه کردیم. هر یک از انواع افسانهها یا اسطورههایی را که آموزش میدادیم، قصهای دربارهاش میخواندیم و ویژگیهایش را توضیح میدادیم. بازنویسی و بازآفرینی و تفاوت این دو را آموزش میدادیم و کتابهایی در ارتباط با آنها معرفی میکردیم و میخواندیم. از دانشآموزان میخواستیم یکی از افسانههای قدیمی ایرانی یا خارجی را بازآفرینی کنند و به کلاس بیاورند و برای بچهها بخوانند.
برای تشویق دانشآموزان بعضی از آثارشان را برای مجله عروسک میفرستادیم و خوشبختانه چند تا از نوشتههای آنها چاپ شدند. داستان کوتاه میخواندیم و چگونه نقد و بررسی کردن را آموزش میدادیم. بعد، از آنها میخواستیم با تکنیکهایی که آموزش گرفتهاند، از شخصیتها و یا فضا و مکان داستان نقاشی بکشند. در پایان سال تحصیلی نیز، نمایشگاهی از آثار دانشآموزان در مدرسه برگزار میکردیم. گاهی از دانشآموزان میخواستیم یکی از داستانهای کوتاه را انتخاب کنند و به صورت گروهی در کلاس به صورت تئاتر اجرا کنند.
تکنیکهای داستاننویسی را به طور ساده آموزش میدادیم. این که، راوی کیست. پیرنگ چیست. درونمایه و اوج و فرود چیست. بعدها به علت اصرار برخی از دانشآموزان علاقهمند به داستاننویسی، برایشان کلاس تشکیل دادیم. با همکاری خانم مدیر یک زنگ اضافه در پایان ساعت مدرسه در نظر گرفتیم و کلاس داستاننویسی را برگزار کردیم. در طول آن سالها، از همکاری سه نفر از نویسندگان انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بهره بردیم.
استقبال از کلاسها و کتابهای کتابخانه بسیار خوب بود و بازخوردهای مثبت فراوانی از اولیا و حتی معلمها گرفتیم. بعضی از معلمها اذعان میکردند که به نسبت سالهای قبل، روخوانی و حتی اعتمادبهنفس دانشآموزان بهتر شده است.
این مدرسه چون مجتمع دبستان و راهنمایی دخترانه بود و کتابخانه مشترک بود، کتابهای دبستانی را به قسمت دبستان انتقال دادیم و در آنجا کتابخانه کوچکی تجهیز کردیم. بعد، از مروجان کتاب خانه کتابدار کودک و نوجوان برای برپایی کلاسهای کتابخوانی کمک گرفتیم. پس از چند سال، با اجرای طرح مشترک کانون پرورش فکری کودک و نوجوان و وزارت آموزش و پرورش، مربیان کانون وارد مدارس ابتدایی شدند و همکاری ما با خانه کتابدار متوقف شد. از فعالیتهای دیگر ما در مدرسه، برنامه نقد و بررسی آثار یک نویسنده یا مترجم در پایان سال تحصیلی بود. معمولاً قبل از تعطیلات نوروز، کتابهای یک نویسنده یا مترجم را به دانشآموزان میفروختیم و یا از کتابخانه امانت میدادیم و پرسشنامههایی هم در اختیارشان میگذاشتیم تا خلاصهای از داستان و نظرشان را درباره جنبههای مختلف داستان بنویسند. پس از پایان تعطیلات نوروز، جلسهای با حضور نویسنده یا مترجم در سالن اجتماعات مدرسه برگزار میکردیم و دانشآموزان پرسشهایشان را مطرح میکردند و نویسنده یا مترجم به آنها پاسخ میداد. هر سال، برای تشویق سایر دانشآموزان به مشارکت در کتابخانه و کلاس کتابخوانی، به دانشآموزان فعال در کتابخانه و کلاس کتابخوانی، سر صف جایزه داده میشد.
۱۰. نوجوانان دختر که بیشتر با آنها کار کتابخوانی انجام میدادید به کدام گونه از کتابها علاقه نشان میدادند؟
دانشآموزان دختر سالهای اول و حتی دوم راهنمایی، رمانهای کودک و نوجوان امانت میگرفتند. اما کلاس سومیها که در بحبوبه بلوغ بودند، کمتر به کتابخانه میآمدند و مدام گله میکردند که کتابهای کتابخانه برایشان جذاب نیستند. دانش آموزان سلیقههای مختلفی داشتند. اما بیشتر از همه عاشق کتابهای طنز و فانتزی و واقع گرا و سومیها ترسناک و ماجراجویی و عشقی بودند. برخلاف مدارس پسرانه، کتابهای پلیسی و کارآگاهی و تاریخی، چندان طرفدار نداشتند. و چون آموزش و پرورش اجازه نمیداد کتابهای جوانپسند یا عامهپسند عشقی و عاطفی که در بازار نشر به وفور یافت میشد وارد کتابخانه مدرسه شود، معمولاً این نوع کتابها به صورت زیر میزی میان دانشآموزان رد و بدل میشد و هر از گاهی به دست ناظم و یا معلم پرورشی سختگیر مدرسه میافتاد و به دانشآموز تذکر داده میشد و در صورت تکرار از نمره انضباط او کم میشد.
ما برای این که این گروه را از دست ندهیم و همچنان به کتابخوانی تشویق کنیم، تصمیم گرفتیم قفسهای با برچسب اولیا و مربیان، از کتابهای کلاسیک نویسندگان مشهور ایرانی و غربی و کتابهای باکیفیت جدید بزرگسال تجهیز کنیم. بسیاری از سومیها و اولیا و مربیان از این قفسه استقبال کردند.
درباره محبوبه نجف خانی بیشتر بخوانید.