کتاب «تربچه خانم» قصه تربچه خانم بامزه و مهربانی است که جلوی خانهاش یک باغچه نقلی دارد. در این باغچه تربچههای نقلی میکارد، از پنجره به آنها نگاه میکند و با خودش فکر میکند: بهتر است اول بروم تربچهها را بچینم یا یک کم همینجا پشت پنجره بشینم و باغچه را تماشا کنم؟
تربچه خانم تا ظهر پشت پنجره مینشیند و باغچه را تماشا میکند. بعد با خودش فکر میکند حالا برود تربچهها را بچیند یا ناهار بخورد؟ این بار هم دومی را انتخاب میکند: ناهار میخورد. خوابش میگیرد. برود تربچهها را بچیند یا بخوابد؟ میخوابد. از خواب بیدار میشود. برود تربچهها را بچیند یا چای بخورد؟
تربچه خانم روز را به شب میرساند و آخر شب با خودش میگوید: فردا حتما تربچهها را میچیند.
تربچهها بزرگ و بزرگتر میشوند. آنقدر بزرگ که یک روز که توی سایه تربچهها خوابیده، زمین زیر پایش میلرزد. لانه کلاغها روی سرش میافتد و از خواب میپرد. اینجا دیگر تصمیم میگیرد آستین بالا بزند و تربچهها را بچیند. برگهای تربچه را میگیرد و میکشد.
اما مگر میشود تربچههایی به این بزرگی را به راحتی کند؟ اصلا تربچه مگر زمین را میلرزاند؟ اینها که توی دستش گرفته و میکشد برگ تربچهاند یا گوشهای یک موش کور گنده؟ اگر راستی راستی یک موش کور گنده باشد با آن چه کار کند؟ برود یک چرتی بزند و بعد که بیدار شد یک فکری به حالش بکند؟ اگر موش کور گنده بلایی سرش آورد چه؟
کتاب «تربچه خانم» قصه همه ماست. ما که کارهایمان را با دلیل و بیدلیل عقب میاندازیم و هر بار میگوییم حالا بعد هم وقت است. آنقدر عقب میاندازیم تا بالاخره یک جایی زمین زیر پایمان بلرزد و مشکلی عجیب و غریب از آن زیر بیرون بیاید. تربچه خانم قصه، ما را با خودش همراه میکند، میخنداند، نگران میکند و گاهی حتی کلافهمان میکند تا بالاخره کاری را که باید انجام دهد.
کتاب «تربچه خانم» در سال ۹۴ در انتشارات علمی فرهنگی چاپ و موفق به دریافت سه نشان لاک پشت پرنده شده است.