برپایه بخشی از ماده ۲۶ اعلامیه جهانی حقوقبشر، آموزش پایه باید اجباری باشد. اکنون کم وبیش در همه جهان آموزش پایه برای کودکان اجباری است. در ایران نیز آموزش پایه برای کودکان اجباری است، اگرچه هنوز بخشی از کودکان در ایران هم به سبب نیاز خانواده به نیروی کار کودک یا دور از دسترس بودن آموزشگاه از این حق محروم هستند.
در سرشت این بند اجبار نهفته است. باید یعنی اجبار. اما پشت این بند خیر کودکان وجود دارد. همانند اینکه ما کودکان را از خطرهایی مانند آتشسوزی، غرقشدن و... دور میکنیم. آموزش اجباری نیز زندگی آن ها را در آینده و در بزرگسالی ایمنتر و آسودهتر میکند.
آموزش اجباری Compulsory education دو معنای متفاوت دارد. یکی اجبار به آموزش کودک، که بار مثبت دارد، یکی آموزش اجباری که بار منفی دارد. یعنی حق انتخاب در نوع و محتوای آموزشی که اختیارش را از شخص یا نهاد میگیرند. در این مورد سخن افلاطون را باید به یاد آورد که گفته است: کودکان هرگز یاد نخواهند گرفت، مگر اینکه بخواهند یاد بگیرند. به گفته او آموزش اجباری هرگز به ذهن نمیچسبد.
اگر اجبار به آموزش را که خیر مطلق است، با آموزش اجباری که خیر نیست درهم بیامیزیم، به آموزش اجباری اجباری میرسیم. آموزش اجباری اجباری یعنی اینکه ما نه تنها کودکان را مجبور به آموزش میکنیم، بلکه سه مولفه فضا و سازمان آموزشی، برنامه آموزشی و محتوای آموزشی را نیز به آن ها تحمیل میکنیم. همه این مقدمه گفته شد تا بگوییم نهاد آموزش و پرورش ما نزدیک به صدسال است در پیچ آموزش اجباری اجباری گیر افتاده است. هر چه هم زمان میگذرد، به جای اینکه راه گشایشی باز شود، راهها بستهتر میشود. علت این است که نهاد آموزش و پرورش در ایران دربست در اختیار دولت است و نقش سازمانهای مدنی و مردم در آن بسیار ناچیز است. نهاد آموزش و پرورش از خشت مدرسه تا کتاب و برنامه آموزشی را در دو دستش گرفته و رها نمیکند. به گفته وزیر در این سال تحصیلی آموزش و پرورش ١٣٠ میلیون کتاب درسی منتشر و روانه بازار کرده است. در کنار این نهاد، بخش بسیار بزرگی به نام ناشران کمکآموزشی شکل گرفته است که آن ها نیز اکنون میلیونها جلد کتاب کمک درسی را منتشر میکنند، کاری که تنها آن را میتوان ماهی گرفتن از آب گلآلود نام نهاد. با توجه به این زبانزد که نمیتوان با یک دست دو هندوانه برداشت و سرانجام اگر برداشتیم یکی از آن ها میافتد و میشکند، چون نهاد آموزش و پرورش همه هندوانهها را میخواهد با یک دست خودش بردارد، این ناشران هم با فرصتطلبی تمام از اینکه کتابهای آموزش و پرورش آن نیست که باید باشد، بازاری بسیار بزرگ درست کردهاند. اکنون این ناشران کمکآموزشی از دوره پیشدبستان تا دوره کنکور کتاب تولید میکنند. این ها در کارشان محتوایی افزون بر کتابهای درسی ندارند، بلکه تنها با کتابهایشان شیوه تستزنی یا روشهای فرموله کردن اطلاعات درون کتابهای رسمی را در اختیار دانشآموزان میگذارند. بنابراین مردم در این میان از دو سو میخورند؛ یکی از آموزش و پرورش که راه نوگرایی و کتابهای آموزشی خلاق را بسته است و دیگر از ناشران کتابهای کمکآموزشی که چیزی به دانش این کودکان جز شیوه تستزنی و حافظهمحوری نمیافزایند که البته به این کار دانشاندوزی نمیگویند. و این یعنی آموزش اجباریاجباری. چون دو اجبار در کنار هم میآید، هردو نافی و ناقض هم میشوند. هنگامی که به آموزش اجباریاجباری میپردازیم، ما، هم کودکان را مجبور به آموختن میکنیم و هم مواد و متنهای درکناپذیر در برابر آنها میگذاریم و میگوییم: تو مجبوری درس بخوانی! و تو مجبوری این متنها را بخوانی! آنگاه به همین جایی خواهیم رسید که اکنون رسیدهایم.
اما راه گشایش چیست؟ اینکه نهاد آموزشوپرورش و البته درکنار آن سازمان بهزیستی این اصل را ملکه ذهن خود کنند که برای گسترش آموزش خلاق و نوآور باید تنها با یک دست یک هندوانه برداشت و آن هندوانه نظارت و بسترسازی است و هندوانههای دیگر را گذاشت که خود مردم با دستانشان بردارند. بنابراین بیاییم راه انتخاب محتوای آموزشی را به خود مردم و نهادهای مردمی بسپاریم. باور کنید مردم بهترین انتخابکنندگان هستند.