رولد دال نویسنده بزرگ کودکان گفتاوردی چنین دارد: خواهش میکنم، درخواست میکنم ، التماس میکنم، تلویزیون را از خانههای تان بیرون بیاندازید و به جای آن یک کتابخانه دوست داشتنی بگذارید.
به راستی چه چیزی در تلویزیون هست که زیاد تماشا کردن آن به کودکان آسیب می زند؟ و چه چیزی در کتاب است که زیاد خواندن آن سبب رشد کودک میشود؟
تلویزیون از جمله رسانههایی است که هنوز عمرشان به یک سده نرسیده است و در کشورهایی مانند ما نیز به زحمت نیم سده از عمر آن میگذرد، و البته دستکم در بیست سال اول برای بخش کوچکی از جمعیت دسترس پذیر بود. هنگامی که تلویزیون جای خود را در هر خانه ای باز کرد، از دو سو وسوسه انگیز دیده میشد. نخست از سوی اقتصاد بازار که ابزاری مناسب برای ترویج مصرف گرایی پیدا کرده بود و دوم از سوی نظامهای حکومتی که پدیده ای جادویی برای ذهن سازی یافته بودند. در حقیقت اگر تاریخ تلویزیون را تا همین یکی دو سال اخیر که نسل دیگری از تلویزیون اینترنتی وارد عرصه شده است، بررسی کنیم، میبینیم که حضور واقعی صدای مردم در آن دیده نمیشود. ایستگاههای تلویزیونی برای تولید و خرید برنامههای خود نیاز به سرمایه و منابع مالی دارند و در این مسیر به سادگی بخشی از فضای برنامههای خود را برای پخش آگهی میفروشند. این فروش آگهی البته شامل برنامههای کودک هم میشود و در چند سال اخیر در برنامههای تلویزیون ایران به شدت پررنگ شده است. اما جدای از این آسیب که به روان و جسم کودک وارد میشود، تلویزیون رسانه ایی یک سویه است. کودک در برابر آن کنش پذیر (منفعل) است و نمیتواند واکنشی نسبت به آن نشان دهد. این کنش پذیری هم از جنبه زبانی و هم از جنبه تخیلی آسیب زا است. زیرا صدای کودک در تلویزیون شنیده نمیشود و او نمیتواند واکنشهای خود را چه از جنبه زبانی و چه از جنبه تخیلی با تلویزیون سهیم شود. در حالی که می دانیم ذهن کودک در کنشگری رشد میکند. برای نمونه، بازیهای کودکان و درگیر شدن کودک با اسباب بازی همکنشی دوسویه میان اسباب بازی و کودک ایجاد میکند. اما کتاب چه؟ کتابخوانی برای کودکان اگر از خردسالی انجام بگیرد، سبب همکنشی کودک با بزرگ ترها میشود. تصور کنید کودکی خردسال که روی زانوی مادر نشسته است و به صدای مادر گوش میدهد، هر بار که از هر بخشی لذت میبرد، از مادر میخواهد که آن را دوباره بخواند و این تازه بخش کوچکی از آن کوه یخ سودمندی کتاب کودک است. بسیاری از ما این تجربه را داریم که کودکان هنگامی که از پاره ای از داستان یا شعر خوش شان میآید زنجیره ای از پرسشها را با بزرگ ترها مطرح میکنند. این پرسشها در بستری که دست و نگاه و آغوش یا زانوی بزرگ تر درگیر آن است برای کودکان دنیایی میآورد که به کشف میرسد. زندگی بدون کشف همان است که رسانههایی مانند تلویزیون برای کودکان ما ساختهاند. در کتاب، کودک فضاها را در ذهن خود میسازد، در کارتونها کودک تنها به پردازش تخیل از پیش ساخته شده میپردازد. بلندخوانی که یکی از تکنیکهای کتاب خواندن با کودکان به ویژه خردسالان است، هیجانی باورنکردنی به آنها میدهد که با هیچ تجربه دیگری سنجیدنی نیست. واژههایی که به پیکر شخصیتها و کنشها جان میدهند، نه تنها نیروی پایان ناپذیر زبان را در جان آنها میریزد که در پی آن کودکان را به اندیشه ورزی سوق میدهد. اندیشه آغازی برای کشف جهان و زندگی است و کشف خود اندیشه ساز و زندگی بخش است. این زنجیرههای سرشار از هیجان و اندیشه که با کتاب کودک ساخته میشود، متاسفانه در جامعه ما به کار گرفته نمیشود. در بسیاری از کشورها و مناطق اکنون کتابخوانی از نوزادی شروع میشود. آیا ما برنامه کتاب خواندن با نوزادان و نوپایان را جدی میگیریم یا ترجیح میدهیم که آنها را پای جعبه جادو بنشانیم. و یکی از شگفتی های همین جعبه جادو در ایران این است که کتابخوانی برای کودکان و به ویژه خردسالان در آن نه ترویج و نه جدی گرفته می شود. رولد دال در جایی دیگر میگوید: اگر اندیشههای خوب در سر داشته باشی، چهرهات مانند آفتاب میدرخشد، و همواره دوست داشتنی خواهی بود.» اما اندیشههای خوب برای کودکان ما از کجا سرچشمه میگیرند؟