۲۶ مهرماه ۱۳۹۸ (۱۸ اکتبر ۲۰۱۹) نامزدهای دریافت جایزه ادبی کودک و نوجوان امسال آلمان اعلام شدند.
نام نامزدها، خلاصهای از موضوع هر کتاب و دیدگاه هیئت داوران، پیش از این در گزارش کتابک آمده است.
این جایزه از روزهای نخست برگزاری آن، جایزهای بینالمللی بوده است و در کنار کتابهای آلمانی کودک و نوجوان، آثار نویسندگان خارجی زبان که به آلمانی ترجمه شدهاند، همتراز با کتابهای آلمانی بررسی میشوند و مراسم رسمی اهدای جوایز را «وزارت خانواده، سالمندان، زنان، و نوجوانان» برگزار میکند.
امسال جایزه ویژهٔ «مجموعه آثار» و «استعدادهای نو» به تصویرگران آلمانی اهدا شد.
وزیر خانواده، خانم «فرانسیسکا گیفی»، برندگان امسال جایزه ادبی کودک و نوجوان آلمان را در پنج گروه تصویری، کودک، نوجوان، علمی، و داوران نوجوان و دو جایزهٔ ویژهٔ مجموعه آثار و استعدادهای نو در نمایشگاه کتاب فرانکفورت به شرح زیر اعلام کرد:
- «پولکا برای ایگور» (گروه کتابهای تصویری)
- «چهار آرزو در راه هستی» (گروه کتابهای کودک)
- «میدانم امشب خوابش را میبینم» (گروه کتابهای نوجوان)
- «افراطگرایی» (گروه کتابهای علمی)
- «قطبنما بدون شمال» (جایزهٔ داوران نوجوان)
- «فولکر فئولر»، تصویرگر، جایزه ویژه تصویرگری برای مجموعه آثار او
- «آیریس آنهمونه پاول»، تصویرگر، جایزه ویژه استعدادهای نو
همه این کتابها در سال ۲۰۱۸ به زبان آلمانی منتشر شده است و آثار آلمانی و آثار ترجمهشده به آلمانی را دربرمیگیرند. جوایز بیدرنگ پس از اعلام برندگان، به آنان اهدا شده است.
نگاهی گذرا بر نامزدهای امسال جایزه ادبی کودک و نوجوان آلمان
گروه تصویری
- «دوتا من، یکی تو»؛ یورگ موئله؛ ۳+
- «گرگه، مرغابیه، و موشه»؛ مک بارنت؛ ۴+؛ ترجمه از انگلیسی
- «پولکا برای ایگور»؛ ایریس آنِمونه پاول؛ ۵+
- «این پل را کی رنگ زده؟»؛ دِیو اگِرز؛ ۶+؛ ترجمه از انگلیسی
- «شهر لب دریا»؛ جوآن شوارتس؛ ۶+؛ ترجمه از انگلیسی
- «تعطیلات ما»؛ بلِکس بولِکس؛ ۸+ (فقط تصویر)
برنده جایزه
پولکا برای ایگور؛ ایریس آنِهمونه پاول.
دیدگاه داوران
ایگور بهترین سالهای عمرش را سگ سیرک بوده و دنیا را با هنرمندان و بازیگران سیرک گشته است. اما آن دوران گذشته است و اکنون عمهٔ اولاً از او نگهداری میکند. ایگور پیر شده و بیشتر خواب است و بوی ژاکت پشمی خیلی کهنه میدهد. اما یک روز که خانواده دور هم جمع هستند، با پخش شدن آهنگ پولکا از گرامافون که یاد گذشتهها را زنده میکند، ایگورِ پیر جان تازهای میگیرد و با حرکاتی چشمگیر گذشتهٔ باشکوهش در سیرک سیار را به رخ میکشد. سگ از گذشتهٔ پُرشور خود میگوید ولی تنها اولاً است که بادقت داستان او را پیگیری میکند.
همراه با داستان به پهنهٔ خاطراتی آمیخته از حقیقت، دروغ و خیال بُرده میشویم و به همهمهٔ فامیل که اکنون در خانه جمع هستند، بازمیگردیم. ایریس آنمونه پاول (نویسنده و تصویرگر)، واژگان داستانش را از زبان سگ میگوید و تصاویری میسازد که دوران هنرنمایی ایگور در سیرک را نشانمان بدهد. او به بهترین شکلی که هنر داستانگویی به خود دیده است، ما را شگفتزده، مجذوب و شیفته داستانی میکند که در آن متن و تصویر در شوری از زیبایی، شانه به شانهٔ هم میسایند.
ناگفته نماند که در همان نگاه نخست، جادوی جذاب و شکنندهٔ روش چاپ سیلک، داستان ایگور را اثری سراپا هنری کرده است.
گروه کودک
- «جکی مارونه در تعقیب پنجهطلا»؛ فرانسیسکا بیرمان؛ ۷+
- «دوستم اوتو، زندگی آزاد، و من»؛ زیلکه لامبِک؛ ۹+
- «میرا»؛ زابینه لیمیره؛ ۹+؛ ترجمه از دانمارکی
- «چهار آرزو در راهِ هستی»؛ آرین انترادا کِلی؛ ۱۰+؛ ترجمه از انگلیسی
- «پودکینِ تکگوش»؛ کئیران لاروود؛ ۱۰+؛ ترجمه از انگلیسی
- «آلاسکا تا همیشه»؛ آنا وُلتس؛ ۱۱+؛ ترجمه از هلندی
برنده جایزه
چهار آرزو در راهِ هستی؛ آرین انترادا کِلی
دیدگاه داوران
ویرژیل یازده ساله بسیار تیزهوش است، ولی هرچه کوشیده نتوانسته است با همکلاسیاش، والنسیا، حرف بزند. والنسیا اعتماد بهنفس دارد و متکی بهخود است، ولی کموبیش ناشنواست. از این رو، بهسختی دوست میتواند پیدا کند. و چون زور آندو به پسری به نام چِت نمیرسد، از آن «قلدر عوضیِ بدتر از بد»، آزار میبینند. ویرژیل و والنسیا هریک جداگانه، از کائوری کمک میخواهند، دختری که از آینده خبر دارد و این روشنبینیها را با دیگران درمیان میگذارد. ویرژیل در راه دیدار با کائوری، با چت روبهرو میشود. تصادف است یا که سرنوشت؟ چیزی که مسلّم است این است که این رویارویی پُردردسر، همه چیز را تغییر میدهد. کار به نبردی نهایی در جنگل میکشد. بچهها پس از پایان این درگیری، از درون بزرگ میشوند و بر ترسهایشان چیره میشوند.
«آرین انترادا کِلی»، نویسنده امریکایی داستان، در فصلهای کوتاه کتاب، از چهار دیدگاه متفاوت از گذشت، دوستی و امید مینویسد. هر شخصیتی ساختاری قانعکننده دارد و استادانه ساختهوپرداخته شدهاست و نگاه و داستان خودش را دارد. از دل یک دنیا درایت و وقار داستانی پدید آمده استکه سالها در یاد میماند. «بیرگیت کولمان» (تصویرگر و مترجم) کتاب را شیوا و لطیف به آلمانی برگرداندهاست.
گروه نوجوان
- «پرندهٔ بزرگ سیاه»؛ اشتفانی هئوفلر؛ ۱۲+
- «جزیرهای میان دریا و آسمان»؛ لورن وُلک؛ ۱۲+؛ ترجمه از انگلیسی
- «شهر دزدها»؛ ناتالی سی. اندرسِن؛ ۱۳+؛ ترجمه از انگلیسی
- «میدانم امشب خوابش را میبینم»؛ استیون هیریک؛ ۱۴+؛ ترجمه از انگلیسی
- «در سفر»؛ دِرک پوپه؛ ۱۵+
- «قطبنما بدون شمال»؛ نیل شوسترمن؛ ۱۵+؛ ترجمه از انگلیسی
برنده جایزه
میدانم امشب خوابش را میبینم؛ استیون هیریک
دیدگاه داوران
سالهای آغاز دهه ۱۹۶۰ است و پدری، با دو پسرش زندگی میکند. مادر خانواده مُرده است. پدر با آنکه سخت کار میکند، پولی در بساط ندارد. پسرها روزها به حال خودشان رها میشوند. نه شستوشویی در کار است و نه آب و شانهای، لباسهایشان نیز چرک است. هفتهای یکبار، عمه آلیس برای کارهای ضروری میآید. رویهمرفته وضعیت ناخوشایندی دارند.
ولی داستان روایت دیگری دارد: هَری پسر بزرگتر و راوی اوّلشخص داستان، تجربهها و آموختههای کودکی و نوجوانیاش را تصویروار پیدرپی بازگو میکند. سطرهای شکسته به گوناگونی و بزرگی و کوچکی آن ریتم میبخشند، کاری که خود زندگی میکند: مراقبت از یکدیگر، عشق پدری که به این کودک و نوجوان قوت قلب میدهد، حتی وقتهایی که دست به حماقت میزنند، شوخیها و دعواها، دوستیها، شکستهای سخت، امیدها و رؤیاها. و این کتاب برانگیزاننده و اطمینانبخش - با وجود همه اوضاع و احوال، در دل این داستان بلوغ نهفته است و خوانندهٔ بزرگسال را مانند خواننده نوجوان متأثر میکند.
ناگفته نماند که زبان شاعرانه و پُرلطافت نویسنده در این کتاب، موفق میشود زیبایی زندگی را به تمام معنا باورپذیر سازد. همچنین زیبایی متن در ترجمهٔ چیرهدستانه «اووه میشائل گوتسشهان» خودش را نشان میدهد.
گروه علمی
- «از ما چی درمیآد؟»؛ آنتیه دام؛ ۵+
- «کوچ» ۵+؛ مایک آنوین؛ ترجمه از انگلیسی
- «صدتا چیز که توی زندگی یاد میگیری»؛ هایکه فالر؛ ۷+
- «دئورِر، توی چشمهای من نگاه کن!»؛ سوزانا پارچ ۱۲+
- «افراطگرایی»؛ آنیا رویمشئوسل ۱۳+
- «وطن»؛ نورا کروگ؛ ۱۴+
برنده جایزه
«افراطگرایی»؛ آنیا رویمشئوسل
دیدگاه داوران
کتابی که با قطع جیبی آن، هرگز از چشم پنهان نمیماند. بله، جلد تازهٔ مجموعه کلارتکست، کتابی مستند و قرمز رنگ است که با همان متن کوتاه و چندتا لوگوی روی جلد، تکلیف خود را آشکار ساخته است؛ و «آنیا رویمشئوسل» (نویسنده) به دور از هرگونه جنجال و هیاهویی که باعث انحراف از دغدغهٔ اصلی بشود، اثر پژوهشی خود را منتشر کرده است.
نویسنده با کمک روش فراگیر ساختاربندی علیّتیِ دادههای انبوه، در فرصتی اندک، به موضوع سروسامان میبخشد. او مفاهیمی چون "رادیکال" را بهروشنی و به زبانی ساده تعریف میکند، و از سوی دیگر، کلیشههای رایج را کنار میگذارد، و بادقت و موشکافی بسیار، به واکاوی و بررسی شکلهای گوناگون ظهور پدیدهای بدخیم به نام «افراطگرایی» میپردازد. زمینههای - حتی تاریخی - ظهور آن را آشکار میکند و همراه با هریک، نمونههایی دقیق آورده است (برای نمونه «راستگرایی افراطی»). همچنین، کتاب بر منابع در دسترس و سالم اینترنتی، در پیوستی ده صفحهای استوار است. به این ترتیب، کتاب با تمایز میان انبوه دادها، موفق به ارائهٔ پیرایش سامانیافته از آنها نیز میشود. همه این تأمّلها به یک پرسش میانجامد، «از تو چه کاری برمیآید؟» و یکبار دیگر مشتاقانه با نگرش و درخواست نویسنده همراه میشویم که تمنایش آموزش و آموزش است. کتابی که نشانهٔ بیچونوچرای دموکراسی است.
گروه داوران نوجوان
- «دختری با روپوش آبی»؛ مانیکا هس؛ ۱۲+؛ ترجمه از انگلیسی
- «پرندهٔ بزرگ سیاه»؛ استفانی هئوفلر؛ ۱۲+
- «متفاوت از ما»؛ ریندِرت کرومئوت ۱۲+؛ ترجمه از هلندی
- «اگر واژهها سلاح من بودند...»؛ کریستینا آئاماند؛ ۱۴+؛ ترجمه از دانمارکی
- «یکی از ما دروغ میگوید»؛ کَرِن ام.مکمَنِس؛ ۱۵+؛ ترجمه از انگلیسی
- «قطبنما بدون شمال»؛ نیل شوسترمن؛ ۱۵+؛ ترجمه از انگلیسی
برنده جایزه
قطبنما بدون شمال؛ نیل شوسترمن
دیدگاه داوران
آدمی که توی سر خودش گم بشود، چه حالی دارد؟ این رمان با همدلی و صداقت فراوان از کِیدن ۱۵ ساله میگوید، از یک نوجوان خیلی عادی. او پسری دلسوز و مهربان است، تا این که یک روز همه چیز تغییر میکند و احوالش بیشتر و بیشتر دگرگون میشود.
«نیل شوسترمن» (نویسنده) با کمک پسرش که بیماری «روانگسیختگی» را تجربه کرده است، به توصیف استنباطهای کیدن و احساس او از روانگسیختگی میپردازد. او دوران بیماری و همه پیامدهایش را توصیف میکند. نقطهٔ دید داستان، میان جهان «واقعی» و توهمات جنونآمیز کیدن در رفت و برگشت است. در آغاز بیش از هرچیز، رفتوبرگشتهای آنی (سوئیچ شدن) میان دوقطب واقعیت و توهم، گیجکننده و مبهم است، ولی با گذشت زمان، از یکدیگر میتوان تشخیصشان داد.
سبک نوشتار تأثیرگذار و واقعی است. هرجومرجِ درون سر کیدن هولناک، ولی شاعرانه است. وحشتانگیز است که یک بیماری روانی چهها به روز ذهن انسان میتواند بیاورد. این داستان بیاندازه مهم است، زیرا به ما نشان میدهد بیماران روانی هربار چه نبردی پیش رو دارند. «قطبنما بدون شمال» ما را حساس میکند، به ما جرأت و آگاهی میبخشد. کتابی یگانه و سراسر متفاوت.