نویسندگان کتاب‌های کودک و نوجوان در ایران

زیر دسته بندی ها
جبار شافعی زاده در سال 1357 در کامیاران به دنیا آمد. آشنایی او با جهان ادبیات نخست از طریق داستان‌هایی بودکه پدرش شبانه در محیط خانواده برای آنها تعریف می‌کرد. تسلط غریزی پدر بر تکنیک‌های قصه‌گویی و شیوه‌های روایتش که به فراخور مخاطب و محتوای داستان تغییر می‌کرد او را از همان کودکی شیفته‌ی ادبیات کرد. مهاجرت خانواده از روستا به شهر و تحصیل در دبستان صلاح الدین ایوبی باعث شد تا اولین کتاب داستان را به صورت اتفاقی در میان تلی از خاکستر پیدا کند. خواندن متن داستان و تصاویر همراه آن باعث شد تا او به شکل عینی با جادوی کلمات و تصاویر آشنا شده و شیفتگی‌اش چند برابر شود.
یکشنبه, ۲۱ مرداد
شهرام اقبال زاده مترجم، نویسنده، ویراستار و منتقدادبیات کودک و نوجوان در سال ۱۳۳۳ در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. او دانش‌آموخته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران است. شهرام اقبال زاده فعالیت ادبی خود را با انتشار مقالاتی درباره‌ی ادبیات به ویژه ادبیات کودک و نوجوان در مطبوعات شروع کرد و با عضویت در نهادهای  ادبی مانند انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، و شورای کتاب کودک گسترش داد. او دو دوره عضو هیئت مدیره‌ی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، و دبیر و سخنگوی آن بوده‌است. همچنین اوعضو شورای مدیریت دو گروه از انجمن جامعه شناسی ایران؛ شورای مدیریت جامعه شناسی هنر و شورای مدیریت جامعه شناسی کودکی است.
شنبه, ۲۱ تیر
غلامرضا امامی (متولد ۶ شهریور ۱۳۲۵ در شهر اراک) نویسنده، مترجم، پژوهشگر و سرویراستار ایرانی است. امامی در سال ۱۳۲۵ در اراک زاده شد. او تا کنون بیش از ۷۰ عنوان اثر چاپ کرده‌است. تحصیلات خویش را به سبب کار پدر که پزشک راه‌آهن بود، در شهرهای قم، مشهد، اهواز، خرمشهر و تهران به پایان برد. از جنبه فکری، خراسانی است و از جنبه عاطفی و احساسی خوزستانی. دوران دبستان را در قم گذرانده؛ اولین معلمش محمود بروجردی بود. محبت و مهربانی بروجردی او را به کتاب و درس علاقه‌مند کرد. محمود بروجردی با پدرش دوست بود.
چهارشنبه, ۲۷ شهریور
سمانه قاسمی متولد ۱۳۶۰ تصویرگر و نویسنده کتاب‌های کودکان است. او از کودکی علاقه زیادی به نقاشی و درست کردن کاردستی داشت. پیش از پایان دبیرستان اولین اثرش را با نشر جویا منتشر کرد. از دانشگاه تهران لیسانس گرافیک و از دانشگاه شیراز فوق لیسانس ادبیات کودک گرفت. از سال ۱۳۸۹ همکاریش را با کانون پرورشی کودکان و نوجوانان برای طراحی و کتاب‌سازی خردسالان شروع کرد. او تلاش کرده است آثاری خلق کند که در آن‌ها کودکان با خلاقیت و ابتکار در شکل و ساختار کتاب مواجه شوند.
دوشنبه, ۴ شهریور
من سولماز خواجه‌ وند هستم، نویسنده کودک و نوجوان. اون طور که مدارک و مادرم گفتند حوالی غروب شش آبان دنیا آمدم. ولی اگر از خودم بپرسند بیش از یک بار دنیا آمده‌ام. با هر باران، با هر برف ریزان و با هر وزش باد میان شاخ و برگ‌های تبریزی. نوشتن را از نوجوانی شروع کردم، از دبیرستان. باور نداشتم می‌شود نویسنده شد. بیشتر شبیه خواب و خیال بود، شبیه یک آرزوی دور. اما داستان سرایی با من بود، مثل سایه، مثل یک همزاد، مثل یک دایه که بدود دنبال کودکی و رهایش نکند.
یکشنبه, ۹ تیر
فروزنده خداجو هستم. از همان کودکی به داستان و داستان نویسی علاقه عجیبی داشتم. یادم هست، در سال‌های اول دبستان یک دفتر جلد نارنجی داشتم که توی آن قصه می‌نوشتم و خودم برای قصه‌هایم نقاشی می‌کشیدم. هر چند که هرگز نقاش نشدم. اما شیفتگی به جهان شگفت انگیز قصه‌ها هیچوقت رهایم نکرد.
دوشنبه, ۳ تیر
من مریا یزدانی هستم. در شهر اصفهان به دنیا آمدم و در دشت زیبای کویر و شهر کوچک انارک بزرگ شدم. شهر من پر بود از همهمه پرندگان صحرایی و گل و گیاهان دارویی و کوههای بلند و زنان و مردان مهربان و زحمتکش.
شنبه, ۲۱ اردیبهشت
اکرم کشایی، شاعر و نویسنده کودکان، در سال ۱۳۵۸ در تهران به دنیا آمد. اولین شعرش را وقتی گفت که یک دختر کوچولوی ۵ ساله بود و روی صندلی ماشین، کنار پدرش نشسته بود. او از پنجره ماشین به درخت‌های کنار جاده نگاه می‌کرد و فریاد می‌زد:«درختا با میاد، درختا با میاد!» درختا با میاد یعنی:باد درخت‌ها را تکان می‌دهد.
دوشنبه, ۲ اردیبهشت
از زبان زهرا فردشاد: قطعاً ماجرای زندگی من از ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۰ شروع شد. در شکم مامانم مشغول مکیدن انگشت شستم بودم که صدایی از بیرون به گوشم رسید:«امروز آخرین‌مهلت آگه امروز به دنیا نیاد یه سال از مدرسه عقب میمونه».
دوشنبه, ۲۶ فروردین
داستان پیوند من با کتاب مثل خیلی از هم سن و سال‌هایم از کانون شروع شد. اولین رشته پیوند من با کتاب‌های کانون بود. یادم هست جمعه‌ها باپدرو مادر و خواهرهایم به کتابخانه و کتابفروشی پارک ملت و پارک نیاوران می‌رفتیم، کتاب‌ها را با شوق و ذوق ورق می‌زدیم و چندتایی هم می‌خریدیم.
شنبه, ۲۴ فروردین
هنوز دو ماه مانده بود، اما بوی اردیبهشت که به دماغمان خورد، دیگر طاقت نیاوردیم و دوتائی به دنیا آمدیم. همسفرم سه ساعت که زندگی کرد، حوصله‌اش سررفت. مرا گذاشت و رفت. همه می‌گفتند، من هم می‌روم. شاید برای دل مادر بود که دنبال لنگه دوقلویم نرفتم و توی همین دنیا ماندگار شدم.
چهارشنبه, ۲۲ اسفند
چند روز مانده به شروع فصل زرد و نارنجی به دنیا آمدم، نصفه‌های شب!
شنبه, ۲۷ بهمن
اعظم سبحانیان نویسنده و فیلمنامه‌نویس متولد سال ۱۳۵۰، دانش آموخته مدیریت خانواده
چهارشنبه, ۲۴ بهمن
زهرا موسوی متولد سال ۱۳۵۷در تهران است. او که از کودکی علاقه بسیار زیادی به نویسندگی وشعر داشت از همان زمان کارش را شروع کرد. اولین کتاب او به نام پدر در سن پانزده سالگی چاپ شد. مجموعه‌ای از شعرهای کودکانه درباره پدر... موسوی بعد از چاپ چندین کتاب در زمینه کودک و نوجوان چند سالی دست از نوشتن کشیده و به تحقیق و پژوهش در این زمینه پرداخت. او به دنبال اتصال حلقه گم شده زنجیری در دنیای ادبیات بود تا دنیای رنگارنگ و پر از نشاط و بازی خردسالان را به آن متصل کند. دنیایی که ادبیات، خیلی در آن ظهور نکرده و اگر گاها ردپایی هرچند اندک از آن دیده می‌شد هدف این ادبیات چندان روشن نبود...
سه شنبه, ۱۱ دی
من درخت تاکم من در باغی پر از تاک زاده شدم. در خانه‌ای که رو به تاکستان و سپیدارهای بلند بود بزرگ شدم.
یکشنبه, ۹ دی
من روناک ربیعی، غروب یک روز گرم تابستانی سال ۱۳۶۱ در کرمانشاه به دنیا آمدم ولی خیلی زود، قبل از اینکه شهرم را بشناسم بخاطر جنگ و آسیب‌هایی که برای خانواده‌مان داشت به تهران آمدیم و ساکن شدیم.
چهارشنبه, ۲۱ آذر
محمدرضا مرزوقی بعدازظهر یک روز گرم خرداد سال ۱۳۵۵ در شهر آبادان به دنیا آمد. کودکی‌اش با خاطراتی محو از انقلاب پنجاه و هفت و خاطراتی روشن و شفاف از جنگی که در چهار سالگی‌اش آغاز شد گره خورده است.
دوشنبه, ۱۹ آذر
مریم محمدخانی، متولد آذر ۱۳۶۶ در تهران از کودکی جلوی دوست دارید در آینده چه کاره شوید می‌نوشت نویسنده، برای همین از کودکی به عنوان مخاطب برای مجلات مختلفی چون دوچرخه، پندار و... شعر و داستان می‌فرستاد.
یکشنبه, ۱۸ آذر
سال ۱۳۵۰ در تهران متولد شدم. چند سال بعد در پی از دست دادن پدر, در قزوین ساکن شدیم. به سمت تاریخ واسطوره کشیده شدم و سال ۶۹ تحصیلاتم را در رشته مرمت آثار تاریخی آغاز کردم و پس از فارغ التحصیلی و وقفه‌ای طولانی در مقطع کارشناسی موزه داری لیسانس گرفتم.
سه شنبه, ۱۳ آذر
مادرم یک‌بار گفت «آلبالوها چوب داده‌بودند که به دنیا آمدی.» در ۱۵ خرداد ۱۳۵۶. خانه‌مان در خیابان صدف بود. آن‌موقع، از خیابان‌های اصلیِ همدان محسوب می‌شد. و حیاطمان درخت آلبالو داشت؛ و تاکِ عسگری. کوچک‌ترین از سه دخترِ خانواده بودم، البته هنوز هم. باغچه حیاط منظر تثبیت‌شده ذهنم است. چون هرروز ساعت‌ها با پدر می‌نشستم روبه‌روی پنجره.
یکشنبه, ۱۱ آذر