اگر فرزند دهماههتان که تازه راه افتاده تاتیکنان برود توی اتاق و کتابی را که نام بردهاید، برایتان بیاورد؛ چه احساسی دارید؟
یا اگر وقتی یازدهماهه شد کتابهایش را توی بغلش «پیشپیش» کند تا بخوابند
اگر در یکسالگی شخصیتهای همه کتابهایش را بشناسد و هرکدام را که بگویید بِهِتان نشان بدهد
اگر از پانزدهماهگی به بعد جملات نیمهتمام کتابهایش را به درستی تمام کند
اگر هر شب وقت خواب، چند کتاب بزند زیر بغلش و برود توی تختش
اگر تمام رنگها و تعداد زیاد صفات متضاد از توی کتابهایش یاد گرفتهباشد
اگر اشکال هندسی را بشناسد
اگر در بیست ماهگی بتواند تا شانزده بشمارد یا بگوید «من غمگینم»؛ چه احساسی خواهید داشت؟
من، حس ناب، عجیب و غیرقابل توصیفی را پس از این اتفاقها و چندین و چند اتفاق دیگر تجربه کردم که به احساس افتخار، لذت و خوشحالی توام با شگفتی نزدیک است و از این بابت خود را مدیون «کتاب» میدانم...
من، نه به علم، بلکه به تجربه آموختم کتاب، ابعاد گوناگونی را در ذهن کودک ایجاد کرده و آنها را گسترش میدهد.
و در پایان، وقتی برایش میخوانید :«غازها از سرزمینهای دوردست به سوی خانه پرواز کردند» و او میپرسد: «دوردست کدومه؟» و شما کلمه دوردست را نشانش داده و در موردش توضیح میدهید، چه احساسی دارید؟
مائده اسداللهی
سی و یک ساله
دکترای زبان و ادبیات فارسی
قریب به دو سال است که یک مادر تمام وقت هستم.