گرگ و مرغ ماهی‌خوار- افسانه‌های ازوپ 5

گرگ در یک مهمانی که با ولع بسیار گوشت خورده بود، استخوانی در گلویش گیر کرده‌بود. او نه می‌توانست استخوان را قورت بدهد و نه آن را از دهانش بیرون بیاورد، و همچنین نمی‌توانست چیزی بخورد. این وضعیّت برای گرگ حریص بسیار وحشتناک بود.

گرگ با عجله نزد مرغ ماهی‌خوار رفت. او مطمئن بود که ماهی‌خوار با نوک و گردن درازش، استخوان گیر کرده در گلوی او را می‌تواند بگیرد و بیرون بیاورد.

گرگ به ماهی‌خوار گفت: «اگر این استخوان را بیرون بیاوری پاداش بسیار خوبی به تو می‌دهم.»

همچنان که شما نیز می‌دانید، ماهی‌خوار می‌ترسید سرش را درون دهان گرگ ببرد؛ اما ماهی‌خوار حریص بود، پس همان کاری را انجام داد که گرگ می‌خواست.

هنگامی که گرگ فهمید استخوان بیرون آمده است، از ماهی‌خوار دور شد.

ماهی‌خوار با نگرانی فریاد زد: «پس پاداش من چه شد!»

گرگ با ناراحتی رویش را برگرداند و گفت: «چی! پاداش نگرفتی؟ همین که گذاشتم سرت را از دهانم بیرون بیاوری و آن را گاز نگرفتم، خودش بهتری پاداش است.»

در برابر کاری که برای فرد بدجنس انجام می‌دهید، منتظر پاداش نباشید.

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
Submitted by skyfa on