بزغاله و گرگ - افسانه‌های ازوپ 28

چوپان برای اَسیب ندیدن بزغاله،‌ آن را روی بام کاهگلی سرپناهِ گوسفندان گذاشته‌ بود. بزغاله در لبه‌ی پشت‌بام در حال چرا بود که گرگ را دید. بزغاله بدون ترس، و برای خوش‌حالی خودش، گرگ را صدا زد و شروع به مسخره کردن گرگ کرد، زیرا می‌دانست که پنجه‌ها و دندان‌های گرگ به او نمی‌رسد.

گرگ از آن پایین به بزغاله نگاهی کرد و گفت: «صدایت را شنیدم، و کوچک‌ترین کینه‌ای برای حرف‌هایی که می‌زنی یا کارهایی که انجام می‌دهی از تو ندارم. چون وقتی آن بالا هستی، این بام است که حرف می‌زند و مرا مسخره می‌کند، نه تو که روی آن نشسته‌ای.»

چیزی را که هرگز نمی‌گویی، در هیچ وضعیت دیگر بازگو نکن.

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
Submitted by skyfa on