ایرانیان قدیم پادشاهان و پیامبران خود را صاحب «فره ایزدی» میدانستند. فره ایزدی نشان لطف خداوندی بود و شکوه پادشاهی بیان بر قامت کسی راست نمیشد. شاهان ایران از برکت آن فرمانروایی میکردند و اگر ناسپاس میشدند و هرمزد از آنان روی میتافت «فره»، از ایشان دور میشد. چون فره از کسی دور میشد بخت از وی برمیگشت و کارش به تباهی میکشید. فره، فروغی بود که هرمزد به برگزیدگان خود میبخشید. آن را عموماً چون پارهای از نور گمان میبردند. گاه نیز آن را به صورت کبوتری با شاهینی با گوسفندی تصور میکردند
دیوان اهریمنی، که پیوسته در پی آزار افریدگان هرمزد بودند و به زیبایی و روشنی جهان هرمزد رشک میبردند، برای ربودن فره ایزدی بسیار کوشیدند
«اکومن»، که سردسته دیوان اهریمنی بوده و «اژی دهاک» که عفریتی هول انگیز بود، و خشم، که از باران نیرومند اهریمن بود، و «خردناپاک»، که مردمان را به بدی رهبری میکرد و «افراسیاب» که از دشمنان بزرگ ایرانیان بود. همه در به دست آوردن فره تلاش کردند. اما ایزدان بهشتی و پادشاهانی که هرمزد بر ایرانیان فرمانروا کرده بود فره را از اسبب اهریمن و یارانش نگاه داشتند.
***
بخش نخست
نخستین شاهی که فره به وی پیوست هوشنگ پیشدادی بود. هوشنگ بر هفت کشور پادشاهی کرد و به مردمان و دیوان و پریان پیروز شد و دو ثلث از دیوان و بدکیشان مازندران و گیلان را نابود کرد. پس از هوشنگ فره ایزدی به تهمورث دیوبند پیوست. تهمورث به هفت کشور دست یافت و بر دیوان و جادوان چیره شد و اهریمن بدنهاد را به صورت اسبی در آورد و مدت سی سال بر پشت آن از یک سوی زمین به سوی دیگر تاخت
سپس فره ایزدی به جمشید نیک چهره، که گله فراوان داشت، پیوست. جمشید فر و شکوه بسیار یافت و بر همه آفریدگان جهان سرور شد، و دیوان و یاران اهریمن را در هم شکست. در روزگار جمشید نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ. جانوران و مردمان فرسوده و فرتوت نمیشدند. آبها و گیاهان خشکی نمیدیدند. دیو رشک در دل آدمیان راه نداشت. همه جا خرمی و آبادی و آرامش و شادی بود. اما جمشید سرانجام ناسپاس شد و سرکشی آغاز کرد. آنگاه فره ایزدی از وی بگسست و به صورت مرغی جدا شد و بیرون شتافت. جمشید پریشان شد و از دشمن شکست یافت و در زمین پنهان گردید.
گویند فره سه بار از جمشید جدا شد: نخستین بار به صورت شاهینی از جمشید بگسست و بیرون پرید. این فره را مهره، ایزدی که هزار گوش و هزار چشم دارد و بر همه سرزمینهای هرمزد فرمانرواسته به چنگ آورد.
دومین بار فره به صورت شاهینی از جمشید جدا شد. این فره را فریدون، پادشاه نامدار دریافته و در میان مردمان پیروز شد. فریدون بر اژی دهاک. دیوسه پوزه شش چشم هزار افسون، که اهریمن برای تباه ساختن جهان هرمزد انگیخته بود، چیره شد و او را از میان برداشت.
سومین بار فره به صورت شاهینی از جمشید بگسست. این باره فره را گرشاسب دلاور، که زورمندترین مردمان بود، دریافت و بر اژدهای شاخدار زهرآلودی که اسبها و مردمان را فرو میبرد و از بینی و گردن و شکمش زهر روان بود پیروز شد. هم چنین دیو هولناکی را که با پوزه گشوده برای ویران کردن این جهان برخاسته بود، کشت. نیز «سناویذک»، دیو شاخ دار سنگین دست را نابود کرد. این دیو در میان مردمان بانگ میزد: «من زمین و آسمان را فرمانبر خود خواهم کرد و برآن دو سوار خواهم شد، خرد پاک را از آسمان روشن به زیر خواهم کشید و خرد ناپاک را از دوزخ تیره به بالا خواهم برد.» گرشاسب دلاور او را کشت و نیروی زندگیش را نابود کرد.
بخش دوم
خرد پاک خواست فره ایزدی را به چنگ آورد و فروغ و شکوه خدایی را به عالم پاکان بازگرداند. خرد ناپاک به ستیزه برخاست و در جست وجوی فره برآمد.
خرد پاک، چالاکترین پیکهای خود، بهمن و اردیبهشت، را به همراهی آذرا برای به دست آوردن فره فرستاد. خرد ناپاک نیز تیزترین دیوان خوداکومن و خشم و سپتیور و اژی دهاک را روانه میدان ساخت آذر، با اندام درخشان و چهره تابنده پیش تاخت تا فره را به چنگ آرد. اما اژدهاک، دیو سه پوزه بدسرشت، از پس او تاخت و دشنامگویان نعره برآورد که عای آذرهای آفریده هرمزد، بازگرده اگر دست به سوی فره دراز کنی تو را یکسره نابود خواهم کرد. چنان که دیگر نتوانی زمین هرمزد را روشن کنی و جهان راستی رانگاهبان باشی. اژی دهاک نیرومند و سهمگین بود. آذر از بیم جان دستها را پس کشید. اژیدهاک دیوسه پوزه بدسرشت دلیر شد و برای گرفتن فره پیش تاخت. آذر در پی او برخاست و بانگ زد: «ای اژدهای سه پوزه، بدان که اگر دست به سوی فره دراز کنی تو را از بن میسوزانم و بر روی پوزههایت شعله بر میانگیزم، تا دیگر در جهان نباشی و برای تباهی جهان راستی نکوشی» اژی دهاک هراسان شد و از بیم جان دستها را پس کشید. آنگاه فره، که شاهد ستیزه آذر و اژی دهاک بود، به دریای فراخکرت جست. فرشته آبها وی را در پناه خود گرفت و در بن دریای ژرف جا داد.
بخش سوم
افراسیاب تورانی نیز که دشمن ایرانیان بود در پی گرفتن فره برآمد، پس به کنار دریای فراخکرت رفت و رخت از تن بیرون کرد و در آب جست و شنا کنان به سوی فره شتافت. فره که از آن ایرانیان بود بگریخت و از کناری به در رفت. افراسیاب خشمگین شد و ناسزاگویان از دریای فراخکرت بیرون آمد و بانگ برداشت که: «اکنون که چنین است تر و خشک و نیک و بد را به هم خواهم آمیخت تاهر مزد به تنگنا افتد.»
سپس دومین بار برهنه شد و برای گرفتن فره ایرانیان به درون دریا جست و به سوی فره شتافت. فره باز از وی بگریخت و از کناری به در رفت. باز افراسیاب تورانی ناسزاگویان از آب به درآمد که: «ترو خشک و نیک و بد را به هم خواهم آمیخت تا هرمزد به تنگنا در آید.» و با خود اندیشید که: «باید بیدرنگ این فره را که از آن ایرانیان است به چنگ آورم.»
سومین بار رخت از تن بیرون کرد و در آب رفت و در پی فره شتافت. این بار نیز فره گریزان شد و از کناری به در رفت. هر بار که فره گریخت، دریاچهای از آب فراخکرت را در پی فره پدید آمد. افراسیاب امیدش سرد شد و فره همچنان برای ایرانیان محفوظ ماند. هنگامی که شاهان کیانی چون کیقباد و کیکاوس و کیسیاوش برخاستند، فره به آنان پیوست و آنان را در پهلوانی و چالاکی و پرهیزگاری و بیباکی یاری کرد.
سپس فره به کیخسرو شاهنشاه خوبروی و دانا و دلیر پیوست، چنان که کیخسرو هرگز در میدان کارزار به کمین دشمن دچار نشد و در پیکار همیشه پیروز برآمد و افراسیاب بدنهاد و برادرش گرسیوز زیانکار را به بند کشید و انتقام سیاوش دلیر راه که به خیانت افراسیاب کشته شده باز گرفت.
سپس فره به کیگشتاسب پیوست که باور و پشتیبان کیش زردشت بود و در راه کیش پاک، سلاح برداشت و با بددینان و دیومنشان پیکار کرد و بر آزجاشب، پادشاه تورانیان که کمر به برانداختن آیین زرتشت بسته بود، چیره شد و کیش زردشتی را استوارتر ساخت.
***
پیش از رستاخیز، یعنی پیش از آن که جهان ما به پایان آید، سوشیانت فرزند زردشت برای آباد ساختن این جهان برخواهد خاست و فره بدو خواهد پیوست. راستی به دروغ چیره خواهد شد و دیو تبهکار خشم، خواهد گریخت. خرداد و مرداد، فرشتگان آب وگیاه، دیوان تشنگی و گرسنگی را شکست خواهند داد و اهریمن بدنهاد گریزان خواهد شد.
پ.ن: سوشیانت موعود زردشتیان است که به گمان ایشان برای پیروز ساختن عدل و راستی و راندن زشتی و ناپاکی ظهور خواهد کرد.