قصه های مجید، قصه‌هایی برای چند نسل - گفت‌و‌گو با محمدهادی محمدی

هوشنگ مرادی کرمانی برجسته‌ترین نویسنده ادبیات کودکان و نوجوانان ایران، با شش دهه فعالیت در این حوزه، با کتاب‌‌هایی مانند «قصه‌‌های مجید» و بسیاری از عنوان‌‌های دیگر برای خوانندگان کودک و نوجوان فارسی زبان و بسیاری از خوانندگان در کشورهای دیگر و هم‌چنین بزرگسالان چهره‌ای آشنا است. اسفند 1401 به مناسبت «کتابخانه قرن»، محمدهادی محمدی با پادکست شیرازه، گفت‌وگویی انجام داد که جنبه‌‌های مهم و با ارزشی از چهره‌ی مرادی کرمانی را آشکار می‌کند. چون تنها بخش‌‌هایی از گفت‌وگو انجام گرفته در آن پادکست به کار رفت، اکنون متن کامل آن برای ثبت در تاریخ، در کتابک می‌آید.

در سایت کتابک بخوانید:‌ معرفی کتاب و فیلم قصه‌های مجید

-    موضوع کلی «قصه‌های مجید» چیست؟

موضوع قصه‌‌های مجید، زندگی است، بدون شاخ و برگ، بدون فلسفه و ایدئولوژی آشکار. موضوع قصه‌‌های مجید انسان است، سالمند مانند بی‌بی و کودک و نوجوان مانند مجید. مناسباتی که به آن فرهنگ انسانی می‌گوییم. خوراک، پوشاک، آموزش، و در یک کلام تجربه‌اندوزی کردن برای این که معنای زندگی و فرهنگ از درون روایت‌‌ها کشف شود. 

موضوع قصه‌‌های مجید کتک خوردن مرادی از زندگی و زندگان مسلط است. صفر تا صد این داستان‌‌ها همه روایت‌‌های کتک خوردن پسرکی به نام مجید است. کتک خوردن از بی‌بی، در مدرسه و آموزشگاه. به نقل از خود جناب مرادی می‌گویم که در کتاب «هوشنگ دوم» از او می‌پرسند هوشنگ مرادی چه قدر کتک می‌خورد. می‌گوید زیاد بسیار زیاد. 
می‌پرسند در خانه چه کسی کتک می‌زد، می‌گوید: مادربزرگم او با انبر به دست و پای من می‌زد. 
تا این جا هم همه چیز عادی است. چون کتک خوردن بخشی از فرهنگ تربیتی بوده است. اما پاسخی که مرادی به این پرسش می‌دهد جالب است.
- آیا کتک خوردن در شما تولید نفرت می‌کرد یا نه. بدتان هم نمی‌آمد که کتکی هم بخورید؟
کتک خوردن برای ما یک امر عادی بود. اگر کتک نمی‌زدند و کتک نمی‌خوردیم، جای تعجب بود. وقتی کتک نمی‌خوردیم، مثل این بود که کاری را انجام نداده‌ایم. خب، اهل مشق و درس نبودم و باید کتک می‌خوردم. این یک قانون عادی بود. می‌رفتیم مدرسه، درس‌مان را می‌خواندیم، کتک‌مان را می‌خوردیم و به خانه می‌آمدیم. 

این کلام را چه‌گونه می‌شود تفسیر کرد؟ مجید ریاضی دوست ندارد. اصلا نمی‌تواند با ریاضی ارتباط برقرار کند. نگاه مسلط توی سر او می‌زند که تو باید ریاضی یاد بگیری. در حالی که او عاشق نوشتن انشاء و ادبیات و کتاب خواندن است. این یعنی چی؟ همیشه کتک فیزیکی نیست. کتک در شکل پنهان آن پیچیده‌تر است. کتک در شکل روانی و فرهنگی آن، از نگاه فوکویی بازتولید قدرت مسلط در ذهن‌‌ها است. 

آثار هوشنگ مرادی کرمانی


خرید کتاب‌های هوشنگ مرادی کرمانی


آن چیزی که در قصه‌‌های مجید خیلی برجسته است و می‌تواند اساس نگاه جامعه‌شناختی به آن باشد، این است که انسان ایرانی از خرد تا کلان، بدون پیرایه‌‌های ایدئولوژیک در داستان، چه‌گونه زندگی می‌کرده است. شما در داستان‌‌های صمد در لابه‌لای هر داستان، پیرایه‌‌های ایدئولوژیک می‌بینید بنابراین ارزش جامعه‌شناختی آن‌چنان نیست که قصه‌‌های مجید در خود دارد. هر قصه از این مجموعه از مناسبات آدم‌‌ها می‌گوید. مجید هم هوشو یا هوشنگ مرادی کرمانی هست و هم نیست. به قول خودش مجید تا اندازه 63، 64 درصد خودم هستم. خب هوشو در شهر کرمان که چنین بی‌بی‌ای نداشته است. این بی‌بی یک بی‌بی خیالی است. بیش‌تر داستان‌‌ها هم اگرچه واقعی هستند، اما ممکن است برای خود هوشو اتفاق نیفتاده باشد. نکته مهم اما این است که قصه‌‌های مجید سرشار است از تکه پاره‌‌هایی که زندگی هر یک از مردم ایران را در یک دوره تاریخی به‌هم می‌دوخته است. این تکه‌پاره‌‌ها می‌تواند از رابطه بزرگسال با کودک باشد، کودک با حیوان یا پرنده باشد، رابطه کودک با افزار یا شیئی باشد. مانند رابطه کودک با توپ و دوچرخه. رابطه کودک در نظام آموزشی باشد و همین طور همه این‌‌ها زندگی کودک و بزرگسال را ساخته است. پس بنابراین موضوع قصه‌‌های مجید، وصله‌پینه‌‌های یک زندگی است که دیگر سرجای خودش نیست. سنت هست، اما مدرن هم دارد می‌آید. رادیو، سینما، فقر و ناداری. نامهربانی و مهربانی. پازل‌‌های زندگی این‌‌ها هستند. اما در جای خودشان نیستند. روی هم ریخته‌اند.

فیلم قصه های مجید

-    شخصیت‌های اصلی این مجموعه، مثل مجید، مادربزرگ و معلم‌هایش چه ویژگی‌هایی دارند؟

پیچیده‌ترین شخصیت این داستان مجید است که تا حدودی خود مرادی کرمانی است. یعنی هوشو و مجید به قول مرادی تا شصت درصد یکی هستند. این مجید یا هوشو یک ترکیب روانی بسیار پیچیده است که نه تنها فردیت خود مرادی را به نمایش می‌گذارد که فرهنگ بخشی از مردم حاشیه کویر ایران را به ظرافت نشان می‌دهد. در این مورد کسانی دیگر هم مانند باستانی پاریزی هم کوشیده‌اند روح و روان مردم کویرنشین را در روایت نشان دهند. اما کار مرادی جایگاه دیگری دارد. 

قصه‌‌های مجید روایتی دست اول از حال و هوا و شیوه و سبک زندگی و شیوه اندیشیدن مردمی‌ است که برای بیش از ده‌هزار سال است که در این مناطق ساکن هستند. ما از درون شخصیت‌‌های این داستان‌‌ها می‌توانیم خلق‌وخوی کسانی را کشف کنیم که الگو یا کهن الگو هستند. به نظر من مادربزرگ هوشو و بعد بی‌بی مجید نمونه روشنی از نمونه کهن الگوی مادر اعظم برپایه روان‌شناسی یونگ هستند. مادر اعظم می‌تواند پزشک یا حکیم، جادوگر یا زایشگر، رهبر یا روایتگر باشد. همه این‌‌ها در بی‌بی جمع است. 

ناف هوشو به ناف مادربزرگ‌اش بسته است. در قصه‌‌های مجید هم ناف مجید به ناف مادربزرگ‌اش بسته شده است. مادربزرگی که آغوش و دستان‌اش ساحل امن آرامش و مهربانی است، در همین حال با سادگی و ریز ریز به او آداب زندگی را می‌آموزد.

قصه های مجید

هوشو یا مجید در جایی بزرگ شده است که مرگ همسایه زندگی است. این همسایگی معنادار است. هوشو در روستایی زندگی می‌کند که میان خانه و مدرسه، کناره کوه قبرستان است. هر بار که مرده‌ای را دفن می‌کنند. بچه‌‌ها شاهد همزیستی مرگ و زندگی هستند. مرگ پدربزرگ هوشو که به او آغ بابا می‌گوید آن قدر برای مرادی شوک‌آور است که از اندازه بیرون است. آغ بابا مریض است. صبح هوشو نمی‌خواهد مدرسه برود. بابابزرگ می‌گوید برو. من خوب‌ام. ظهر که هوشو با دوست‌اش از مدرسه برمی‌گردد می‌بیند طرف قبرستان شلوغ است. می‌پرسد چه شده. یکی می‌گوید دارند آغ بابات را به خاک می‌سپارند. و بعد نتیجه این را در کلام مرادی نویسنده ببینید. 
- اثر این مرگ در روان کودکانه شما چه بود؟
مرادی می‌گوید: خیلی خیلی دردناک بود. هنوز هم من وقتی هر موقع وارد خانه می‌شوم با این که بیش از 55 سال گذشته است، فکر می‌کنم عده‌ای نشسته و گریه می‌کنند و پدربزرگ‌ام تازه از دنیا رفته است. 

در این داستان‌‌ها، آموزگاران و ناظم مدرسه و این‌‌ها هم وجود دارند. جدای از این که این شخصیت‌‌ها فضای داستان را پر می‌کنند، هر کدام‌شان نمایشی از وضعیت نظام آموزشی ایران را بازتاب می‌دهند. در حقیقت در این مجموعه شخصیت‌‌ها همه در یک ارکستر هستند و هرکسی سازی را می‌نوازد که کارگردان در اختیارش گذاشته است. کارگردان هم مرادی کرمانی است.

-     آیا این مجموعه در قالب کتاب توانست زبانی برای ابراز نوجوان ایرانی شود؟

قصه‌‌های مجید یک اثر کلاسیک در ادبیات کودکان و نوجوانان ایران است. هیچ اثری در این زمینه به پای آن نمی‌رسد. یکی از ویژگی‌‌های کلاسیک شدن یک اثر این است که در چرخش بین نسلی بتواند به زندگی خود ادامه دهد و همان‌گونه با اشتیاق خوانده شود، که نسل‌‌های گذشته آن را می‌خواندند. کودکان و نوجوانان امروز که سه چهار نسل با خود مرادی فاصله دارند، اکنون هم می‌توانند خودشان را در چهره مجید یا بی‌بی و آموزگاران و مناسبات خانوادگی ببینند. آموزش و پرورش سترون و نازا چند درجه بدتر از زمانی است که مرادی دانش‌آموز بوده است. بنابراین بن‌مایه‌‌هایی که کودک ایرانی می‌بیند، مانند درگیر شدن با فقر، حسادت‌‌ها، نادانی‌‌ها، که البته همه در وجه طنز شیرین بیان می‌شود، آن را برای بیش‌تر کودکان این روزگار هم خواندنی می‌کند. 

از یک نگاه، وجوه جامعه‌شناختی قصه‌‌های مجید خیلی حرف‌‌ها برای نوجوانان دارد که بارها خودشان را در آن دیده‌اند. من فقط یک مورد را اشاره می‌کنم. مجید از طرحواره بهلول عاقل یا خردمند خنگ‌نما سرچشمه می‌گیرد. در نظام‌‌های متصلب و استبدادی، میان درک مردم و درک حاکم فاصله می‌افتد. مجید در خانه و مدرسه یا در کوچه و خیابان به هرچیزی از آن سو نگاه می‌کند که متعارف نیست. این یعنی بهم زدن قاعده. قاعده‌ای که انسان را چون رمه و گوسفند می‌بیند. مجید نمی‌خواهد بره باشد، اما قدرت جنگیدن با چوپان و گرگ‌‌ها را هم ندارد. چوپان که می‌تواند آموزگار یا پدر خانواده یا هر مرد دارای قدرتی باشد، به این بره می‌گوید باید پاهای‌ات را همان جا بگذاری که من می‌گویم. مجید اما یکی درمیان پاهای‌اش را جایی می‌گذارد که خودش دوست دارد. این کار را هم با طنز و طنازی انجام می‌دهد. چنین الگویی رایج‌ترین الگو در جامعه پیش و بعد از انقلاب ایران بوده است. بچه‌‌ها به مدرسه می‌روند، اما مدرسه را توی ذهن‌شان به خانه نمی‌آورند. مدرسه برای کودکان ایرانی، ممکن است جایی برای رشد علم باشد، اما جایی برای رشد اجتماعی نیست. فضایی منتزع و غیرکاربردی است. کودک امروز همین چیزها را در قصه‌‌های مجید می‌بیند که زمانی هوشو خودش در مدرسه تجربه کرده بود. بنابراین این تجربه‌‌های روایی با ریسمان میان نسلی به هم وصل هستند.

-    چه تاثیری این مجموعه بر جامعه و فرهنگ ایران داشت؟ (اگر بشود تاثیر آن فارغ از مجموعه تلویزیونی بررسی شود. به عنوان اثر مکتوب)

خب این نیاز به یک پیمایش همه جانبه در زمینه روایت و جامعه‌شناسی خواندن و مطالعات پس از خواندن دارد. در ایران چنین بررسی‌‌هایی نه برای این اثر و نه برای آثار دیگر نشده است. شما ببینید برای کتاب‌‌های کلاسیک در ادبیات کودکان غرب مانند آلیس در شگفت‌زار یا پیترپن صدها نقد و مقاله و پیمایش‌‌های متفاوت وجود دارد. در این چهاردهه که از انتشار این اثر می‌گذرد معدود نقدهایی درباره آن نوشته شده است. نقدهایی که در نظام دانشگاهی نوشته شده است، که فکر کنم دو سه تا هستند، هیچ چیزی از تاثیر این اثر بر جامعه و فرهنگ ایران نمی‌گویند. در بی‌ربط بودن این نقدها بگویم برای مثال یکی قصه‌‌های مجید را با پدیدارشناسی هوسرل مقایسه کرده است. این‌قدر این موضوع بی‌ربط است که نمی‌توان چیز بیش‌تری گفت. تنها داده‌‌هایی که کمک می‌کند به ما که تاثیر قصه‌‌های مجید را در فرهنگ و جامعه ایران ببینیم، پیوند آن با خوانندگان در این چهاردهه بوده است. نسل به نسل این داستان‌‌ها را خوانده‌اند و از لذت برده‌اند. نسل به نسل این داستان‌‌ها را خوانده‌اند و با این شخصیت همدلی کرده‌اند. خودشان را در آن دیده‌اند. 

اما اگر از منظر ادبی بخواهیم این تاثیر را بررسی کنیم آن جا روشن‌تر است. به نظرم قصه‌‌های مجید ادبیات کودکان ایران را در جایگاه دیگری قرار داد. ما پیش از این قصه‌‌ها، کسانی را داریم که برای بچه‌‌ها می‌نوشتند اما بیش‌تر از این که تجربه‌‌های زیسته کودکان را به تصویر بکشند، می‌خواستند که باورها و ایدئولوژی خود را در قالب روایت به بچه‌‌ها برسانند. قصه‌‌های مجید از جنبه ادبی فقط خواسته به بچه‌‌ها ادبیات بدهد. برای همین از این منظر این مجموعه ادبیات کودکان ایران را در راهی تازه قرار داد.

-    مجموعه تلویزیونی و کتاب چه تفاوت‌هایی با هم دارند و چه ویژگی‌هایی از کتاب در مجموعه تلویزیونی گم شده است؟

خب مجموعه تلویزیونی همان‌طور که همگان می‌دانند در اصفهان فیلم‌برداری شد و شخصیت بی‌بی و مجید هم اصفهانی شدند. این نکته سبب شد که مردم کرمان همیشه به این موضوع معترض باشند. اما دلیل این که کیومرث پوراحمد این کار را کرد برای این بود که در کرمان کسی را مانند شخصیت بی‌بی که حاضر باشد فیلم بازی کند پیدا نکرد. مجموعه تلویزیونی همه داستان‌‌های مجید را در برنمی‌گیرد. هر اپیزود یک فیلم شد. بنابراین مجموعه تلویزیونی نمی‌توانست همه قصه‌‌ها را بازتاب دهد. به انتخاب کارگردان برخی از سینمایی‌ترین‌‌ها انتخاب شد. آن موقع هم که پخش می‌شد، وضعیت ایران خیلی خاص بود. بدون حضور ماهواره و شبکه‌‌های اجتماعی همه چیز خیلی سیاه و سفید بود. سریال مجید در این موقع خیلی گل کرد و بزرگسال و خردسال را پای تلویزیون می‌نشاند. بعد هم بسیاری بعد از دیدن سریال رفتند کتاب را گرفتند و مجید در جامعه ایران شناخته‌تر شد.

-    هوشنگ مرادی کرمانی کیست؟

هوشنگ مرادی کرمانی یک پدیده است؛ در سرزمینی که پدیده‌کُش است و سنتی دراز دارد در به خاک کشیدن و به زیر خاک بردن پدیده‌‌ها. هوشنگ مرادی در کتاب هوشنگ دوم خودش را چنین تعریف کرده است.«اسم هوشنگ مرادی کرمانی» یادآور موقعیتی است که من هیچ وقت نتوانستم آن را از خودم بدانم. همیشه فکر می‌کنم که هوشنگ مرادی کرمانی جدای از من است. باورم این است که شخصی هست که این اسم را دارد. 
و بعد که از او پرسیده می‌شود او کیست، می‌گوید: موجودی است اثیری و خیالی. در بیرون است. مرا آزار می‌دهد و کمتر مهربان است. نسبت به جسم من چندان مهربان نیست. مگر زمانی که باهم به توافق می‌رسیم تا چیزی را بنویسم. 

بنابراین ما با کسی طرف هستیم که وجودی دوگانه دارد. دو تا هوشنگ داریم. من و هوشنگ من. این وجود دوپاره از کجا سربرآورده است؟ از همین خاک و از همین مناسبات؛ و این مناسبات که چنین کودک بااستعدادی درون‌اش پرورش پیدا کرده است، با او چه می‌کند، او را به گونه‌ای پیش می‌برد که به یگانگی وجودش باور نداشته باشد. همیشه فکر کند که آن کسی که می‌نویسد خودش نیست، بلکه یک دیگری است در خودش که او نمی‌داند چه‌گونه در خودش پیدا شده است. این پدیده است که جامعه و مناسبات آن تو را سرکوب کند، اما خودت را انکار کنی و از درون خود انکار شده‌ات یک موجودی را بسازی که برای خودش و مردم بنویسد و موفق هم باشد. آن هم بسیار.

در سایت کتابک بخوانید:‌ هوشنگ مرادی کرمانی

شاید اگر زندگی تمام نویسندگان ایرانی و اهل هنر ایران را بررسی کنید، با استناد به کتاب شما که غریبه نیستید می‌گویم، هوشنگ مرادی کرمانی، رنج دیده‌ترین نویسنده ایرانی است. همتای او را می‌توان در یک نسل پیش‌تر از خودش مهدی آذریزدی دانست. او هم کودک حاشیه کویر بود. فشارهایی که مرادی کرمانی در کودکی بر تن و روان کشیده است، گاهی باورکردنی نیست. 

شما که غریبه نیستید


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


او شش ماهگی مادرش را از دست داده و پدرش هم که دوره ای از زندگی ژاندارم بوده بیمار بود. بیمار روانی. آن هم از نوع حادش. هوشو زیر دست ننه‌بزرگ و بابابزرگ پدری‌اش بزرگ می‌شود. تا دوازده سیزده سالگی که یکه و بی‌کس به کرمان فرستاده می‌شود. یعنی عموی‌اش تنها کسی بوده که دورادور مراقبت‌اش می‌کرده. 

اگر فقط بخواهم یک نمونه از رنج‌‌های او را در کودکی بگویم با استناد به شیوه تربیتی رایج در آن روزگار شاید بتوان تصویر بهتری از او نشان داد. 
هوشو را در کودکی از دو مار سفیدبرفی در صندوقخانه می‌ترساندند. یک بار برای ادب‌کردن‌اش او را در صندوقخانه می‌اندازند. پانیک می‌شود. به قول خودش: حس می‌کنم مارها تو صندوق می‌جنبند. دست می‌گذارم روی صندوق، تن‌شان، سرشان می‌خورد به در و دیوارهای صندوق، چفت صندوق می‌لرزد و من جیغ می‌کشم. ننه‌بابا دلش می‌سوزد و از صندوقخانه بیرونم می‌آورد.
سال‌‌های سال است که کابوس مار می‌بینم. هر وقت حالم بد است و انتظار خبر بدی را می‌کشم و خوابم می‌برد، خواب مار می‌بینم. خواب می‌بینم که ماری یواش یواش خودش را از پاهایم بالا می‌کشد. من خوابیده‌ام. مار روی شکمم می‌آید و کم‌کم می‌آید روی سینه‌ام و دور گردنم می‌پیچد. هرچه جیغ می‌کشم کسی به دادم نمی‌رسد. تو هر خواب یک جور مار است. زرد، سیاه، خال خالی، بلند و باریک. 

این چنین پدیده‌ای بعد نویسنده‌ای می‌شود که در داستان‌‌هایش فقط زندگی و همزیستی با زندگی است و کتاب شما که غریبه نیستید او نزدیک به چهل بار بازنشر می‌شود. کتاب درمانی برای گروهی که با خواندن این کتاب از نیمه راه مرگ به زندگی برگشتند. یعنی قصد خودکشی داشتند و با خواندن این کتاب متوجه می‌شوند که فلسفه زندگی ایستادگی و امید است. چون ذات زندگی همین است. 

توی همین کتاب در جایی از قول ننه‌بابا حال و روزش را در نوزادی چنین بازتعریف می‌کند: ننه‌بابا تعریف می‌کرد که وقتی مادرت از دنیا رفت هم سکینه به‌ات شیر می‌داد هم زن‌‌های دیگه. پدرت بغلت می‌کرد و تو آبادی می‌چرخاند و هر زنی را می‌دید که بچه‌ی شیرخوره داره می‌گفت یه مِک از شیرت بده این بچه بخوره. 
توی هر کوچه یک مادر داشتم. گرچه شیر ننه سکینه را بیشتر خورده بودم. 

در روستا به او لقب بدپیشونی داده‌اند. یعنی هر اتفاق ناگواری مانند مرگ رخ می‌داده او را دخیل در آن می‌دیدند. به همین سبب همیشه مورد نفرین بزرگ‌ترها بوده.

مرادی تا 13 سالگی در سیرچ روستای پدری زندگی می‌کرده. همان جا هم مدرسه می‌رفته. اما در درس و مشق تنبل بوده. یعنی از نظر نظام آموزشی که قدرت تفکیک استعداد بچه‌‌ها را نداشته و همچنان هم ندارد تنبل تشخیص داده می‌شود. 
13 ساله بوده که به کرمان می‌آید، آن چنان زندگی سختی داشته که گاهی قابل وصف نیست. به سبب لهجه و سرووضع و به سبب این که به قول خود مرادی با یک پدر دیوانه که ترسناک هم بوده، زیر سرپرستی عموی‌اش باید به مدرسه‌شبانه‌روزی می‌رفته. مدرسه‌شبانه‌روزی که او وصف می‌کند خیلی دردناک است. بچه‌‌های نیم‌گرسنه که خوراک را از چنگ هم می‌ربودند. اما این بچه نیم‌گرسنه در کرمان کم‌کم استعداد عجیب خودش را در گرایش به خواندن نشان می‌دهد. خواندن را همان طور که در قصه اول مجموعه مجید می‌گوید از کاغذ کتاب‌‌هایی شروع کرده که بقال‌‌های قدیم از آن قیف می‌ساختند و جنس‌شان را مانند ادویه و این چیزها توی آن می‌پیچاندند. روزی یکی از همکلاسی‌‌هایش به او کیهان‌بچه‌‌ها می‌دهد و عاشق این مجله می‌شود. او چنان شیفته خواندن بوده که می‌رود پیش کتابفروشی که کتاب‌‌های کهنه او را بدون دریافت دستمزد در کنار پیاده‌رو بساط می‌کند و به عشق خواندن کتاب‌‌ها یادش می‌رود که وظیفه‌اش چیست. 

مرادی در این دوره یعنی تا نوزده سالگی در کرمان می‌ماند و بسیار تنها بوده. و بارها به این تنهایی اشاره می‌کند. بعد از 19 سالگی به تهران می‌آید و ادامه این زندگی سخت در تهران هم به شکل‌‌های مختلف وجود داشته است. 
اما چون داستان این رنج‌‌ها بلند است فقط با کلام خودش به سرنوشتی که در انتظار او است اشاره کنم.

روزبه‌روز حال آغ‌بابا بدتر می‌شود. دیگر نمی‌تواند خاطره‌‌های بلند و شجاعانه و بامزه‌اش را تعریف کند. آخرین خاطره‌اش نیمه کاره ماند: یه روز داشتم می‌رفتم به ...» 
مثل موش می‌خزم زیر لحافش کف دست استخوانی و بی‌جانش را می‌چسبانم به گونه‌ام. 
داری می‌میری، می‌ری آن دنیا؟
-    اگر فرصت کنم بله.
-    منم همرات می‌آم. اذیتت نمی‌کنم، هیچی نمی‌پرسم که اذیت بشی.» گفت تو می‌مونی. می‌مونی سختی می‌کشی تنها . (شما که غریبه نیستید ص 121)

نمی‌توان نقطه‌ای بیش‌تر بر این دیالوگ گذاشت.

-    او در چه دوره و زمانه‌ای این مجموعه‌ها را نوشت و دوره و زمانه چه نمودی در کار او دارد؟

قصه‌‌های مجید در دو ورژن رادیویی و کتاب تهیه شده است که نسخه رادیویی مقدم بر کتاب است. نسخه رادیویی در دهه 1350 تولید شد که هفتگی در رادیو ایران در برنامه صبح جمعه برای چند سال تا زمان انقلاب و کمی‌بعد از آن اجرا می‌شد. اما محتوای این داستان‌‌ها دو سه دهه پیش‌تر را در برمی‌گیرد. یعنی از دهه 1320 تا 1330 که مرادی کودک و نوجوان است. 

خب قصه‌‌های مجید از منظر جامعه‌شناسی دوره‌ای را بازتاب می‌دهد که در آن ستیز سنت و تجدید در ایران به شکل‌‌های گوناگون در حال گسترش است. شهرنشینی نسبت به زندگی روستایی. مهاجرت خود مرادی به کرمان و ادامه تحصیل در کرمان و آشنایی با سینما و تئاتر و همه این پدیده‌‌ها در این مجموعه دیده می‌شود. مجید در این مجموعه دوربین به دست گرفته و گاهی روی خاطرات خودش در روستا می‌اندازد و آن‌‌ها را به شهر می‌کشاند و گاهی روایت‌‌های مردم مهاجر یا بومی‌شهر را به نمایش می‌گذارد. زندگی‌‌های ساده، خریدن، خوردن، فروختن، بچه‌دار شدن، مناسبات مدرسه، رفتار آموزگاران، آرزوهای مردم نادار و کم‌مایه. حسادت‌‌ها و همه این‌‌ها که بخشی از ذهنیت مردم است در این اثر بازتاب دارد.

-    چه نقدی بر این مجموعه دارید؟

نقدی بر مجموعه او ندارم. اما نقد بر جامعه‌ای دارم که مرادی شد نویسنده‌اش. مرادی کرمانی نویسنده بزرگی است. او شاید در بد زمانه‌ای مجبور به نوشتن شد که جامعه ایران در ایدئولوژیک‌ترین حالت‌‌ها گرفتار قطب‌بندی‌‌های اجتماعی و فرهنگی شد. تو اگر با ما نیستی پس بر ما هستی. چپ‌‌ها مرادی را از خودشان نمی‌دانند چون بلد نیست حرف‌‌های ایدئولوژیک بزند. مذهبی‌‌ها و راست‌‌ها او را در هیئت خودشان راه نمی‌دهند چون ریش نداشت و بلد نبود تسبیح به دست بگیرد. مرادی به مفهوم واقعی همیشه شخصی تنها بوده است. برای مثال او گرایش انسانی دارد اما گرایش سیاسی ندارد. در چنین جامعه‌ای که همه چیز ایدئولوژی زده و خط‌خطی و سیاست بر انسانیت ترجیح دارد، جای مرادی مشخص است کجاست. او به راستی نویسنده مردم طبقه متوسط ایران است. او نویسنده بی‌قدرتان و نادیده‌شدگان است. 

حق او بود و هست که دستکم یکی از دو جایزه بزرگ ادبیات کودکان جهان یعنی‌‌ هانس کریستین آندرسن یا آسترید لیندگرن به او تعلق می‌گرفت. در مورد جایزه آندرسن که او می‌توانست این جایزه را بگیرد، اما فکر می‌کنم به جای ایران، چین این جایزه را با حساب‌شدگی و درک الگوریتم گرفتن جایزه‌‌های جهانی یک دهه پیش برای نویسنده‌شان که در قواره مرادی هم نبود به دست آورد. علت آن هم این بود که ما درک درستی از مشارکت و همزیستی در جامعه جهانی نداریم. شورای کتاب کودک شاید دو دوره مرادی را نامزد جایزه آندرسن کرد و بعد برای همیشه کنار گذاشت. این تازه زمانی بود که داشت آثارش به زبان‌‌های دیگر ترجمه می‌شد. بعد ناگهان با این فرض که نامزدی در جایزه‌‌های جهانی باید به نوبت به دیگران هم برسد، مرادی کنار گذاشته شد و نامزدهایی مطرح شدند که به هیچ‌وجه نه در قواره مرادی بودند و نه شانسی برای برنده شدن داشتند. این بدترین سیاست ممکن بود. عین بی‌سیاستی بود. مانند هزاران فرصتی که این سال‌‌ها در عرصه فرهنگ و اجتماع از دست دادیم این فرصت را هم از مرادی گرفتیم.

در سایت کتابک بخوانید:‌ ترجمه «قصه‌های مجید» و «مربای شیرین» هوشنگ مرادی‌کرمانی برای کودکان صربستان

-    آیا به نظر شما این مجموعه به قرن پانزدهم هم می‌رود؟

داستان‌‌های مرادی کرمانی و از جمله قصه‌‌های مجید برآمده از یک سنت دیرپای افسانه‌سرایی و قصه‌گویی است که یک سر آن در فضای مه‌آلود پیش از تاریخ می‌رود. چندین هزار سال یا چند ده هزار سال. روایت‌‌های شفاهی همسان با زاده شدن زبان گفتاری در انسان پدید آمده‌اند. اما اگر به شکل مکتوب آن نگاه کنیم، روایت‌‌هایی مانند گیل گمش، یا کلیله و دمنه و هزار افسون یا همان هزار و یک شب. سنت قصه‌گویی و داستان‌نویسی مرادی کرمانی چنین دیرپا است و مرادی همان‌گونه که وجودش اثبات می‌کند، از جمله انسان‌‌های روایتگر است. آن‌چه مرادی روایت کرده است، مانند قصه‌‌های مجید برای نسل‌‌های بلند بعد از خود خوانده و شنیده خواهد شد زیرا در این روایت‌‌ها مانند افسانه‌‌های پریان با بن‌مایه‌‌های جاودانی بشری روبه‌رو هستیم. ترس، فقر، بی‌عدالتی، کودک والد از‌دست‌داده یا یتیم و از این جور بن‌مایه‌‌ها. بنابراین همیشه کودکان و نوجوانان و بزرگسالانی هستند که بخواهند در باره کودکان بی‌کس پیش از خود بدانند و بخوانند. 

نویسنده
محمدهادی محمدی
Submitted by editor69 on