رمان «خانهی ابر و هنر» داستان ابرها، جنگ و صلح، دوستی و مرگ و یک دنیا عشق تمامنشدنی است...
میشود دو کودک در یک روز به دنیا نیامده باشند و حتی پدر و مادری متفاوت داشته باشند، اما دوقلو به حساب بیایند؟ بله میشود. تعجب نکنید، چون آنجی و هری دقیقاً همینطور هستند! پدر و مادر آنها سالهاست که همسایهی دیوار به دیوارند و فرزندانشان هم به فاصلهی دو روز از یکدیگر به دنیا آمدهاند. در نتیجه، از همان ابتدا بچهها کنار هم بزرگ شدند. هری عاشق ابرهاست و آنجی عاشق هنر و نقاشی کشیدن؛ یکی دیگر از کارهای موردعلاقهی آنجی، نوشتن خاطرات روزانهاش در دفترچهی خاطرات است. از آنجایی که بچهها بیشتر وقتشان را با هم میگذرانند، پدرها تصمیم میگیرند یک خانهی درختی مشترک برای آن دو درست کنند؛ جایی که بچهها عاشقش هستند و اسمش را میگذارند: «خانهی ابر و هنر». مشکل از روزی شروع میشود که هری مدام سردرد میگیرد و در نهایت، شک و تردیدهای آنجی با رفتن هری به بیمارستان به یقین تبدیل میشود؛ هری بیماری مهلکی دارد، اما آنجی نمیخواهد این موضوع را بپذیرد. به همین دلیل، در اوج دوست داشتن هری از او بیزار میشود. با وجود این همه دوست داشتن چرا آنجی باید تنهایی را تجربه کند؟ در پسزمینهی این داستان، که آنجی با نوشتن در دفتر خاطراتش روایتگر آن است، با سرگذشت مادربزرگ آنجی هم آشنا میشویم؛ زنی که بهترین سالهای کودکیاش را در اردوگاهی تنگ و تاریک و ترسناک گذرانده است. شخصیت مادربزرگ گرتی در داستان، برگرفته از اولگا موریس حقیقی است. دخترکی که همراه خانوادهاش در سنگاپور زندگی میکرده و پس از تسخیر کشور به دست ژاپنیها، همراه 2400 غیرنظامی دیگر در اردوگاه چانگای اسیر میشود. شاید در وهلهی اول از خودمان بپرسیم چرا مادربزرگ گرتی یا همان اولگا باید چنین رنجی را تحمل کند؟ یا چرا آنجی باید طعم از دست دادن را بچشد؟ بعد هم به خودمان بگوییم باید جلوی چنین پیشامدهایی را گرفت! اما آیا مرگ، جنگ و رنج را میتوان از زندگی حذف کرد؟ واضح است که چنین چیزی امکانپذیر نیست. پس شاید بتوان از زاویهی دیگری به مسئله نگاه کرد. دقیقاً همان کاری که قهرمانان این کتاب انجام میدهند. آنها دوستی، هنر و عشق را در بطن رنج، جنگ و بیماری پیدا میکنند. اولگا (مادربزرگ گرتی) در اردوگاه، در کنار سایر دختران، با استفاده از تکهپارچهها، گونیهای برنج و نخهای جداکرده از لباسها، روتختی تکهدوزیشدهای درست میکنند و به این ترتیب، امید را در فضای زندان زنده نگه میدارند. کاری که آنجی داستان نیز برای دلگرمی دادن به دوست دوقلوی خود، هری، انجام میدهد.
مارسیا ویلیامز، نویسندهی این رمان، تکههای واقعیت و خیال را به هم دوخته است و بدین طریق، اثری خلق کرده که نشان از زندگی در لحظات تاریک دارد.