بخش سوم: و به جزیره میرسیم...
«صداها بر آب طنین میانداخت.» چرا طنینِ صداها بر آب شنیده میشود؟ به این پرسش فکر کردید؟ «راه درست کدام سو است؟» چرا هر کسی در تصویر یک سو را نشان میدهد؟ این جمله را در ابتدای کتاب به یاد بیاوریم: «در سر راه با انسانهای دیگری برمیخورند و از از آنها پرسشهای زیادی میکنند. به پاسخهای آنها گوش میدهند. اما به احساسهای خود نیز گوش میسپارند. زیرا انسانها احساس های گوناگونی دارند و آرزوهای متفاوت.» آرزوهای متفاوت! پس جزیره شادی به همان سویی است که آرزوی ما همان سو است. احساسات ما میتواند راهنمایمان شوند و پاسخهای دیگران. اما اینها تنها میتوانند نشانههایی برای یافتن جزیره شادی ما باشند. باید به خودمان گوش بسپاریم. طنین صداها برآب، تأثیر سخن و رفتار دیگران برماست، جایی که در درون ما باقی میگذارد و همه میتواند نشانه رسیدن باشد یا نرسیدن. راه را نشان دهد یا گمراه کند. راه رسیدن به جزیره شادی از خود ما میگذرد: «اما کسی نبود که پاسخها را بداند.» چون پاسخ در درون ماست.
واژهها در کتاب همسفراند با تصویرها. نثرآهنگین کتاب با جملههایی کوتاه و آواهایی بلند، سفر را روان کرده است. ما هم در همان بلم نشستهایم و از چشم دخترک در تصویرها شاهد خطرها و زیباییهای سفرش هستیم. روز و شب و خواب و بیداری دخترک را در تصویرها میبینیم و راهی طولانی که تنها در بلماش میپیماید. ما با او همسفریم، با دخترک. باد و توفان و رعد و برق را میبینیم و میخوانیم و حس میکنیم و خطرهای سفر را میچشیم. واژهها تنها راویان کتاب هستند و تصویرها نشاندهنده هرآنچه در سفر میگذرد. برای همین، سکوت واژهها با آوردن تصویرهایی پی درپی در میانشان، زییایی این سفر را افزون کرده است و لذت کشفی هیجانانگیز را برایتان به همراه میآورد. همه با هم به سوی جزیرهٔ شادی میرویم.
«باد بلم را برگرفت
و او را به دوردستها برد. بلم در آب، پایین و بالا میرفت.
آیا به پایان رسیده بود؟
آیا این پایان جهان بود؟»
پس سفر آسان نیست و تصویرهای بعدی نشان از خطرهای سفر دارد، بارانِ تند، پرندگان سیاه، رعد و برق و توفان، موجهای بلند و در پایان سکوت! آیا برای شما اتفاق افتاده است که پس از آشوب درونی به سکوت برسید؟ هنگامی که تلاش میکنید تا خود را، درون خود جستوجو کنید و چیزی بیابید؟ هنگامی که خودتان را برای رسیدن به استعدادهایتان زیر و رو میکنید، هنگاهی که در تلاش هستید که چیزی را بهدست آورید یا به آرزویی برسید؟ این آشوب را احساس کردهاید و بعد نشانهای میبینید که راه را نشانتان میدهد!
«آیا این پایان جهان بود؟»
و پس از آن همه آشوب این پاسخ: «نه.»
این «نه» پاسخ منفی است به همه آن صداهایی که از دیگران شنیده و پاسخی مثبت است به صدای درون خودش و عقب راندن آن آشوب و گذر از آن. به سکوت میرسد و نشانه را میبیند:
«یک روز
سکوت بازگشت.
دریا آرام و خاموش بود.
و در میانهٔ دریا
نشانهای بر تیر چوبی دید.
به آن سو راند تا نشانه را بخواند.
جزیره شادی
همان جایی بود که میخواست برود.
افق او را به سوی خود میخواند.»
به صدای درونمان گوش دهیم و نشانه را ببینیم. همه ما ممکن است در راهی که میرویم این تابلو را ببینیم اما اگر خوب دیدن و خوب شنیدن را تمرین نکرده باشیم، شاید بلم ما از کنارش بگذرد و راهی دیگر را در پیش بگیرد.
سکوت و خالی بودن را در دو تصویر بعد ببینیم. حساش کنیم بعد از آن همه آشوبها در تصویرهای پیش از آن. آن آبی کمرنگ زیبا در آسمان و زمین ما را آرام خواهد کرد.
و پرندگان سفید و آرام و شاد در آسمان آبی تصویر بعد که بر نوک یکی از آنها، گلی هست. تمامی تصویرهای بعدی شادی و آرامش را به شما میچشاند. ما داریم کم کم به جزیرهٔ شادی نزدیک میشویم و بهتر است آرام باشیم و آرام برانیم و خوب ببینیم و خوب بشنویم.
«پرندهای پروازکنان به سوی او آمد
و آنگاه جزیرهای را دید.
که انگار از دریا دورافتاده بود.
این جزیره شادی است!
مردم، آنجا را چنین مینامیدند.
بیا به ساحل،
شادی را دریاب!»
چرا مردم آنجا را چنین مینامیدند؟ گمان میکنم پاسخاش ساده باشد: «زیرا انسانها احساسهای گوناگونی دارند و آرزوهای متفاوت.»
و دخترک میراند و به بلماش را به ساحلی میکشاند و در بلندایاش به دریا نگاه میکند. جزیرههای بیشتری میبیند. بزرگ و کوچک و برآمده و هموار. هر کدام یک شکلی هستند. چرا؟ چون هرکدام میتوانند آرزوی انسانی باشند، میل او و خواستهاش. دخترک راه میافتد تا جزیره شادی خود را بیابد. ما هم با او همسفر شویم و جزیرههای زیبا را در تصویرها ببینیم و سکوت واژهها را حس کنیم. بدون اینکه که کتاب چیزی بگوید، در ذهن همهٔ ما واژهها میچرخند و این اعجاب کتاب است!
دخترک به سوی جزیره اندیشههای ژرف و همیشه جشن و نیرومندی و تندرستی و آسایش میراند. ده تصویر بدون حتی یک واژه! شگفتانگیز است. تصویرهای کتاب ما را به سوی جزیره میبرد. ما توی همان بلم نشستهایم که دخترک نشسته. نیازی نیست دخترک برای ما بگوید چه میبیند. ما هم داریم با او میبینم و حس میکنیم.
«نام جزیره ما شادی است!
این بانگی بود که از هرجا برمیخاست.» دخترک دودل میشود پس در سکون میماند و فکر میکند زیرا نمیتواند جزیرهای را برگزیند. سکون و فکر! ما در درون خود جستوجو میکنیم و به صداها گوش میسپاریم تا راه خود را بیابیم، راه جزیره شادی خودمان را.
و دو تصویر شگفتانگیز! آبی بیکران در آسمان و زمین و جزیرهای که در میانه دریا، سایهوار دیده میشود، همرنگ این آبی ژرف برای نشان دیدن این واژهها: «زمان بسیار بلندی که دریاها راند.» ماریت چگونه میتوانست بدون این آبی کشیده شده از آسمان تا زمین و دوری جزیرهها و سایهها، بلندی زمان را در دو تصویر نشان دهد؟ چقدر همه چیز زیبا و هماهنگ است در این سفر!
«ناگهان صدایی آهنگین شنید.
گوشنواز.
آشنا.
جزیرهای دید بهسان آینه
کسی آنسو، چشم به راهاش بود.»
صدا آشناست و جزیره بهسان آینه! تصویر روی جلد را به یاد بیاورید؟ آن تصویر هم آینهای بود. پس این جزیره شبیهترین است به دخترک پس: «اینجا میتوانست برای همیشه بماند.» و با دیگری زندگی میسازد و ما در شش تصویر این زندگی را میبینیم اما: «همیشه ماندن فراتر از تاب او بود.» و دخترک تصمیمی میگیرد: «با برآمدن آفتاب خموشانه از آنجا دور شد.» چرا برآمدن آفتاب؟ برای آغازی دیگر!
دریا آرام و مهربان است و این مهر را در دو صفحه با رنگهای آبی کمرنگ و زرد و خورشید دلنوازش میبینید. ما داریم به جزیره شادی نزدیک میشویم و دخترک چه میبیند؟ دریا مهربان شده است و آرام: «افق درخشان و در چشمانداز. اکنون آنجا بود، روی خط افق. آخرین جزیرهای که وجود داشت.»
تک تک واژههای بعدی را به آرامی بخوانیم و بچشیم. بسیار مهم هستند. این پایان سفر ماست که باید خوب حساش کنیم. اینها نشانههای پیدا کردن جزیره ما هستند: «در آن جزیره، نه چیزی بود و نه کسی.
به راستی آرام و خاموش.
هرچیزی میتوانست آنجا رخ دهد.
هرکسی میتوانست به آنجا بیاید.
خورشید میتوانست بر آن بتاب
و زمان میتوانست به راه خود رود.»
جزیرهای که دخترک میتواند همه چیز را از نو در آن بیابد و بیافریند. دو تصویر پایانی، پیش از آستر بدرقه را ببینیم، دخترک که بر بلندای جزیره آینهای آبیاش نشسته است.
گمان نمیکنم نیازی باشد تا از آستر پیشواز و بدرقه برایتان بگویم. رنگها با ما سخن میگویند. کتاب «جزیره شادی» طعمی شیرین است از جستن، خطر، ترس، شکوه، شادی، یافتن و هرآنچیزی که زندگی را زیستنی شیرین میکند.
من هم مانند ماریت امیدوارم این کتاب به شما یاری رساند تا جزیره خود را بیابید و شادی را: «بسی خوشبختی!
آن را یافته بود.
جزیره شادی را.»
شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب جزیره شادی، بخش نخست
شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب جزیره شادی، بخش دوم