نقش کتاب در زندگی کودک یا کودکان من، طرح تازهای از کتابک است که میخواهد برود میان قشرهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی از هنرمندان تا کارآفرینان، پزشکان، مهندسان، کارشناسان، تکنسینها، کارگران، و زنان خانهدار و ... و همه آنها که دیده میشوند و دیده نمیشوند، اما سرشار از تجربه کتابخوانی برای کودک یا کودکان خود بودهاند و هستند. کتابک میخواهد این تجربهها را بازتاب دهد، زیرا چگونگی رفتار با کودک برای این که جذب شنیدن ادبیات و خواندن کتاب شود، بخشی از شیوههای ترویج کتابخوانی در جهان امروز است.
۱. در روزگار کودکیتان نسبت به امروز دسترسی به ادبیات کودکان و کتاب چگونه بود؟
در روزگار کودکی من، یافتن کتابهایی در زمینه ادبیات کودکان، چیزی نزدیک به غیرممکن بود. علیرغم عشق بزرگم به خواندن، که پیش از رفتن به دبستان شروع شد، دسترسی به کتابهای ویژه کودکان نداشتم.
دایی من کتابخانه بزرگی داشت. یک اتاق خیلی بزرگ، با قفسههای پُر از کتاب. شادی من، گشتن در آن کتابخانه بود. هنوز هم شکل خاصِ بعضی از آن کتابها را به یاد میآورم. کتابهای حجیم خطی، کتابهایی در قطعِ بسیار بزرگ، کتابهایی در قطعِ بسیار کوچک، کتابی که شکلِ یک صندوقچه کوچک را داشت و کتابهایی دیگر، تنگاتنگ چیده شده کنارِ هم.
سکوت آن کتابخانه و بوی کتابها را دوست داشتم و از ورق زدنِ آنها لذت میبردم. هنوز هم از بوی کاغذ لذت میبرم. از آنجا شروع به خواندن کردم. به سختی. و این ابتلا، دیگر هرگز مرا رها نکرد!
در آن روزگار، کتابی برای کودکان نبود، اما شوقی برای خواندن بود. حالا کتابهای بسیاری برای کودکان هست، اما آن شوق، در میان سرگرمیهای گوناگون، گم شده است.
۲. در روزگار کودکی و نوجوانی چگونه به کتاب و ادبیات کودکان و نوجوانان علاقهمند شدید و چه کسی در این علاقه شما نقش داشت؟
همانطور که گفتم، من به «ادبیات» علاقهمند شدم نه به «ادبیات کودک و نوجوان»، چون چیزی به این نام وجود نداشت. کسانی که نقش بزرگی در علاقهمند شدن من به کتاب و کتابخوانی داشتند، پدرم بود که عاشقانه «حافظ» میخواند، مادرم بود که پیگیر داستان میخواند، داییام بود که همیشه دور و بَرَش را کتابها گرفته بودند و رفتارِ مهربانانهای با کتابها داشت. در خانهاش محافل ادبی برگزار میشد و من را هم، گاه به گاه روی زانوهایش مینشاند و اجازه میداد بمانم و به شعرخوانیِ شاعرانِ آن روزگار گوش کنم. از آن مهمتر، به منِ کودک این اجازه را میداد که در کتابخانهاش بگردم و کتابها را در دست بگیرم و ورق بزنم و بعدها بخوانم.
۳. هنگامی که مادر شدید چه کتابهایی برای کودکان خود انتخاب میکردید و نظرتان در این دوره نسبت به ادبیات کودکان چه بود؟
پسرم سه سال قبل از انقلاب متولد شد. در اوجِ شکوفاییِ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. خیلی از کتابهای منتشر شده در کانون را برایش خریده بودم. دخترم پس از انقلاب به دنیا آمد. کتابهای برادرش موجود بود. میدیدم که به آسانی شعرها را حفظ میکند. اما در ایرانِ درگیرِ جنگ، بیشترِ شعرهایی که برای کودکان سروده میشد، لبریز از غرش گلوله و سنگینیِ تانک و شرحِ مرگهای جگرسوز بود. در حضورِ بمباران و موشکباران و خشونت، کمکم شروع کردم به شعر گفتن برای بچههای خودم. شعرهایی پُر از گل و درخت و زنبورهای طلایی و پروانههای رنگارنگ و هرچه غیر از جنگ.
همان شعرها شد اولین مجموعه شعر من برای کودکان به نام «سرخ و صورتی».
کار شاعران و نویسندگان کودک ونوجوان در آن دوران، بسیار سخت و همراه با ملاحظات سیاسی بود.
۴. آیا کودکان شما کتابخوان شدند؟ و به کتاب علاقه داشتند؟
کودکان من کتابخوان بودند، البته نه آنطور که من بودم! بیشتر «درسخوان» بودند. اما پیوندشان با کتاب، باقی ماند.
۵. اکنون چه توصیهای به مادران و بزرگترها برای ترویج کتابخوانی در میان نسل کودک و نوجوان دارید؟
از مادران جوان میشنوم که دنبال راهی برای جدا کردن کودکانشان از تلفنهای هوشمند و تبلتها هستند. خوشحالم که در این دوران، کودک خردسالی ندارم! به نظرم میآید کارِ ترویج کتابخوانی، برای مادرانی که خود کتابخوان هستند، آسانتر باشد. اگر بچهها از کودکی، کتابخوانیِ بزرگترها را ببینند و برایشان کتاب خوانده شود و بعدها «کتابهایی آگاهانه انتخاب شده» در اختیار داشته باشند، شاید بتوان امید داشت که دوباره کتابها به خانهها برگردند و خوانده شوند و در میانِ دستهای تَر و تازه و آیندهسازِ کودکان و نوجوانان بگردند و به زیبایی کهنه شوند.
با صفورا نیری بیشتر آشنا شوید.