زبانسازی آذریزدی در امتداد نوسازی زبان فارسی بود که از دوره مشروطه آغاز شده بود. آذریزدی باید روند زبانسازی خود را برپایه تجربههایی انجام میداد که از دوره مشروطه شکل گرفته بود. بدون این محور، کار آذریزدی چیزی میشد، در اندازه همان کار عبدالله البخاری داستانهای بیدپای که در دوره خود شاهکاری بزرگ است اما اثری تک افتاده به شمار میرود. در حقیقت، ریشههای زبانسازی کسانی مانند آذریزدی را باید هم پیوست با گذشته تاریخی زبان و نثر فارسی دانست، هم گسست.
به گفته یحیی آرین پور: « تحولی که قائم مقام و پیروان او در نثر فارسی پدید آورند، هرچند گرایشی به سادگی داشت، باز برهمان پایه سبک قدیم نهاده شده بود. بعد از قائم مقام و همقدمان او ... شیوه مخصوصی در نوشتههای خود به کار بردند که فرق زیادی با سبک و شیوه گذشتگان نداشت. اما با رواج زبانهای اروپایی و هجوم دانشهای نوین، این سبک و شیوه قابل دوام نبود و کسی به آنان تأسی نکرد.»[1]
تحول اجتماعی و فرهنگی برای زایش زبان نو در ادبیات کودکان ایران
برای بازنویسی از آثاری مانند کلیله و دمنه هم زبان تاریخی نیاز بود، و هم گسست از این زبان. در محور گسست، باید تحولی چند جانبه رخ میداد تا زبانی ساده و امروزی به نشریهها، و ادبیات بزرگسال و کودک ایران نفوذ میکرد. از این رو، کسانی که بعد از مشروطه شروع به نوشتن کردند، تنها نمیتوانستند به سادگی زبان کسانی مانند قائم مقام بسنده کنند و نیاز به تحولهای بنیادی تری بود. این تحول بنیادی ریشه در عواملی دارد که برای ضرورت ساده شدن نثر فارسی برشماردهاند. ورود دستگاه چاپ و چاپخانه، روزنامه و روزنامه نگاری، شکل گیری نهادهای آموزشی نو مانند دارالفنون یا به طور کلی دانش اندوزی مدرن، نهضت ترجمه و شکل گیری موج فرهنگی برای آفرینش آثار ادبی، که البته همه در بستر نیازهای تجددخواهی بوده است.[2] بخشی مهم از این عوامل هستند.
از زمان مشروطه با گذشت هر دهه، با تغییر بافت اجتماعی، و گسترش شهرنشینی و باسوادیبخش بزرگتری از مردم، با زبان به کار رفته در آثار کهن مانند کلیله و دمنه بیشتر فاصله میگرفتند و با زبان روزنامهها و کتابهای ترجمه نزدیکتر میشدند. زبانسازی آذریزدی در قصههای خوب را هم باید در این تناسب دید. در حقیقت آذریزدی از زبان ویژهای برای بازنویسی استفاده میکند، که نزدیکترین زبان، به گفتار کودکان و نوجوانان، یا زبان بزرگسالان با کودکان و نوجوانان است. مهمترین ویژگی زبان نزدیک به کودکان، دربرگیرنده پربسامدترین واژگان پرکاربرد برای این گروه سنی است. روایتهای آذریزدی نشان میدهند که او این نکته را به درستی رعایت کرده است. عامل دیگر نزدیک شدن به زبان گزارش است، اما در اصل زبان گزارش نیست.
زبان گزارش، زبان بدون حاشیه است. زبانی است که در آن زیادگی و درازگویی( حشو و اطناب ) نیست. با این همه اگر زبان داستانهای آذریزدی تنها در محدوده زبان گزارش میماند، برای او امتیازی به شمار نمیرفت، بلکه او به این زبان آهنگ افزوده است. زبان ساده آذریزدی وقتی که بلندخوانی میشود از یک آهنگ طبیعی برخوردار است. این آهنگ طبیعی ذاتی هر زبان گفتاری میتواند باشد، اما در زبان فارسی ویژگی سوده بودن یا نرم بودن را دارد که آذریزدی آن را در زبان خود به کار گرفته است. این آهنگ با زبان گفتاری یزدی نیز پیوند دارد. زبان گفتاری یزدی از زبان فارسی پرآهنگتر رانده میشود. از جنبه ساختار نحوی یا ترکیب واژگانی نیز به طور کلی کار آذریزدی کم اشکال است. آن اندازه از آسیب هم که که وجود دارد، برای هر نویسنده و بازنویسی طبیعی است.
بنابراین آذریزدی کاری را کرد، که دیگران ادامه داده بودند. از یک سو او پروژه نوسازی زبان فارسی را مانند بسیار کسان دیگر بر دوش داشت و از سوی دیگر باید که پیوندهای این زبان را با زبان کهن نگه میداشت. شالوده زبانسازی آذریزدی در حوزه ادبیات کودکان، بر دو محور شکل گرفت. محور نخست، پیوند با ادبیات کهن بود. به گونهای که از جنبه تاریخی باید چیزی میبود که از نگاه اهل فن برآیند و میوه آن به شمار میرفت نه کژراههای در برابر آن. به نظر میرسد که آذریزدی چه از جنبه عاطفی و چه از جنبه زبانی بسیار وامدار سعدی و گلستان است. رابطه آذریزدی با سعدی و به ویژه « گلستان » رابطهای عادی نبود. پدر او را در کودکی از خواندن این کتاب محروم کرده بود و در سنی که شاگرد کتاب فروش شد، نخستین کتابی که خواند همان کتابی بود که از آن محروم شده بود.
آذریزدی جوان، طبیعی است که نسبت به این تابو حالتی ویژه داشته باشد. کتابی که از جنبه ساختار زبانی سرآمد نثر فارسی است. جدای از این گلستان سعدی، کتابی عادی یا تنها ادبی نیست. کتابی است که بخشی از وجود ما یعنی « من » و « دیگری » را بازتاب میدهد. به گفته داریوش شایگان « معلم سرخانهای داشتم که به من گلستان سعدی را میآموخت. هرچند که اهمیت این اثر اساسی را که در شکل دادن به شیوه هستی ما این همه موثر بوده است بعدها دریافتم.»[3] یا به گفته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن که در همان هنگام که آذریزدی جوان در یزد شاگرد کتاب فروشی بوده، از دست او کتاب میخریده است: « سعدی که انعطاف جادوگرانهای دارد، آن قدر خود را خم میکرد که به حد فهم ناچیز کودکانه من برسد.
این شیخ همیشه « شاب» پیرترین و جوانترین شاعر زبان فارسی، معلم اول، که هیبت یک آموزگار را دارد و هم مهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، که هیچ حفرهای از حفرههای زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد، جمع کننده اضداد: تشرع و عرفان، عشق و زندگی عملی، شوریدگی و عقل...»[4] پس طبیعی است که آذر نیز مانند این گروه از چهرههای فرهنگی و ادبی ایران، بخشی از « من » خودش را و « دیگری » دیگران را در این اثر ببیند و از جنبه زبانی از آن تاثیر بپذیرد. آذریزدی مولف مانند همه مولفان دیگر « متون خود را به یاری اذهان اصیل خویش نمیآفرینند، بلکه این متون را با استفاده از متون از پیش موجود تدوین میکنند، به طوری که همان گونه که کریستوا مینویسد، یک متن جایگشتی از متون و بینامتنیتی در فضای یک متن مفروض است که در آن گفتههای متعددی اخذ شده از دیگر متون با هم مصادف شده و یک دیگر را خنثا میکنند.
متون برساخته از آن چیزی هستند که گاه « متن فرهنگی یا اجتماعی » نامیده میشود، یعنی همه آن گفتمانها وشیوههای سخن گفتنی که به شکل نهادینه ساختارها و نظامهایی را وضع میکنند که سازنده فرهنگاند. از این نظر متن یک موضوع مجرد منفرد نبوده، بلکه تدوینی از متنیت فرهنگی است. متن فردی و متن فرهنگی هر دو از یک سازمایه متنی واحد ساخته شده و قابل تفکیک از یک دیگر نیستند.»[5]
بنابراین آذریزدی از زبان سعدی هم ادبیات را آموخت و هم سازههای فرهنگی که بر ذهن ایرانیان از یک هزار سال پیش یا بیشتر از آن حاکم است. پس از آن در زمانی دیگر آذریزدی با کلیله و دمنه یا نسخههای بازنویسی شده از این اثر مانند« انوار سهیلی » آشنا شد. خود او این آشنایی و بازنویسی را چنین شرح میدهد: « در سال 1335 در عکاسی «یادگار» یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار میکردم و ضمنا کار غلطگیری نمونههای چاپی را هم از انتشارات امیرکبیر گرفته بودم و شبها آن را انجام میدادم. قصهای از «انوار سهیلی» را در چاپخانه میخواندم که خیلی جالب بود. فکر کردم اگر سادهتر نوشته شود، برای بچهها خیلی مناسب است. جلد اول «قصههای خوب برای بچههای خوب» خود بهخود از اینجا پیدا شد.
آن را شبها در حالی مینوشتم که توی یک اتاق 2×3 متری زیر شیروانی، با یک لامپ نمره 10 دیوارکوب زندگی میکردم. نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اولبار به کتابخانه ابن سینا (سر چهارراه «مخبرالدوله») دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد کردند. گریهکنان آن را پیش آقای جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر، در خیابان «ناصرخسرو» بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند. وقتی یک سال بعد کتاب از چاپ درآمد، دیگران که اهل مطبوعات و کار کتاب بودند، گفته بودند که خوب است. به همین خاطر، آقای جعفری، پیوسته جلد دوم آن را مطالبه کردند.»[6]
کلیله و دمنه متنی با هزارتوی تاریخی
در حقیقت آذریزدی زبانسازی خود را با یکی از پیچیدهترین و تو در توترین متنهای زبان فارسی « کلیله و دمنه» که تاریخی از حرکت را پشت خود دارد شروع کرد. کلیله و دمنه از فرهنگ هند به ایران رسیده و ترجمه شده و در فرهنگ مادر خود نام «پنجه تنتره» یا پنج باب دارد. این کتاب با یک مقدمه مختصر یا کتامکه آغاز میشود: « پادشاهی به نام اَمَرشَکتی که سه پسر کودن کم عقل داشت، وزیران خود را فرخواند و پرسید که چگونه میتوان این پسران را به آموختن واداشت؟
اما مشورت با این وزیران فایده نداشت. زیرا به شاه گفتند: دوازده سال به درازا میکشد تا آن پسران دستور زبان سنسکریت فراگیرند و بتوانند به مطالعه دین، کشورداری، و کامیابی بپردازند. آخر برای طالبان هوشمند نیز دشوار است که در این همه مهارت یابند، تا چه رسد به ابلهان. شاه مایوس از این مشاوران، برهمنی کهنسال و دانا به نام ویشنو شرمن را احضار کرد و از او پرسید که آیا میتواند شاهزادگان را دقایق مُلک داری، آموزش دین و کشورداری بیاموزد؟ برهمن پاسخ داد که میتواند و قول میدهد که این کار را فقط در شش ماه به پایان رساند. آن گاه با نگارش متن پنجه تنتره به قول خود وفا کرد. به این ترتیب کتابی فراهم آمد مشتمل بر داستانهایی که هریک با مقدمه بسیار کوتاهی آغاز میشود.»[7]
زبانی که در دورهای دور از تاریخ در هند شکل گرفته بود، که البته هند و ایران یک فرهنگ مشترک دارند، بعد در دوره ساسانیان و به دست پزشک و مترجمی به نام برزویه حکیم به ایران رسید. به گفته آرتور کریستین سن « اگر در زمان انوشروان فرهنگ یونانی در ایران حیاتی جدید یافت، از طرف دیگر فرهنگ هندی نیز در میان ایرانیان رواج گرفت و در نفوس موثر شد. بنابر روایتی که در کتاب پهلوی مادیانای چترنگ ( رساله چترنگ ) که از عهد ساسانیان مانده، مندرج است، در زمان پادشاهی خسرو اول بازی شطرنج از هند به ایران رسید... از آن مشهورتر کتاب کلیلگ او دمنگ است، که مأخوذ از اصل سنسکریت به نام پنچه تنتره است. برزویه اصل این نسخه را از سفر هند با خود آورده، به پهلوی ترجمه نمود.
قصهها و افسانههایی که در میان ایرانیان راجع به طریق کشف این نسخه رایج شد گواهی میدهد که چقد مردم این کشور کتاب مزبور را اهمیت میدادهاند. تقریباً در همان ایام به زبان سریانی نیز نقل شد و چندی بعد ابن مقفع آن را به زبان عربی آورد( و ترجمه حال برزویه را به قلم خود او به صورت دیباچهای بر آن افزود)، سپس رودکی آن را به فارسی نظم کرد و سایر شعرای ایران نیز آن را با مختصر تحریفاتی به شعر درآوردند یا مأخد حکایت خود قرار دادند.»[8]
هنگامی که این اثر در زمان ساسانیان در ایران آوازه پیدا کرد، با شکست ایران از عربها، کسانی مانند ابن مقفع ( روزبه پور دادویه ) در سده دوم هجری، این کتاب را به عربی ترجمه کردند که در حقیقت با این کار آن را از نیستی نجات بخشیدند و چند سده بعد این اثر دوباره به قلم ابولمعالی نصرالله شمسی ( 539 قمری ) به فارسی برگردانده شد. پس از آن در سال 910 قمری ملاحسین واعظ کاشفی بازنویس تازهای از این اثر به نام انوار سهیلی فراهم آورد.
به گفته استاد محمدتقی بهار: « کلیه و دمنه بهترین نمودار نحو و نویسندگی زبان فارسی است و با این که از عربی ترجمه شده قدرت بینظیر ابوالمعالی توانسته است آن کتاب را از زیر بار تاثیر نحو عربی سبکبار نگاهدارد و نگذارد مانند بسی از کتب (پس از ) اسلام دستخوش تاثیر جملهبندی تازی گردد. از این رو هرچند در آوردن صنایع تفننی کرده و احیاناً براه اسهاب و اطناب رفته و بقول وصاف « ملّمعی مشحون بمستدلات از آیات و اخبار و اشعار برساخته است» اما باز نمونه ایجازهای اعجاز مانند پهلوی و دری قدیم در هر صفحه نمایان است و نشانه جملهبندی قادرانه پارسی زبانان در هر سطری هویدا و تا زبان فارسی در میان مردم متداول است بهیچ تأویل این کتاب مهجور و مردود نگردد.»[9]که البته همان گونه که پیشتر آمد، آذریزدی به دلیل برخورد تصادفی با کتاب انوار سهیلی که برای نمونه خوانی چاپی در اختیار او قرار گرفته بود، با این اثر ادبی آشنا شد. هنگامی هم که اهل ادب کتاب را بررسی کردند، نخستین کسی که متوجه شد که برخی از حکایت ویژه انوار سهیلی است، دکتر محمد جعفر محجوب بود.[10]
اما یکی از کشفهای شگفتی که در دهه بعد از انتشار جلد نخست مجموعه قصههای خوب برای بچههای خوب به دست پرویز ناتل خانلری و با همکاری یکی از شیفتگان زبان فارسی در ترکیه انجام گرفت، و میتواند اساس سنجش متن آذریزدی با گذشته خود باشد، کتاب « داستانهای بیدپای » است. ناتل خانلری داستان این پیدا شدن و کشف را در پیش گفتار کتاب آورده است.[11] داستانهای بیدپای یا همان گونه که نام اصلی آن است « داستانهای فیلبان » نسخه دسته اولی از ترجمه اثر ابن مقفع است که برپایه اصل کلیه و دمنه گردآوری و ترجمه شده و در حقیقت نسخه موازی آن اثری است که در ایران به نام کلیله و دمنه ترجمه نصرالله منشی شناخته میشود.
آن گونه که استاد خانلری در پیش گفتار بیدپای میگوید: « اما اهمیت کتاب حاضر در این است که محمد بن عبدالله بخاری به خلاف نصرالله منشی گرد عبارت پردازی و استناد به آیات قرآنی و احادیث و اخبار و ابیات تازی و فارسی نگشته و تنها به نقل عین عبارات ابن مقفع اکتفا کرده و به این معنی تصریح دارد و مینویسد: « هرچند که خاطر در زیادت بسی یاری میداد، اما بر موجب فرمان عالی اعلاهَ الله بر عین کتاب اختصار کرده آمد.»
این روش موجب شده است که از متن کتاب ابن مقفع بتوانیم آگاهیهای دقیق تری به دست بیاوریم و بسیار از شبهات و مشکلات را در این باب به یاری این ترجمه رفع و حل کنیم. گذشته از این نثر ساده و روان این کتاب نمونه قابل توجهی از زبان فارسی قرن ششم در دربار اتابکان موصل است و از این بابت میتواند برای پژوهشهای زبانشناسی فارسی دری بسیار سودمند واقع شود...بنابراین تاریخ این ترجمه و حتی تاریخ کتابت نسخه آن از کهنترین نسخهای که تاکنون از متن عربی ابن مقفع به دست آمده ...یعنی نسخه مورخ 618 هفتاد و چهار سال قدیمیتر است.»[12]
اگر باردیگر به پیشینه زبانی قصههای بازنویسی آذریزدی برگردیم، با لایههای گوناگون زبانی روبه رو میشویم. شش تا هفت لایه از لایههای زبانی یا شش هفت کانون روایت در این قصه وجود دارد. کانون نخست، برآمده از صدای راوی کهن کلیله و دمنه است که برای ما ناشناس است و سیر تاریخی داستان و اسناد بالادستی کلیله و دمنه نشان میدهد که این اثر در هند شکل گرفته و بنابراین راوی اول آن جا است، کانون روایت دوم ترجمه این متن در دوره ساسانیان و از آنِ برزویه پزشک است، که کتاب را به زبان پهلوی درآورده است.
و کانون سوم ترجمه کلیله و دمنه به زبان عربی است که روزبه دادویه یا ابن مقفع انجام داده است. یعنی خروج از زبان ایرانی به زبانی دیگر و عربی، و بعد برگشت آن دوباره با ترجمه ابوالمعالی و البخاری و واعظ کاشفی تا برسد به دورهای که آذریزدی این کار را انجام میدهد. برخی از لایههای زبانی این قصهها، فارسی نیست، مانند زبان پهلوی، عربی یا سانسکریت. بنابراین تنها سه لایه زبانی – تاریخی از این بازنویسیها بررسی میشوند تا برسد به لایه آخر که کار آذریزدی است.
این مقاله ادامه دارد.
آن چه خواندید، در کتاب « زیر خط کودکی » آمده است. اگر میخواهید با زندگی، فعالیتها و اندیشهها و آثار آذریزدی آشنا شوید، میتوانید این کتاب را خریداری کنید.
[1] یحیی آرین پور(1355)، از صبا تا نیما، جلد اول، شرکت سهامی کتاب های جبیی: تهران. ص 227
[2] یحیی آرین پور(1355)، از صبا تا نیما، جلد اول، شرکت سهامی کتاب های جبیی: تهران.
[3] رامین جهانبگلو(1386)، زیر آسمان های جهان( گفت و گو با داریوش شایگان )، نشر فرزان روز: تهران. ص 4
[4] زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی مهدی آذریزدی(1385)، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. ص 131
[5] گراهام آلن(1380)، بینامتنیت، پیام یزدانجو، نشر مرکز: تهران. ص 53 و 54
[6] محمدهادی محمدی، زهره قایینی(1381)، تاریخ ادبیات کودکان ایران، جلد ششم، نشر چیستا: تهران. ص
[7]فرانسوا دوبلوا، برزوی طبیب و منشاء کلیله و دمنه، صادق سجادی، طهوری، تهران، 1382، ص 49
[8] آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، رشید یاسمی، صدای معاصر ، تهران ، 1385، ص 307 و 308
[9] بهار، محمدتقی« ملک الشعرا»، سبک شناسی، امیرکبیر، کتاب های پرستو، تهران ، 1356، ص 285
[10] محمدهادی محمدی، زهره قایینی، تاریخ ادبیات کودکان ایران، جلد ششم، نشر چیستا، تهران، 1386، ص 453
[11] محمدبن عبدالله البخاری، داستان های بیدپای، به تصحیح پرویز ناتل خانلری و محمد روشن، انتشارات خوارزمی، تهران، 1369، ص 19
[12] محمدبن عبدالله البخاری، داستان های بیدپای، به تصحیح پرویز ناتل خانلری و محمد روشن، انتشارات خوارزمی، تهران، 1369، ص 20 و 21