حمید اباذری از نوروز و کودکی‌ها می‌گوید

به نظرم هماهنگی و اتصالی پنهان میان دو واژه نوروز و کودکی خودنمایی می‌کند.

اگر قرار باشد از نوروز بگوییم ناخواسته سراغ کودکی‌مان می‌رویم و از نقش نوروز در کودکی‌هامان خواهیم گفت و اگر قرار باشد از کودکی بگوییم ذهن‌مان در چند ارجاع و انتخاب اول، معمولاً سراغ خوشی‌ها و خاطرات نوروز می‌رود.

متاسفانه منِ بزرگسال هر چه از کودکی‌ام دور می‌شوم همان‌قدر هم از نوروز، آیین‌ها و خاطراتش فاصله می‌گیرم. حالا نوروز برای من بزرگسال تا حد یک تعطیلات و اجرای علی‌سویه مراسم‌هایش نازل شده و گویا اگر خوشی و ذوقی هم برایم مانده باشد باز هم به کودکی ارتباط دارد: به تلاش برای بازخوانی و بازسازی نوروز و کودکی؛ چه برای خودم و چه برای کودکم!

برای خودم با یادآوری نوروزهایی که هرچند با جنگ همراه بود اما حالا زیبایی‌اش در خاطرم مانده. زندگی در شهرکی در حاشیه دزفول برای دوری از موشک‌های بی‌امان عراقی و آن اتاق کوچک بدون حمام و دستشویی و آشپزخانه. مزارع هویچ و چقندر اطراف خانه‌ها و اتاق‌های شهرک و سیزده به در هفت سالگی که در باغ یکی از فامیل‌های دور در اطراف همان شهرک زیر درخت‌های توت گذشت.

نوروزهایی که از چند هفته قبل با خانه‌تکانی همراه با نظارت دقیق و سختگیرانه پدر عزیزم شروع می‌شد و دور سفرهٔ هفت سین اوج می‌گرفت و انتظار عیدی پدر و مادرم از لای قرآن و عیدی دایه، مادربزرگم، که از قبل به دست مادرم رسیده بود و هیچ نمی‌دانستیم چیست و چقدرست و از کیف مادرم بیرون می‌آمد و ادامه پیدا می‌کرد با ماراتن دید و بازدیدهای وقت و بی‌وقت با فامیل‌های نزدیک و دوری که گاهی سالی یک‌بار خود و خانه‌شان را می‌دیدیم و دست‌های مهربانِ زمخت و چروکی که روی سرمان کشیده می‌شد و خیره می‌ماندیم به طاقچه و عکس‌های قدیمی، گنجه، پستو و سقف طاقی اتاق و سرک می‌کشیدیم و ماجراجویی می‌کردیم در شبستان‌های خنک و رازآلودشان.

نوروزهایی که با فامیل‌ها از شهر بیرون می‌رفتیم و اولین تصویری که می‌دیدیم سیاه‌چادر عشایری بود که در اطراف مزارع و رودخانه و کانال‌های آب برپاشده و مردمانی به ظاهر سخت و زمخت با ظاهر و شیوه‌ای غریب که اگر بهشان نزدیک می‌شدی ازشان لطافت و نرمی و دست و دلبازی می‌دیدی.

و همین یادآوری‌های اندک از نوروز من بزرگسال را مصمم‌تر می‌کند برای ساختن و یا حداقل فراهم کردن امکان ساخت چنین نوروزی برای کودکم میان روزهایی که با درس و مدرسه، کلاس‌های جورواجور، تلویزیون، تبلت، بازی‌های رایانه‌ای و البته تنهایی پر شده. نوروزی که دریچه‌ای روشن بشود در زندگی‌اش حتی اگر با سختی و تحریم و مشکلات اقتصادی و خبرهای ناگوار احاطه شده.

با آشنا کردنش با این آیین باستانی، عیدی دادن به او و دیگر کودک‌های فامیل و آشناها، فراهم دیدن دید و بازدیدهای شورانگیز و متفاوت برایش چه در خانه با فضایی جدید و سفره ویژه این روزها و چه در دل طبیعت و سبزی و تازگی. فرصتی تا بیشتر با او باشم. تا او بیشتر با خانواده و آشناهایش باشد. و تلاش کنم که در عصری که سرعت سرسام‌آور تغییرات، بی‌رحمانه رنگ و رو می‌زداید از هرچیزی که متعلق به دیروز و گذشته است زیبایی‌های این آیین را به گونه‌ای برایش بازسازی کنم تا او نیز در آینده به فکر بازسازی این حس خوش برای دیگران باشد.

آری میان دو واژه نوروز و کودکی هماهنگی وجود دارد؛ اتصالی آشکار و نه پنهانی!

نویسنده
حمید اباذری
Submitted by editor on