بررسی زبان‌سازی آذریزدی در یک داستان از کلیله و دمنه

 با توجه به این که در ادب فارسی سه متن کهن وجود دارد که بازنویسی آذریزدی از آخرین آن‌ها یعنی انوار سهیلی برگرفته شده است، نیاز است که روند دگرگونی متنی در آن‌ها به درستی دیده شود تا پدیده زبان‌سازی آذریزدی در دوره معاصر به درستی شناخته شود.

به منظور این که توانایی‌های آذریزدی و کار بزرگی که در گستره ادبیات کودکان ایران انجام داده است، روشن شود، یکی از شناخته‌ترین داستان‌های کلیله و دمنه یعنی « شیر و خرگوش » را که زمانی دیگر در کتاب « انوار سهیلی » بازنویسی شده، با بازآفرینی همین داستان به قلم آذریزدی سنجیده می‌شود.

دو متن از سه متن نشان می‌دهد که کودک ایرانی در دهه 1330 زمان انتشار اثر دیگر نمی‌توانسته است با کتابی مانند کلیله و دمنه و انوار سهیلی ارتباط برقرار کند. یعنی زبان از جنبه ارتباطی کارکرد خود را از دست داده بوده است. هم چنان که در مقاله «چهار محور سازنده متن ادبی کودکان»[1] گفته شده است، بدون محور ارتباطی کودک و نوجوان نمی‌تواند با متن ادبی پیوند برقرار کند. در این جا نشانه‌های روشنی وجود دارد که زبان در ترجمه و بازنویسی‌های کهن کلیله و دمنه کارآیی خود را برای کودکان در دهه 1330 از دست داده بوده است.

  • بررسی موردی زبان‌سازی آذریزدی در یک داستان از کلیله و دمنه ( شیر و خرگوش )

قصه «خرگوش باهوش» در یک محور به نیاهای خود پیوند دارد و  راه این پیوند چنین است: این قصه که در کتاب اول است، ( قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب ) از یک متن دیگر به وجود آمده است( انوار سهیلی واعظ کاشفی )  و آن متن هم از یک متن دیگر ( کلیه و دمنه نصرالله منشی ) و متن دیگر هم از یک متن دیگر ( کلیله و دمنه عربی ابن مقفع ) بوجود آمده است، و این متن هم از متنی دیگر ( کلیلگ و دمنگ برزیه پزشک ) و این متن هم از یک متن دیگر ( پنجاتنترای سانسکریت هندی ) و گفته می‌شود این متن هم از ( متن‌های ناشناخته دیگر یا کهن از خود و زبان شفاهی ) بوجود آمده است.

نمونه یک

حکایت خرگوش و شیر از متن کلیله و دمنه

نصرالله منشی

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور

آورده‌اند که در مرغزاری که نسیم آن بوی بهشت را معطر کرده بود و برعکس آن روی فلک را منور گردانیده، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره هزار سپهر حیران

در نشانه گذاری ورودی به روایت در متن کلیله دمنه از مرغزاری گفته می‌شود، اما جا و مکان آن مشخص نیست. نسیم آن بوی بهشت را معطر کرده، که درست آن نسیم است که بهشت را معطر کرده و برعکس آن فلک یعنی آسمان را منور کرده که در حقیقت عکس آن است که به آسمان تابیده و با ترکیب‌هایی مانند شاخی که هزار ستاره تابان دارد و در هر ستاره هزار سپهر حیران که نشانه‌ای از تاثیر نظم فارسی بر نثر است و البته پریشانی این نثر نه از جنبه آهنگ که از جنبه معنی.

سحاب گویی یاقوت ریخت برمینا

نسیم گویی شنگرف بیخت برزنگار

بخار چشم هوا و بخور روی زمین

ز چشم دایه باغ است و روی بچه خار

وحوش بسیار بود که همه بسبب چراخور و آب در خصب و راحت بودند، لکن بمجاورت شیر آن همه منغص بود. روزی فراهم آمدند و جمله نزدیک شیر رفتند و گفتند: تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از مایکی شکار می‌توانی شکست و ما پیوسته در بلا و تو در تگاپوی و طلب. اکنون چیزی اندیشیده‌ایم که ترا دران فراغت و ما را امن و راحت باشد. اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکاری پیش ملک فرستیم. شیر بدان رضا داد و مدتی بران برآمد.

در این‌بخش از روایت، آن چیزی که برجسته است، نبود فردی‌سازی صدای شخصیت است. پیشنهادی به شیر می‌شود، اما این صدای همه جانوران است، نه یک جانور یا نماینده جانوران.

 یک روز قرعه بر خرگوش آمد. یاران را گفت: اگر در فرستادن من توقفی کنید من شما را از جور این جبار خون خوار باز رهانم. گفتند: مضایقتی نیست. او ساعتی توقف کرد تا وقت چاشت شیر بگذشت، پس آهسته نرم نرم روی بسوی شیر نهاد. شیر را دل تنگ یافت آتش گرسنگی او را بر باد تند نشانده بود و فروغ خشم در حرکات و سکنات وی پدید آمده، چنانکه آب دهان او خشک ایستاده بود و نقض عهد را در خاک می‌جست.

خرگوش را بدید، آواز دادکه: از کجا می‌آیی و حال وحوش چیست؟ گفت: در صحبت من خرگوشی فرستاده بودند، در راه شیری از من بستد، من گفتم: «این چاشت ملک است »، التفات ننمود و جفاها راند و گفت: «این شکارگاه و صید آن بمن اولی‌تر  که قوت شوکت من زیادت است. » من شتافتم تا ملک را خبر کنم. شیربخاست و گفت: او را بمن نمای.

خرگوش پیش ایستاد و او را بسر چاهی بزرگ برد که صفای آن چون آینه‌ای شک و یقین صورتها بنمودی و اوصاف چهره هر یک بر شمردی.

و گفت: در این چاهست و من از وی می‌ترسم، اگر ملک مرا در برگیرد، او را نمایم. شیر او را در برگرفت و بچاه فرونگریست، خیال خود و ازان خرگوش بدید، او را بگذاشت و خود را در چاه افگند و غوطی خورد و نفس خون خوار و جان مردار بمالک سپرد.

خرگوش بسلامت باز رفت. وحوش از صورت حال و کیفیت کار شیر پرسیدند، گفت: او را غوطی دادم که چون گنج قارون خاک خورد شد. همه بر مرکب شادمانگی سوار گشتند و در مرغزار امن و راحت جولانی نمودند، و این بیت را ورد ساختند:

........

جدای از این که زبان کلیه و دمنه کهن است، مانند این بند« وحوش بسیار بود که همه بسبب چراخور و آب در خصب و راحت بودند، لکن بمجاورت شیر آن همه منغص بود.» که از جنبه ارتباطی کودک و نوجوان نمی‌تواند با آن رابطه برقرار کند، اما از جنبه ارزش‌های تاریخی زبان فارسی آن چنان که استاد محمدتقی بهار گفته، جایگاه خود را دارد.

نمونه دوم

خرگوش و شیر از کتاب انوار سهیلی

دمنه گفت آورده‌اند که در حوالی بغداد مرغزاری بود که نسیم آن بوی بهشت را معطر ساختی و عکس ریاحینش دیه فلک را منور گردانیدی از هر شاخ گلعذارش هزار ستاره تابان و در حسن هر یک از آن ستارگان نه فلک سرگردان

در توصیف‌های واعظ کاشفی، نشانه گذاری فضایی، جایی را مشخص می‌کند. مرغزاری نزدیک بغداد که شاید در ذهن بازنویس فضای سبز میان رودان بوده است که در ادبیات نظم و نثر همیشه بازنمایی شده است. نسیم آن بوی بهشت را معطر ساختی روشن نیست که چه گونه تشبیه ایی است. از چه جنسی. یک کژپردازی زبانی است که در کار نصرالله منشی هم به آن اشاره شد. نسیم آن می‌تواند بهشت را معطر بسازد، اما نمی‌تواند بوی بهشت را معطر بسازد. و تصویر ریحان‌هایش دیه فلک را منور کردی، نشان می‌دهد که بازنویس به دنبال تجانس زبانی بوده است برای آهنگین کردن کلام و به درستی یا نادرستی این ترکیب‌ها توجه نداشته است.

از هر شاخ گلعذار نیز بیش‌تر ترکیبی است که از شعر کلاسیک فارسی گرفته شده است به معنای آن که صورتی چون گل دارد، یا گل‌گون که برای توصیف چهره انسان به کار می‌رود نه شاخه درختان. و توصیف بعدی آن هزار ستاره تابان، که با سرگردان هم قافیه شده نشان می‌دهد که فضاسازی گونه‌ای ناهماهنگی با بازنویسی اصل است. و در نهایت این بازنویسی که آذریزدی هم به آن تکیه داشته است، زبانی مصنوع و مکلف و بیهوده پرداز است.

روان آب در سبزه آبخورد / چو سیماب در پیکر لاجورد

ریاحین دمیده بر اطراف جوی / صبا عطر بیز و هوا مشک بوی

در آن مرغزار وحوش بسیار بودند و بواسطه خوبی هوا و دلپذیری فضا و کثرت آب و وسعت نعمت روزگرا در خوشی و رفاهیت میگذرانیدند و در آن نزدیکی شیری تندخوی بلاجوی بود که هر روز لقای نامبارک بدان بیچارگان نمودی و عیش و زندگانی برایشان منغض گردانیدی روزی اتفاق نموده بنزدیک شیر رفتند و اظهار عبودیت و انقیاد کرده گفتند‌ای ملک ما رعیت و حشم توایم و تو هر روز پس از رنج فراوان و مشقت بی‌پایان از ما یکی شکار توانی کرد یا نه و ما پیوسته از نهیب تو در کشاکش بلائیم و تو نیز درجستجوی ما بتکاپوی عنا اکنون اندیشه کرده‌ایم که ترا سبب فراغت گردد و ما را موجب امن و راحت اگر چنانچه متعرض ما نشوی و هر روز وقت ما را پریشان نسازی ما شکاری بهنگام چاشت وظیفه مطبخ ملک میفرستیم و تقصیری در ادای آن روا نمی‌داریم شیر بران رضا داد و ایشان هر روز قرعه افگندندی و بنام هرکدام از وحوش که برآمدی او را بوجه وظیفه نزد شیر فرستادندی تا برین حال مدتی بگذشت روزی قرعه بنام خرگوش برآمد و زمانه او را هدف تیر بالا ساخت یاران را گفت اگر در فرستادن با من مسامحتی کنید شما را از جور این جبار باز رهانم گفتند درین باب هیچ مضایق نیست خرگوش ساعتی توقف کرد تا وقت چاشت بگذشت و قوت سبعی شیر در حرکت آمده از خشم و جوش دندان برهم می‌سود و خرگوش نرم نرم بسوی او رفت و ویرا بغایت دلتنگ یافت آتش گرسنگی او را بر باد نشانده و فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده.

تنور شکم دمبدم تافتن / مصیبت بود روز نیافتن

..............

  نمونه سوم، روایت از داستان‌های بیدپای.

شیری بوده است در بیشه‌ای خوش و خرم و آبادان، آب روان و سایه درختان و صفیر مرغان و علفی بی‌اندازه و فراوان و وحشی بسیار، و وقت عیش شیر خوش بود، اما وحوش آن جایگاه را از آن نعمت و خوشی هیچ سودی نبود، که از بیم شیر چریدن و چمیدن ممکن نمی‌گشت.

تفاوت زبان بیدپای با دو نمونه دیگر، نشان می‌دهد که چنین اثری ناشناخته، چگونه زبان سوده و صیقل خورده فارسی دارد، آن هم در این دوره در جایی مانند موصل که اکنون در خاک کردستان عراق است، و به طور طبیعی زبان مردم‌اش باید کردی و عربی بوده باشد و حتا زبان دیوانی‌اش هم باید عربی بوده باشد. زبانی که به سبب فشار زبان دیوانی یا زبان نثر مصنوع و گسترش زبان عربی در فارسی از نفس افتاده بود. این زبان از جنبه پیوند با کودک یک سده گذشته در ایران نزدیک‌ترین زبان به بازنویسی آذریزدی است. کنش‌ها و نشانه گذاری‌های در این داستان اگرچه همانند با کنش‌های دو نمونه ترجمه و بازنویسی دیگر است، اما از جنبه فهم از سوی مخاطب بسیار آسان‌تر دریافت می‌شود، مانند نمونه زیر:  

 آن دد و دام جمله گرد آمدند و تدبیری بکردند و مکری بساختند، و به یک جمع اتفاق کردند و پیش شیر آمدند و بر وی ثنا خواندند و گفتند: ما را در این بیشه بودن از بیم تو ممکن نیست، و ترا نیز هر وقتی که قوتی و نخچیری به کار می‌باید بسی رنج به تو رسد تا به دست‌آوری  و ما در این کار اندیشه‌ای کرده‌ایم و تدبیری ساخته‌ای که اگر تو رضا دهی هر دو جانب را نیکو بود. گفت: آن چیست؟ گفتند: ما هریکی از این اجناس وحوش هر روزی بنوبت نخچیری پیش تو آریم، بدان وقت که هنگام چاشت تو باشد بی‌رنج و تعب، بشرطی که تو ما را ایمن گردانی و عهدی بکنی که ما را غدر نکنی.

شیر عهد کرد و بر این شرط و پیمان از هم بازگشتند و هر روز بر موجب پیمان و قول خویش، نخپیری پیش شیر می‌بردند و در بیشه ایمن و ساکن می‌گشتند، تا روزی که نوبت به خرگوشی رسید. بیامد و به نزدیک یاران خویش گفت: اگر شما با من یار باشید و آهستگی نمائید من شما را از بلا و محنت این شیر باز رهانم. گفتند: آنچه از ما در می‌خواهی چیست؟ گفت: امروز که نوبت مرا است، بر من هیچ کس موکل مکنید و زمان دهید تا دیرتر بروم تنها، بوَد که آنچه سگالیده‌ام پیش برم. گفتند: روا بود.

خرگوش ساعتی بمولید تا از آن وقت که روز چاشت شیر بردندی اندکی درگذشت، و برخاست و آهسته می‌آمد. چون ( دیر ) رفت، شیر را گرسنگی چیره گشت و خشم در وی کار کرد. از جای درآمد خشم آلود، و روی به جستن وحوش نهاد. ناگاه در راهش آن خرگوش مفتعل پیش آمد. شیر از سر خشم به وی نگاه کرد که کجا‌اند این خرگوشان و دد و دام بی‌قول بی‌عهد؟

خرگوش گفت از ما هیچ بی‌عهدی و بی‌قولی نیامد. گفت: پس چرا چاشت من دیر آوردید؟ گفت: من رسولم از وحوش، می‌آمدم و خرگوشی فربه و گزیده می‌آوردم. شیری ستنبه و گردن کش آمد و بر من ستم کرد و از  من بستد. هرچند که گفتم مکن که این چاشت پادشاه این بیشه و برو بوم است، قول من نشنید و خرگوش از من بستد و برمن جفا کرد که تو چه زهره داری که جز من کسی دیگر را پادشاه خوانی؟ این جایگاه را من سزاوارتر و پادشاهی را من شایسته‌تر از آن که دیگری و جفای من آسان بود، چون زبان به شاه فراز کرد و ناهمواری گفتن گرفت طاقت نداشتم، پیش تو شتافتم و او را برجای بگذاشتم.

شیر را درد گرسنگی و آغالش خرگوش در دل کار کرد، و خشم آلود از جای درآمد و گفت که کرا زهره و یارای آن باشد که با من بازی کند و در دولت من دست درازی کند، پس بشتاب و پیش از آن که برود، مرا بر سر  او بر.

خرگوش در حال روانه گردید و در پیش ایستاد و شیر را بر سرچاهی برد پر آب صافی ایستاده و گفت: این جایگاه آن شیر است که خرگوش از من بستد. شیر بیامد وبر سرجایگاه بایستاد. شیری و خرگوشی را در آب دید. ( نه ) دانست که صورت او است و آنِ این خرگوش مفتعل. آهنگ صورت کرد و در چاه افتاد و خرگوش بازگشت و ایمن شده و وحوش را ایمن کرده.»[2]

دکتر غلامحسین یوسفی که خود از استادان برجسته زبان و ادب فارسی است، درباره نثر بیدپای می‌نویسد: « ترجمه بخاری به نثری ساده و روشن و گیراست...نثر کتاب، فارسی روان و هموارست، حتی با آن که ترجمه از عربی است بندرت تاثیر طرز تعبیر عربی را در آن می‌توان دید. البته جملات موزون و مسجع در متن کتاب نیز یافته می‌شود. اما نه بفراوانی. برعکس، نشانه‌های نثر قدیم فارسی در سراسر کتاب فراوان است...اما می‌توان به بیان این نکته اکتفا کرد که چگونه ترجمه کتابی واحد بفاصله دو سه سال در اواسط قرن ششم هجری بتوسط محمد بن عبدالله بخاری که ظاهراً تحت تاثیر مکتب قدیم خراسان است- به نثری چنین ساده از آب درآمده و از قلم ابوالمعالی نصرالله - که متاثر از مکتب نثر مصنوع است- صورتی بکلی متفاوت یافته است.»[3]

این مقاله ادامه دارد.

بخش اول/ بخش دوم/ بخش سوم/ بخش چهارم 

آن چه خواندید، در کتاب « زیر خط کودکی » آمده است. اگر می‌خواهید با زندگی، فعالیت‌ها و اندیشه‌ها و آثار آذریزدی آشنا شوید، می‌توانید این کتاب را خریداری کنید.

(لینک خرید کتاب زیرخط کودکی)

 

[1] محمدهادی محمدی، چهار محور سازنده متن ادبی کودکان، پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان، 1378 شماره16

[2] محمدبن عبدالله البخاری، داستان های بیدپای، به تصحیح پرویز ناتل خانلری و محمد روشن، انتشارات خوارزمی، تهران، 1369، ص 93 تا95

[3] غلامحسین یوسغی، نشر دانش فروردین و اردیبهشت 1363 شماره 21، ص 35 و 36

نویسنده
محمدهادی محمدی
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on