پیک دانش آموز

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با پیک دانش آموز را مشاهده کنید.

صبح بود، هنوز زنگ کلاس را نزده بودند، وارد کلاس شدم، داشتم کیفم را توی خانه‌ی میز می‌گذاشتم تا بروم و با بچه‌ها توی حیاط بازی کنم. در باز شد، هوشنگ از راه رسید، باهم سلام و احوال پرسی کردیم، هوشنگ به طرف میز خودش رفت کیفش را روی میز گذاشت، از توی آن یک شیشه‌ی کوچک مربا بیرون آورد، شیشه‌ی مربا را توی خانه‌ی میز گذاشت. فهمیدم که مربا را آورده است تا در زنگ تفریح بخورد. ما گاهی از خانه با خودمان خوراکی می‌آوریم تا در تفریح ساعت دوم صبح بخوریم.
چهارشنبه, ۳ شهریور
پدر بزرگ همان طور که دست‌هایش را گرم می‌کرد، گفت: «خیلی خوب، همین حالا قصه را شروع می‌کنم ولی یادت باشد که، وقتی که قصه تمام شد، از من نپرسی: پدر بزرگ، این قصه راست بود یا نه؟ می‌دانی چرا؟ برای اینکه دیگر خودم هم نمی‌دانم که قصه‌هایی که برایت می‌گویم کدام یک راست است و کدام یک راست نیست. چیز دیگری هم هست. سعی کن تا بفهمی. بعضی از قصه‌ها با اینکه راست نیستند، آن طور به دل ما می‌نشینند که ما فکر می‌کنیم که از راست هم راست‌ترند.»
یکشنبه, ۳۱ مرداد
روزگاری در سرزمین هندوستان، در ایالات کُجرات، مردی زندگی می‌کرد که «بالوشا» نام داشت. بالوشا مردی پولدار، ولی خسیس و ترسو بود. دلش نمی‌خواست حتی یک شاهی از پول‌هایش را خرج کند. بالوشا چهل پسر عموی فقیر داشت ولی هیچ یک از این پسر عموها حتی خانه‌ی بالوشا را هم ندیده بود.
سه شنبه, ۱۹ مرداد
«هر سال درست روز اول بهار، دُرنای تنهای کوه‌های قفقاز، از پناهگاه زمستانیش از میان ابرهای قله‌ی کوه، پروازکنان پایین می‌آید. از حرکت بال‌های او موجی از گرما به وجود می‌آید. این گرما سبب می‌شود که گیاهان کوه سر از خواب زمستانی بردارند. درنای سفید و تنها پروازکنان می‌آید تا به آبگیر ته دره برسد. در آنجا شاهزاده ایوان منتظر اوست. هر انسانی که روز اول بهار درنای سفید تنها را ببیند، حتماً سال خوشی در پیش خواهد داشت.»
دوشنبه, ۱۸ مرداد