بخش سوم: هنس کوچولو، یک رمان آموزشی
کورچاک در اثر ادبیاش، آموزگار نیز است. در حالی که هنس مهارتهای تازهای را میآموزد یا به توضیحهای دیگران گوش میدهد، خواننده نیز در حال فراگیری است. هنس پاسخهای از پیش آمادهٔ بزرگسال را نمیپذیرد. او پاسخها را تجزیه و تحلیل میکند، و میکوشد راهکاری برای خودش پیدا کند. او از پادشاهِ غمگین میآموزد که چه اندازه اختیاراتش اندک است، حتی در جایگاه یک پادشاه. او با شروع آداب و رسوم، هنوز هم تغییراتی میتواند ایجاد کند.
سُنت چیزی نیست که به آن باید احترام گذاشته شود. این مفهوم برای «یانوش کورچاک» فقط معانی مثبتی ندارد، و او هنگامی که سُنتها را غیر منطقی، ناکارآمد یا غیرانسانی مییابد، بیشتر به آنها انتقاد میکند. پادشاه هنس در همان آغاز حکومتش، معنای سُنت را تجربه میکند:
«هر روز، هنس ساعت هفت صبح از خواب بیدار میشد، صورتش را میشُست و لباس میپوشید، پوتینهایش را برق میانداخت و تختخوابش را مرتب میکرد. این رسم را پدرِ پدربزرگش، پادشاه فاتح پاولِ دلاور، مقرر کردهبود. هنس پس از شستوشو و پوشیدن لباس، یک لیوان روغن کبد ماهی مینوشید و برای خوردن صبحانهای میرفت که مدت آن بیش از شانزده دقیقه و سیوپنج ثانیه نمیشد، زیرا دلیل هنس این بود که پدربزرگ او، پادشاه پاکدامن جولیوس شایسته، همیشه در این مدت زمان صبحانهاش را میخورد. هنس سپس به تالار تاجوتخت، که همیشه بسیار سرد بود، میرفت و وزرا را میپذیرفت. تالار تاجوتخت گرم نبود، زیرا مادربزرگ هنس، آنا فرزانه مقدس، هنگامی که دختر کوچکی بود، با یک اجاقِ معیوب، نزدیک بود خفه شود، و به یاد خوششانسیاش هنگام فرار، دستور داده بود تالار تاجوتخت برای پانصد سال، گرم نشود.» (ص ۱۸)
کورچاک در اینباره نظری نمیدهد. او با توصیفی ساده از چگونگی پذیرفتن وزرای پادشاه کوچک، «دندانهای او از سرما بههم میخورد»، افکار خواننده را بهسمت تحلیل معنای مفهوم سُنت و شاید به سمت درک انتقادی از سُنتهای موجود، سوق میدهد. پیشتر در کتاب، پادشاه هنس این سُنت را میشکند و دستور میدهد تالار تاجوتخت گرم شود؛ کاری که داوریِ خواننده را دربارهٔ سنتها تأیید میکند. همچنین، مفاهیمی مانند آداب معاشرت یا دیپلماسی با کنایه معرفی میشوند. برای نمونه، کورچاک در تشریح آداب و رسوم مینویسد:
«شاید تعجب کنید که بسیاری چیزها برای شاه ممنوع بود. ولی باید توضیح دهم که در دربار شاهان آداب و رسومِ بسیار دقیقی وجود دارد. آدابِ معاشرت دربار میگوید که پادشاهان همیشه چگونه رفتار کردهاند. یک پادشاه جدید به جز آن نمیتواند عمل کند، مگر افتخاراتش را از دست بدهد و دیگران از او نترسند و برای خودش، نه به سبب احترام به پدرش، یا پدربزرگش، یا پدرِ پدربزرگش به او احترام بگذارند. اگر پادشاه کار متفاوتی میخواهد انجام دهد، باید از رئیس تشریفات بپرسد، کسی که به آداب و رسوم دربار نظارت میکند و میداند پادشاهان همیشه چه رفتاری داشتهاند. ...
گهگاه شاه تغییرهای اندکی میتوانست ایجاد کند، اما پس از آن جلسههای طولانی برگزار میشود، مانند هنگامی که هنس میخواست پیادهروی کند. و هرگز خوشایند نیست که چیزی بخواهید و سپس صبر کنید و صبر کنید.» (ص ۲۱)
پادشاه هنس وضعیت بدتری نسبت به پادشاهان دیگر دارد، زیرا آداب معاشرت برای پادشاهان بزرگسال وضع شده، و هنس کودک است.
افزایش نقش مطبوعات، که کورچاک در آثار خود به آن پرداخته است، موضوع تازهای برای ادبیات کودک است. در آغاز سده بیستم، مطبوعات پیش از این نقش بسیار مهمی را در جامعهٔ غربی انجام دادهاند. کورچاک تأثیر مطبوعات و قدرت آن در دستکاری افکار همگانی و سیاست را دیده است. در مدرسههایی که در آن کار میکرد، روزنامههای کودکان را سازمان میداد.
روزنامه «مائو پرسگلانت»[1]، در یتیمخانه کودکان یهودی، بسیار محبوب بود. کورچاک در رُمان هنس کوچولو نیز به مطبوعات و سودمندیهای دوچندان آن اهمیّت بسیاری داد. در سطح رسمی، با توصیف دقیق او از یک دفتر تحریریه در رمان هنس کوچولو، دیدگاههای خود را دربارهٔ مطبوعات، و از همه مهمتر، با بیان مکرر باورهای سیاسی و تربیتی خود از راه بخشهایی که در نقلقولهایی از مطبوعات ارائه میشود، بازتاب میدهد. با این همه، او خطر تحریف در رسانههای جمعی مدرن را میبیند. خیلی وقتها روزنامهنگاری هست که به هنس، فِلک و بقیه بچهها میگوید چه کاری انجام دهند. او در آغاز موفق میشود آنها را دربارهٔ اهمیّت ایدههایش ترغیب کند؛ سپس آنها را ترغیب میکند باور کنند این ایدهها از خودشان بوده است. این رفتار فریبکارانه، بهروشنی با روشی که نویسنده خیانت مطبوعات را به تصویر میکشد، محکوم میشود. در آغاز، مطبوعات از پادشاه هنس پشتیبانی میکنند، اما کمکم مخالف او میشوند و به شکست اصلاحات او کمک میکنند.
نویسنده در داستان اخلاقی خود، آمیختهای از روند آموزشی شخصیت اصلی و خواننده را با سرگرمی موجود در ماجراهای بیپایان شخصیت اصلی، ارائه میکند. آثار کورچاک هم برای کودک و هم برای خواننده بزرگسال است، به شرط آن که خواننده بیاندیشد، بپرسد، حقیقتجو باشد و از چالشها نترسد. سرنوشتِ شخصیتهای پیش روی کورچاک، بیشتر غمانگیز است. غمانگیزترین سرنوشت، سرنوشت هنس است. جالب است که چنین کتاب غمانگیزی برای کودکان نوشته شده است. این کتابِ قدرتمند، خواننده را به حرکت درمیآورد و پس از یکبار خواندن، فراموش نشدنی میشود. آثار کورچاک مفاهیمِ عمیق فلسفی دارد و او با تأملات تلخ ولی همراه با طنز، کنایه و تناقض، به آن زندگی میبخشد.
«برونو بتلهایم»[2]، که پیشگفتار ترجمهٔ آمریکایی هنس کوچولو را نوشته، مدعی است این کتاب، یک بررسی ژرف از روانشناسی کودکان است:
«همچنین، در این اثرِ داستانی که دربارهٔ پسر پادشاه است، یکی از نافذترین و لطیفترین بررسیهای روانشناسی کودکان به ما ارائه میشود. بررسی که بسیار برتر از بررسیهای معمول علمی و رایج روانشناسی کودک است، زیرا بیشتر بررسیها بهطور چشمگیری کم عمقتر، نامتمرکز، و درگیری کوتاه مدتتری با کودکان دارند و نسبت به اندیشههای کورچاک درک بسیار ناچیزی دارند.» (ص 6)
موضوعهای بسیاری در این کتاب هست که کورچاک احساسها و نگرانیهای شخصیت اصلی نوجوان خود را نشان میدهد. برای نمونه، هنگامی که هنس و فِلک در خط مقدم جنگ هستند و فِلک برای رفتن به نیروی هوایی از او جدا میشود، راوی مینویسد:
«هنس کمی ناراحت بود که فلک از پیش او رفته است، اما اندکی هم خوشحال بود. فلک تنها کسی بود که میدانست هنس پادشاه است. هرچند هنس خودش از فلک خواسته بود او را «تومک»[3] صدا کند، درست نبود که فلک با او طوری رفتار کند که انگار همسطح هستند. و البته او هم این کار را نکرد. هنس از او جوانتر بود و به همین دلیل فلک گاهی به او بیاحترامی میکرد. فلک ودکا مینوشید و سیگار میکِشید، اما اگر کسی میخواست به هنس چیزی تعارف کند، فلک فوراً میگفت: «به او تعارف نکنید! او هنوز خیلی کوچک است.»
البته هنس دوست نداشت الکل بنوشد یا سیگار بکِشد، اما میخواست خودش تشکر کند، نه این که فلک بهجای او پاسخ دهد.» (ص ۷۳)
نمونه دیگری نیز هست که نشان میدهد هنس از سوی دیگران به سبب سنش مورد تبعیض قرار گرفته است. اگرچه هنس در جنگ پیروز شده بود: «اما شگفتزده بود که چرا هیچ یک از پادشاهان دربارهٔ وام یا چیز دیگری با او سخنی نگفتند. هرچه باشد پادشاهان به دیدار هم میروند تا دربارهٔ سیاست و مسائل مهم دیگر صحبت کنند، ولی اینها حتی یک کلمه هم در اینباره سخنی نگفتند. او فکر کرد شاید چون او هنوز کوچک است، آنها نخواستهاند با او صحبت کنند ...» (ص ۱۲۰)
هنس به اندازهٔ کافی باهوش است که بفهمد فرقی نمیکند هر چه قدر سخنان، تصمیمها یا کارهای او عاقلانه باشد، بزرگسالان همواره به دلیل سنش، به او بیاعتنا هستند و او را نادیده میگیرند. اما هنگامی که او با افرادی روبهرو میشود که به او احترام میگذارند یا با او تفاهم دارند یا دیدگاههای او برایشان مهم است، خوشحال میشود و اعتماد بهنفس پیدا میکند.
در کتاب هنس کوچولو، در صحنهای از مجلس کودکان، کورچاک درک خود را از خواستهها و نگرانیهای کودکان دیگر، چنین توصیف میکند:
«یکی فریاد زد:
- من میخواهم کبوتر نگه دارم.
- من یک سگ میخواهم.
- هر بچهای باید یک ساعت داشتهباشد.
- به بچهها هم باید اجازه استفاده از تلفن دادهشود.
- ما میخواهیم دیر به رختخواب برویم.
- هر بچهای باید یک دوچرخه داشتهباشد.» (ص ۲۴۸)
برخی از آرزوهای کودکانه تأمل ویژهای را برانگیخته است، برای نمونه، «ما نمیخواهیم کسی ما را ببوسد.» آرزوهای دیگر عبارتند از: «بگذارید آنها برای ما داستانهای پریان بگویند»، «هر بچه باید قفسه کتاب خود را داشتهباشد»، یا «هر بچهای باید برای خودش اتاقی داشتهباشد»، همچنین «بردگی دختران و کودکان کوچک منسوخ شود» یا «بچهها باید پول داشتهباشند تا بتوانند خرید کنند»، «ما یک روز خاص برای خودمان میخواهیم که بزرگترها آن روز باید در خانه بمانند و ما هرجا که میخواهیم بتوانیم برویم»، «بزرگترها باید به مدرسه بروند» و «هر بچهای اجازه داشته باشد یکبار در ماه، یک شیشه را بشکند». کورچاک با ارائه و بحث دربارهٔ آرزوهای کودکان، و با اظهارنظر روزنامهنگار دربارهٔ آن، کتابی را میآفریند که هم رفتار کودکان و هم بزرگسالان را آشناییزدایی میکند. گرایش به الغای بردگی دختران، به نویسنده این فرصت را میدهد تا سخنرانی «کلو - کلو» را در مجلس کودکان نشان دهد، آنجا که او از حقوق برابر دختران و پسران دفاع میکند. این که نویسنده تصمیم میگیرد دختر سیاهپوست، کلو - کلو، ایدهٔ پیشرو دربارهٔ حقوق برابر را ارائه دهد، چشمگیر است.
برونو بتلهایم دربارهٔ دریافت کورچاک از شیوه متمایز درک کودکان، دیدگاهش را چنین بازگو میکند:
«همچنان که این کتاب آشکار میکند، بیشتر آنها تصور نمیکنند که کودکان و بزرگسالان درک متفاوتی از یک تجربه همسان دارند. برای کودکان خوشحالکننده است اگر بزرگترها به روشی که مایل به دریافت محبت هستند، آن را نشان دهند: نخست، با جدی گرفتن، و دوم، با رفتار و بازی با آنها در سطحی که از آن لذّت میبرند.» (ص ۸)
هنس کوچولو، قانعکنندهترین چهرهٔ روانشناختی از شخصیت یک کودک در آثار کورچاک است.
نویسنده نهتنها عمیقاً با احساسهای کودک قهرمان داستانش همدردی میکند، بلکه در حقیقت او با آن شخصیت، شناسایی میشود. از آغاز داستان هنس کوچولو، میزان معرفی کورچاک از خودش به کمک شخصیت اصلی رمان، آشکار است. برای دیباچه کتاب، کورچاک از تصویر خودش بهعنوان کودک، و با این توضیح بهره بُرده است:
«وقتی من پسر کوچکی که در عکس میبینید، بودم، همهٔ کارهای نوشته شده در این کتاب را میخواستم انجام دهم، ولی فراموش کردم، و حالا پیر شدهام. من دیگر وقت و نیرویی برای رفتن به جنگ یا سفر به سرزمین آدمخوارها را ندارم. این عکس را گذاشتم زیرا شکل و شمایل من هنگامی که واقعاً میخواستم پادشاه باشم، مهم است، نه حالا که دربارهٔ هنس کوچولو مینویسم.
به نظرم بهتر است عکسهایی از پادشاهان، مسافران سرزمینهای ناشناخته و نویسندهها را پیش از بزرگ شدن یا پیر شدن، به نمایش بگذاریم، وگرنه شاید گمان شود آنها از کودکی، همه چیز را میدانستند و هرگز بچه نبودهاند. و بچهها گمان میکنند آنها نمیتوانند دولتمرد و نویسنده باشند، یا به سرزمینهای دوردست سفر کنند. در حالی که این فکر هرگز درست نیست.» (پیشگفتار رمان هنس کوچولو)
کورچاک خودش درونگرا بود و دوست نداشت احساساتش را نشان دهد. برخی از دانشآموزانش مینویسند که او نسبت به آنها، بسیار کم حرف بوده است، اما نوشتههای او نشان از همدلی و احساسی خوب دارند که امکان شناسایی او با شخصیت کودک داستانش را میدهد. در حقیقت، کورچاک چنان با شخصیت اصلی داستانش عمیقاً یکی میشود، که او نهتنها اندیشههایش را به او میبخشد و از زبان او سخن میگوید، بلکه اَعمال خود را نیز به او نسبت میدهد. اصلاحاتی که شاهِ کودک مرسوم میکند، اصلاحاتی است که «هنریک گولدسمیت» (نام اصلی یانوش کورچاک) کودک میخواسته است. اصلاحاتی که عدالت را برای جهانیان به ارمغان میآورد، یا اصلاحاتی که کورچاک در جایگاه مربی در یتیمخانه، با کودکان یهودی تجربه کرد. اگر از نام کتاب «مادام بواری، منم»[4] نوشتهٔ «فلوبر»[5] اقتباس کنیم، شاید دربارهٔ کورچاک بگوییم: «هنس کوچولو، منم».
اگرچه کورچاک با شخصیت پادشاه کودک خود پیوندی ژرف دارد، برای او در جایگاه یک مربی، مهم است که نهتنها دیدگاه کودکان، بلکه دیدگاه بزرگسالانِ باتجربه را نیز ارائه دهد. این رویکرد مضاعف در همهٔ آثار مهم ادبی او به روشهای گوناگون ارائه میشود. در رمان هنس کوچولو، دیدگاه مضاعف از راه صداهای گوناگون روایت، بهدست میآید - صدای راوی، صدای پادشاه هنس، و همچنین صدای دیگر کودکان و بزرگسالان.
کورچاک دو سال پس از انتشار «هنس کوچولو»، کتاب «وقتی دوباره کودک بشوم» [6]را منتشر کرد. نویسنده در این کتاب، راهکاری برای ارائه این دیدگاه مضاعف و آمیختن صداهای روایت گوناگون پیدا میکند. شخصیت اصلی در این کتاب، فردی بالغ، باتجربه، با دانش و درک بزرگسالان از جهان است که به کودک تبدیل میشود. بنابراین، دو صدای روایتگر از راه طرحی خارقالعاده بههم میپیوندد. این کودک به جهان نگاه میکند و از دیدگاه یک کودک و یک بزرگسال به اظهار نظر و داوری میپردازد. اتفاقی همانندِ هنس کوچولو رخ میدهد. کمکم، با پیشرفت طرح، دو صدای روایتگر - هنس و روای - در تلخی و ناامیدی خود، به هم نزدیک میشوند.
این درآمیختگی دیدگاههای راوی و صداها، به یکی از اصلیترین دشواریها در نثر کورچاک میانجامد: موضوع هویت. روشن است که این موضوعِ تازهای برای ادبیات نیست، اما کورچاک در متن جدید سدهٔ بیستم درباره آن بحث میکند. موضوع هویتِ تغییر یافته، در آثار ادبی کورچاک تکرار شده، و مضاعف کردن یکی از اصولی است که آثارش برپایه آن ساخته شده. یکی از این نمونهها، شخصیت اصلی کودک – بزرگسال در «وقتی دوباره کودک بشوم» است. موضوع هویتهای گوناگون در کتابهای هنس کوچولو به اوج میرسد. شخصیت اصلی همواره هویتش را تغییر میدهد: او یک پادشاه است، اما یک کودک معمولی نیز است که با کودکان دیگر بازی میکند یا به زغالاختهها و گیلاسهای وحشی ناخنک میزند؛ همچنین او یک سرباز است که به جنگ میرود و آن را تجربه میکند.
رمان هنس کوچولو، برخلاف دیگر آثار ادبی کورچاک، اوّل شخص مفرد نیست. راوی در آن هست که گاهی با طعنهٔ فرد بالغِ باتجربه و گاه با صدای صمیمانه، ساده و بیتکلف کودک پادشاه است، که خواننده را در همهٔ ماجراهای کودک شخصیت اصلی داستان همراهی میکند. در روند داستان صدای شاه هنس شنیده میشود. با بهرهگیری از اصطلاح «میخائیل باختین»[7]، شرح کارهای روزمره در کاخ پادشاه هنس، نشان از پیوند میان صدای راوی و شخصیت داستان دارد:
«سپس هنس به تالار تاجوتخت، که همیشه بسیار سرد بود، میرفت و وزرا را میپذیرفت ...
هنس روی تخت سلطنتی مینشست، در حالی که دندانهایش از سرما بههم میخوردند، وزرا رویدادهای سراسر کشور را برای او بازگو میکردند. ولی این کار بسیار ناخوشایند بود، زیرا به دلایلی، اخبار همیشه غمانگیز بودند.
وزیر خارجه به او میگفت که چه دولتهایی از آنها عصبانی هستند و چه دولتهایی میخواهند دوست آنها باشند. معمولاً هنس از آنها نمیتوانست سر درآورد.
وزیر جنگ فهرستی از سنگرهایی که خراب شده، چند توپی که از کار افتاده و چند سربازی که بیمار بودند، ارائه میکرد.
وزیر راهآهن میگفت که لوکوموتیوهای جدیدی باید خریداری شود.
وزیر آموزش و پرورش شکایت داشت که بچهها درس نمیخوانند و دیر به مدرسه میروند. پسرها پنهانی سیگار میکشند و همچنین برگههای دفترچههایشان را پاره میکنند. دختران باهم مشاجره میکنند و برروی هم اسم میگذارند. پسرها کتککاری میکنند، و با سنگ شیشهٔ پنجرهها را میشکنند.
وزیر دارایی همیشه عصبانی بود که هیچ پولی نیست، و او برای خرید توپ یا ماشینهای جدید که هزینههای فراوانی دارند، نمیخواست هزینه کند.
سپس هنس به باغ سلطنتی میرفت. او یک ساعت میتوانست بدَوَد و بازی کند، اما تنها بازی کردن لذتبخش و سرگرمکننده نبود.» (ص ۱۹)
خواننده در این بازتابها، هم طعنهٔ راوی بزرگسال و هم سادهلوحی شاه کودک را تشخیص میدهد. کورچاک در آثار دیگر ادبی خود نیز بیشتر دیدگاه کودک را با دیدگاه بزرگسالانِ باتجربه پیوند میزند. این پیوند بهویژه در کتاب وقتی دوباره کودک بشوم، دیده میشود که در آن روایت از دیدگاه کودک بزرگسالی است. در آغاز، پادشاه هنس با بهدست آوردن دانش و تجربه، عاقلتر و غمناکتر میشود، بنابراین به راوی بزرگسال نزدیک میشود، چنان که این دو روایت در پایان، کمابیش باهم آمیخته میشوند. روایت و گفتوگوها در این کتاب، سبکهای گوناگونی را باهم درآمیخته است: سبک بسیار ادبی، و زبان معمولی و عامیانه سربازان در جنگ یا کودکان در خیابان. روایت طنزآمیز فردی بالغ و ناراضی از واقعیت، و زبان ساده و عاطفی کودکان. صدای راوی بزرگسال گاهی طعنهآمیز است، در حالی که صدای پادشاه هنس، صادقانه و پر از احساسهاست. هنگامی که صدای پادشاه هنس شنیده میشود، تغییرهای سَبکیِ ظریفی برای نشان دادن آن وجود دارد: ترکیب صدای راوی تغییر میکند، جملهها گاهی کوتاه، گاهی تکراری، گاهی پُر از پرسشهای بلاغی (بدون انتظار پاسخ)، یا فریاد میشوند.
صدای راوی بزرگسال در این رمان با صدای شخصیتهای کودک و بهویژه با صدای درونی خود پادشاه هنس که حاکم بر روایت است، آمیخته میشود. صداقت این صدا، خوانندگان را بهسوی خود میکشاند، تا خوشبختی و بدبختیهای هنس را، اگرچه در ژانر خیالی بازگو میشوند، بتوانند باور کنند.
منابع:
- Ratcheva-Stratieva, Lilia. (2006)."Earth Hanging in Infinity: Janusz Korczak's King Matt the First." Dana Ferguson (ed.) Children's Literature Review, Vol. 152, pp.100-109.
- Ratcheva-Stratieva, Lilia. (2010). Janusz Korczak 1878-1942. In D. Ferguson (Ed.), Children's Literature Review (Vol. 152, pp.100-109). Gale.