داستان کودک از نگاه سولوتارف، بخش نخست

«به هر چیزی که فکر بکنیم به همان تبدیل می‌شویم.» (بودا)

«وحشی[1]» داستان نوجوانی به نام «بلو بیکر» است که مرگ پدر، تروما، روان زخم، زندگی او می‌شود. این مرگ، سپر محافظ او را دربرابر اضطراب‌های درونش برمی‌دارد و سبب می‌شود تا چیزی درون بلو خالی ‌شود و ترس به او هجوم آورد. پیش از مرگ پدر، نوجوان دیگری به نام هاپر همیشه بلو را اذیت می‌کند و بلو، پدر را سپری دربرابر آزار هاپر می‌بیند. اما با مرگ پدر، بلو با همه ترس‌های دنیای بیرون و اضطراب‌های درونش روبه‌رو می‌شود: «یک‌دفعه بدون هیچ پیش زمینه‌ای همه چیز عوض شد. یک روز که خانوادگی دور هم جمع بودیم، پدرم قلب‌اش از کار ایستاد و از پیش‌مان رفت.»

بلو نمی‌خواهد مرگ پدر را به یاد بیاورد. این کابوس چنان زندگی بلو را به‌هم ریخته که با همه‌ی اصرارهای خانم آموزگار نمی‌تواند و نمی‌خواهد از احساسات‌اش بنویسید. چون این روان‌زخم به روشی که آموزگار به بلو می‌گوید، روی کاغذ نمی‌آید. با واژه‌هایی که او انتظار دارد که بلو آن‌ها را بنویسید و بگوید شناخته نمی‌شود. مرگ پدر، برای بلو قابل درک نیست، تروما برای هیچ‌کس قابل درک نیست. بلو برای این‌که بتواند این رخداد را درک کند باید کار دیگری انجام دهد.

زندگی برای بلو، همه چیز هست منهای مرگ پدر! همه چیزهایی که پیش از این داشته، هنوز هستند جز پدر. این مرگ، یک جای خالی تاریک در وجود بلو است که باید پر شود. پس در این جای خالی، داستان «وحشی» آفریده می‌شود: «یک روز همه چیزهایی را که در مورد خودم نوشته بودم پاره کردم و در دفتر یادداشت کهنه‌ای شروع به نوشتن داستان وحشی کردم.»

کتاب وحشی
کتاب وحشی نوشته دیوید آلموند

بلو با کمک این داستان فانتزی، تجربه تروماتیک خود را قابل درک می‌کند، به این تجربه در درون خودش معنا می‌دهد و بلو کم کم خودش را می‌‌شناسد و این تروما را درک می‌کند: «وحشی دست‌اش را دور من حلقه کرد و با هم گوش به تاریکی سپردیم. آن وقت بود که من صدای پدرم را شنیدم. با من صحبت کرد، گفت: بلو بلو خوشحال باش پسرم. من همیشه با تو هستم.» وحشی در قلب‌اش و پدر در روح‌اش است. او بعد از نوشتن داستان وحشی و به واقعیت درآمدن این داستان در زندگی واقعی‌اش، می‌تواند از این رخداد عبور کند و این ترس و درد را بشناسد. درون پرآشوب بلو پس از مرگ پدرش، شخصیتی خرابکار می‌شود و دوگانه‌ای می‌سازد از وحشی و بلو، تا این‌که در پایان داستان، بلو بیکر وحشی درون‌اش را می‌بیند و این فاصله و ترس را از میان می‌برد.

کتاب وحشی نوشته آلموند
کتاب وحشی نوشته دیوید آلموند

از این دست روایت‌هایی که بیگانگی و آشوب را در لایه‌های درونی روایت برده‌اند می‌توان مثال‌های گوناگون آورد. «پدر اسلاگ[2]» هم دنیای بیرون را بازتاب فضای ذهن می‌کند و چنان درهم می‌تند که جدا کردن این دو فضا برای ما و برای شخصیت‌های داستان‌ مشکل است. این داستان‌ هم درباره‌ی مرگ پدر است و پسر نوجوان این داستان هم روشی را برای رویارویی با این اندوه دارد. در «پدر اسلاگ» مرگ دلخراش پدر، اسلاگ را از دنیای واقعی جدا می‌کند و باور به بهشت و دنیای دیگر، از مردی بی‌خانمان برای او پدری می‌سازد که از بهشت برای دیدن او آمده است.

کتاب پدر اسلاگ
کتاب پدر اسلاگ نوشته دیوید آلموند

نمونه‌ی دیگر این بازتاب فضای ذهن در داستان‌های «نیل گیمن» است. خانه، شهر، غار و طبیعت، همه در داستان‌های گیمن همان فضای درون و احساسات شخصیت‌ها هستند. گیمن هوشمندانه این فضاها را درهم تلفیق می‌کند. واقعیتی برای گیمن، جز آن‌که در ذهن رخ می‌دهد، وجود ندارد.
«حقیقت غاری است در کوه‌های سیاه[3]» اعترافی در تاریکی است. رویارویی دو انسانی است که یکی سیاهی درون‌اش را پذیرفته و با جرئت از آن می‌گوید و این سیاهی به او قدرت می‌دهد و دیگری که پشت سپیدی ظاهرش پنهان شده است. راوی داستان می‌داند که قرار است در پایان داستان، پرده بیافتد؛ پس دشمن‌اش را به جایی می‌برد که جز چشم‌های خودش، نگاهی دیگر و داوری دیگری در کار نیست تا دشمن‌اش در این نقطه‌ی تاریک، سیاهی درون‌اش را بیرون بریزد و او بتواند پیش چشمان ما انتقام بگیرد و از داوری ما نهراسد و به ما نشان دهد که حقیقت در تاریکی پیدا می‌شود.

کتاب حقیقت غاری است در کوه های سیاه
کتاب حقیقت غاری است در کوه‌های سیاه نوشته نیل گیمن

«گرگ‌های توی دیوار[4]» هم رویارویی با همین نیروهای تاریک درون است. قهرمان این داستان، دختر بچه‌ای است که جرئت می‌کند با گرگ‌هایی که توی دیوارها هستند و خانه‌ی آنها را گرفته‌اند، بجنگد و باقی خانواده را به جنگ فرامی‌خواند. آن وقت است که کار گرگ‌ها (تاریکی) تمام می‌شود: «وقتی آدم‌ها از توی دیوار بیرون بیایند دیگر کار تمام است!»

کتاب گرگ های توی دیوار
کتاب گرگ‌های توی دیوار نوشته نیل گیمن

در این سه داستان، وحشی‌‌، پدر اسلاگ و گرگ‌های توی دیوار، تصویرگری عجیب دیو مک‌کین در تلفیق رنگ‌های تیره و روشن و براقِ سبز و سیاه که نور را در تاریکی نشان می‌دهد  این دنیای ذهن نوجوانان داستان را چنان در واقعیت بازتاب می‌دهد که ما نمی‌توانیم رخدادهای ذهن را از رخدادهای بیرونی جدا کنیم.

کتاب پدر اسلاگ نوشته دیوید آلموند
کتاب پدر اسلاگ نوشته دیوید آلموند

واقعیت گاهی می‌تواند اوهام و دلهره‌های‌ کودک باشد. دنیای بیرون را، ذهن کودک می‌سازد

این داستان‌ها روایت‌هایی بیگانه هستند از دنیای به ظاهر ساده‌ی پیرامون ما. همه چیز عادی است، یک خانه، خیابان، آدم‌هایی که شبیه‌شان را می‌شناسیم، اما درون همین آشنایی‌ها، رخ‌دادها و کنش‌های غریبی روی می‌دهد که ما را با این انسان‌ها و محیط‌ها، بیگانه می‌کند. روایت‌هایی با زبانی ساده و شفاف که شگفتی و پیچیدگی‌شان، در طرح داستانی درونیشده‌شان است. این داستان‌ها، ساده‌هایی فریبنده هستند. آشوب از همان سطرهای اول در داستان ریشه دارد اما روایت هوشمندانه داستای، کاری می‌کند که وقتی به پایان داستان می‌رسیم همه چیز را باور کنیم. ترس، دلهره و بیگانگی این داستان‌ها در کنش‌های شخصیت‌هاست. شخصیت‌ها، فضا می‌سازند، پیرنگ داستان را قوام می‌بخشند و این شخصیت‌ها، زاده‌ی اندیشه‌ی داستان‌ است.


آثار گرگوار سولوتارف را از سایت هدهد تهیه کنید.


ترس در داستان‌های پست مدرن نه در خلق موقعیت‌ها و فضاهای ترسناک که ترس از بیگانه‌ی درون شخصیت‌های داستان‌هاست. برای آفرینش ترس و اوهام و خوف، لازم نیست که شبحی، موجود ترسناکی از در و دیوار خانه‌ای بیرون بیاید، یا خانه پر از جادو و وحشت باشد. ترس‌ها و زندان‌ها و چارچوب‌های بیرون، می‌تواند از ما موجود دیگری بسازد و واقعیت پیرامون‌مان را دگرگون و حتی درون‌مان را خوف‌انگیز ‌کند و زندانی درون‌مان بسازد.

«قصه باید در یک زمان با همه جنبه‌های شخصیت کودک ارتباط حاصل کند.» (بتلهایم)

همه ما کم و بیش می‌دانیم که ادبیات کودکان نه اکنون و حالا، بلکه از هزاران سال پیش که در قالب قصه‌ها و افسانه‌ها روایت می‌شده است، در خود کارکردهای پیچیده‌تری از سرگرم کردن کودکان داشته است. یکی از کارکردهای پیچیده ادبیات کودکان، درگیر شدن کودکان و راه حل‌های ارائه شده در رویارویی با ترس است. ترس بخشی از سویه‌ی تاریک زندگی هر انسانی و به‌ویژه کودکان است. کودکان به دلیل‌های گوناگون گرفتار ترس می‌شوند. ترس از دست دادن، یکی از رایج‌ترین این ترس‌ها است. در گذشته به سبب قطبی‌سازی تفکر اسطوره‌ای و زندگی در جامعه‌های روستایی یا شهری غیرمدرن، نه اندیشه جایی برای گریز از محورهایی داشت که برای آن تعیین شده بود نه حرکات فرد در طبقات اجتماعی ممکن بود. این ثبات در زندگی در افسانه‌ها هم بازتاب می‌یافت و انگار همه چیز از ازل همان گونه بود. با پیدایش ادبیات کودکان مدرن این دوگانه‌سازی‌ها یا قطبی‌سازی‌ها کم‌رنگ‌تر شد، اما کم یا بیش به حیات خود ادامه داد تا این که به دوره معاصر رسید. ویژگی این دوره شکسته شدن مرزها چه در طبقات اجتماعی، چه در اندیشه‌های اجتماعی و فلسفی و چه در خصلت‌های تکنولوژیک جهان است. تفکرات پسامدرن حاصل این دوره است. ادبیات کودکان نیز از این تحول‌ها دور نبوده است. به گونه‌ای که می‌توان ردپای آثاری را دید که این ویژگی‌ها در آن بازتابنده شده است.

اگر در گذشته، افسانه‌ای مانند «شنگول و منگول» می‌توانست به ساده‌ترین شکل نقش خطرها و تاریکی‌های زندگی را برای کودکان روشن کند و در پایان کودکان نتیجه می‌گرفتند که گول انسان‌نماها یا گرگ‌های درون را نخورند، با ورود به دوره پسامدرن دیگر تکرار چنین افسانه‌هایی هرچند همچنان دلنشین، کافی نبود و باید روایت‌های تازه‌تری نیز به روایت‌های گذشته اضافه می‌شد. ادبیات کودکان چنین بود؛ ابتدا طرح مسئله می‌شد و سپس راه‌های حل این مسئله به وضوح در داستان گنجانده می‌شد. اما در دوره معاصر روایت‌های مربوط به کودکان و نوجوانان شکل‌های دیگری گرفته‌اند. از جمله گاهی داستان‌های کودکان به ما یادآوری می‌کنند که ما خود ترس، رؤیا و آرزوهای‌مان هستیم. واقعیت گاهی می‌تواند اوهام و دلهره‌های‌ کودک باشد. دنیای بیرون را، ذهن کودک می‌سازد. اما در گذشته دنیای بیرون و درون به کلی از هم جدا می‌شد. اکنون با رشد دانش‌هایی مانند روان‌شناسی و روانکاوی ما می‌دانیم آن‌چه در بیرون دیده و حس می‌شود، همه آن چیزی است که از درون به بیرون راه یافته است.

در گذشته کارکردهای دیوهایی که درون افسانه‌ها هستند، چه بود؟ دیو نماد تاریکی و سیاهی، تجاور و بی‌عقلی است. گرگ‌های درون افسانه‌ها هم چنین کارکردی دارند. در دو قطبی‌ایی که درون افسانه‌ها شکل می‌گیرد، ساده‌سازی یا قطبی‌سازی واقعیت‌های بیرون برای درک دنیای ذهنی است که کودکان را از همه سو احاطه کرده است. در این باره شاید هیچ کسی به اندازه برونو بتلهایم واقعیت و کارکرد وجودی افسانه‌ها را در این حوزه نشکافته باشد. او می‌گوید: «برای اینکه یک قصه بتواند واقعاً توجه کودک را جلب کند، باید اورا سرگرم سازد و کنجکاویش را برانگیزد، اما برای غنی‌سازی زندگی کودک قصه باید علاوه به سرگرم‌سازی و تحریک کنجکاوی تخیل او را نیز برانگیزد و به او کمک کند تا فهم و ادراک خود را بالا برد و عواطف خویش را منظم سازد و علاوه براین قصه باید با نگرانی‌ها و آرزوهای کودک هماهنگ شود تا کودک بتواند به مسائل و مشکلات خود پی ببرد و در همان حال راه حل‌هایی برای مسائل که او را پریشان می‌کند به او عرضه دارد. خلاصه آنکه قصه باید در یک زمان با همه جنبه‌های شخصیت کودک ارتباط حاصل کند، بی آنکه هرگز جدی بودن معماهای درونی او را از نظر دور دارد، بلکه به عکس آنها را کاملاً باور کند و با بیان آن اعتماد کودک را به خویش و به آینده‌اش افزایش دهد.»[5]

آن چیزی که بتلهایم می‌گوید در مورد زندگی انسان و کودکان صادق است. تفاوت اما در گونه‌های روایت است که در دوره معاصر پیچیده‌تر شده است. در افسانه‌های کهن از این گونه روایت‌های دوقطبی ساده فراوان داریم. اما در ادبیات داستانی معاصر دوقطبی سازی‌ها از لایه بیرونی داستان به لایه‌های درونی داستان برده شده‌اند.

سولوتارف و سویه‌های تاریک درون

یکی از بهترین نویسنده‌ تصویرگرانی که این ترس‌های درونی یا سویه‌های تاریکی درون ما را در اثر ادبی‌شان از شکل‌های ساده شده و دوقطبی کهن در آورده به شکل‌های نو و پیچیده‌تر بازتاب داده‌اند. سولوتارف است. او یک نویسنده‌ تصویرگر است بی‌فاصله! او نویسنده‌ای نیست که تصویرگری می‌کند یا تصویرگری نیست که  داستان می‌نویسد، او هم‌زمان نویسنده‌ تصویرگر است. هیچ‌کدام از این دو هنر در آثارش بر دیگری برتری و تقدم ندارد. او به اندازه‌ای که نویسنده است، تصویرگر است. سولوتارف سویه‌های تاریک وجودی که کودکان را در برگرفته با روایت‌هایی متفاوت بازتاب می‌دهد. داستان‌های سولوتارف باید همزمان با تصویرهایش خوانده و فهمیده ‌شود، باید در رنگ‌های تندش، خط‌های پررنگ و قاب‌هایش که گاهی هم دورتادور تصویر را می‌گیرد و هم دور شخصیت‌ها، بازشناسی شود. تصویرهای سولوتارف آکنده از سایه و روشن‌های تند است. احساسات و هیجانات بی‌پرده‌ی داستان‌ها همراه با ضرب آهنگ تند روایت‌شان، خواننده‌ را با فضایی بیگانه و شخصیت‌هایی عجیب رودرو می‌کند که در حقیقت بازتابی از همان سیال بودن وضعیت انسان در جهان امروز است. تصویرهای سولوتارف تند و صریح‌تر از واژه‌هایش هستند: «من معتقدم که نقاشی شخصیت را بازتاب می‌دهد... نقاشی نوعی از به خطر انداختن خود است. نوشتن با پرده‌پوشی همراه است زیرا همه چیز با زبان فیلتر می‌شود.[6]» نقاشی و تصویر از نگاه او روشن‌تر همه چیز را بیان می‌کند.

بخش دوم مقاله، داستان کودک از نگاه سولوتارف، بخش دوم را بخوانید.


[1] .وحشی، دیوید آلموند، ترجمه نسرین وکیلی، انتشارات آفرینگان

[2] .پدر اسلاگ، دیوید آلموند، نسرین وکیلی، انتشارات آفرینگان

[3]. حقیقت غاری‌ست در کوه‌های سیاه. نویسنده: نیل گیمن. تصویرگر: ادی کمپل. مترجم: فرزاد فربد. نشرپریان. 1396

[4] گرگ‌های توی دیوار، نیل گیمن، ترجمه فرزاد فربد، انتشارات پریان

[5] برونو بتلهایم، کاربردهای افسون. کاظم شیوا رضوی، ناشر مترجم، بی تا،  ص 25

[6] LES ANIMAUX CHEZ GREGOIRE SOLOTAREFF. The University of Grégoire Solotareff. December 2005

نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on