محمدهادی محمدی
گاهی سخنی کوتاه می تواند زمینه اندیشیدنی فراگیر را بسازد. سخن کوتاه، از آن جا آغاز شد که در دیداری کوتاه با توران میرهادی در پاییز همین سال (۱۳۹۰) در مراسم گشایش نمایشگاه –موزه فرهنگ کودکی در حسینیه ارشاد در گوشه ای از سالن درگیر گفت و گویی کوتاه با او شدم.
از دیدارش مانند همیشه هیجانزده شدم و گویی او هم می خواست در کوتاه ترین سخن چیزی را به من برساند. در این فضا، که توصیف آن کمی دشوار است، خانم میرهادی رو به من کردند و گفتند: "چه زندگی سرشاری، از همه هستی و خدا و زندگی سپاسگزارم، که چنین پدر و مادری، چنین سرنوشتی، چنین امکاناتی در اختیار من گذاشت تا بتوانم یک عمر ببینم، بشناسم و سرشار از همه چیزهای خوب هستی شوم!"
این سخن با نگاه من در چهره ایشان و سکوتی که میان ما برقرار شد، به پایان رسید. اما پس از آن درگیر با پدیده ای شدم که به آن اندیشیدن فراگیر می گویند. بارها از خود پرسیدم که ریشه چنین سپاسی از هستی و زندگی درکجاست؟ چرا بسیاری از انسان ها در جمع بندی زندگی خود با تلخی از آنچه بر آن ها گذشته یاد می کنند و تنها اندک آدم هایی پیدا می شوند که چنین در آرامش، گذشته و زندگی خود را مثبت و سرشار از نیکی ها ارزیابی کنند؟
چنین حالتی برای نادر افرادی از جامعه انسانی پدیدار می شود، به ویژه در سال هایی که جسم و جان به آدمی یادآوری می کند که زندگی برای هرکسی در زمانه ای آغاز و در زمانه ای دیگر پایان می گیرد. کسانی چون توران میرهادی که روزگاری بلند را با توشه ای برگرفته از خردمندی و اخلاق زیسته اند، بهتر از هرکسی می دانند که واقعیت زندگی و هستی چیست، پس بی پرده با خویشتن سخن می گویند. اکنون هربار که به آن سخن برمی گردم، بیش تر به رازهای آن پی می برم. راز بزرگ این سخن در آرامش نهفته در آن است. هرکسی در ایستگاهی از زندگی به جمع بندی و نتیجه گیری نهایی یا فرجامین از زندگی خویش می پردازد.
اگر زندگی سرشار از همه آن چیزهایی باشد که می خواسته است، به حالتی می رسد که در اخلاق اجتماعی به آن می گوییم آرامش فرجامین. آرامش فرجامین نه امر دستوری است و نه امری ارادی. یعنی نه با دستور می توان به آن رسید و نه با کنش ارادی. بلکه بیش از همه پدیده ای درونی است که برآمده از وجدان یا آگاهی شخص از کنش ها و رفتارهای خویش در فرایندی برابر با یک زندگی است.
آرامش نهایی یا آرامش فرجامین در طبیعت انسانی امری نایاب و دیریاب است که هرکسی را سزاوار و شایسته رسیدن به آن نیست. آرامش فرجامین با اتیک یا علم اخلاق یا اخلاق اجتماعی پیوندی ناگسستنی دارد و به همین دلیل است که هرکسی در زندگی نمی تواند به آن برسد. نادر افرادی از انسان ها هستند که فیض وجود آن را درک می کنند.
برای این که آرامش فرجامین را روشنی بخشیم، باید گفت که شالوده جامعه انسانی بر اخلاق استوار است. اخلاق گاهی مورال moral است و گاهی اتیک ethics . تاکنون رفتار جانوران درنده را دیده اید که برای به چنگ آوردن خوراک چگونه همنوع و هم جنس خود را می درند؟ گاهی همین پدیده را در جامعه های انسانی می بینیم. در شکل آشکار یا پنهان آن. انسانی به دیگری بدی می کند، یعنی حق او یا آن ها را پایمال می کند. خوراکش را از دستش یا دستان شان می رباید و در دهان خود فرو می کند. به مرزهای زیستی دیگران تجاوز می کند،ژ. هنگامی دیگر خشونت را برای دیگری به کار می برد.
خشونت عریان یا خشونت پنهان. همه این چیزها پیوندی ناگسستنی با اخلاق دارد. ما از جانوران نمی خواهیم که چنین نکنند، چون آن ها برپایه غریزه رفتار می کنند. زیرا در میان آن ها پدیده ای به نام اخلاق وجود ندارد. اما هنگامی که آدمیان با خود چنین رفتار می کنند، یک پرسش در ذهن مان شکل می گیرد، برای چه ؟ و بعد زنجیره ای از مفاهیم به دنبال آن می آید. نیکی و بدی چیست؟ حق چیست؟ داد چیست؟ آیا حق و داد روا می دارد که انسانی با همنوع خود چنین کند؟ نقش و جایگاه وجدان در این میان کجاست؟ همه این امور را اخلاق می گوییم، که گاه جنبه فردی دارد و گاه جنبه اجتماعی.
شاید باور براین باشد که رفتارهایی که از بدی سرچشمه می گیرند، رفتارهایی نادر اند و همه انسان ها با آن درگیر نیستند. یعنی همه انسان ها خوراک را از دست و دهان همنوع خود نمی ربایند. شاید رسانه ها و افکار عمومی چنین وانمود کنند. اما چنگ زدن به حق دیگری امری رایج و فراگیر در جامعه انسانی است. هنگامی که برخی پزشکان سوگندنامه بقراط را زیرپا می گذارند و با پزشکی تجارت می کنند، هنگامی که کارفرما از حق کارگران به سود خود می زند تا ثروت افزون کند، هنگامی که فروشنده کم فروشی یا گران فروشی می کند، هنگامی که راننده ای فراتر از سرعت مجاز، پای بر پدال گاز می فشارد تا کوتاه زمانی دیگر جان فردی را بگیرد و خانواده ای را پریشان سازد، تنها می توان گفت همه این ها گونه ای از چنگ زدن به خوراک و تجاوز به حق زندگی دیگری است.
اگر خودمان به داوری در رفتارهای مان بنشینیم یا به آن زبانزد پرآوازه که "کلاه خود را قاضی کردن" است، اشاره کنیم، بسیاری از ما هر روزه وجدان خویش را درگیر کارهایی می کنیم که در نهایت خودمان را از آن آرامش فرجامین دورتر می کنیم. یکی خود را پیرو اصل لذت می داند و هربار به خویش می گوید، بخور و بنوش و شادزی که همه زندگی این است، بی آن که به حق دیگری نیم نگاهی داشته باشد. دیگری که خود را پیرو اصل واقعیت می داند، می گوید تواناتر، بهره مندتر می شود، پس این توانایی های من است که سرچشمه های فراوانی را در دسترسم قرار داده است. و اما در میان این دو گروه اندک آدمیانی هستند که با واقعیت ها زندگی می کنند، اما ارزش های زندگی را براین واقعیت ها استوار می سازند. در میان این گروه باز اندک کسانی می توانند به آرامش فرجامین برسند.
آرامش فرجامین هنگامی که برآمده از کوشش های تن و روان برای ایستایی و گوشه گیری باشد، همراه با ریاضیت هایی است که همگان کم و بیش با آن آشنا هستند. مدیتیشن، یوگا و مکتب ها و مشرب هایی که بن مایه شان بیش تر از شرق و به ویژه هند است، برای آدمی آرامش به همراه می آورند. اما این آرامش از اتیک فاصله دارد. در این گونه از آرامش فرجامین، سرنوشت همنوعان فدای سرنوشت فرد و کیهان می شود. در این حالت از آرامش، فرد سعی می کند که خود را به ریشه های کیهانی وجود پیوند بزند و از آن هستی بیکران، کرانه هایی از آرامش بسازد، بی آن که مقید به وضعیت اجتماعی و فرهنگی دیگران باشد.
در رسیدن به این آرامش فرد برای افراد دیگر دلسوزی نمی کند، زیرا راه رستگاری و رسیدن به آرامش فرجامین امری بیرونی نیست و باید از درون جوشیده شود. هر گونه کمک برای رهایی فرد از این فضا ناممکن است. اما شکل کهن تر و پایدارتر از آرامش فرجامین برگرفته از بنیادهای ایمانی و دینی است. این گونه از آرامش فرجامین برمبنای تکلیف شکل می گیرد و البته در شکل های متعالی تر به گونه از وارستگی های معنوی و عرفانی نیز می رسد. این گونه از آرامش فرجامین البته با اتیک هم گره می خورد. اتیکی که ریشه های آن ایمانی است. شکل سوم از آرامش فرجامین با نقش فرد در اجتماع گره خورده است. در این شکل از آرامش فرجامین، برآیند نهایی کار از تعامل یا اندرکنش فرد با جامعه به دست می آید.
این گونه از آرامش فرجامین در فضاهای زیست اجتماعی رشد می کند و در نهایت خود، فرد را در وضیعتی قرار می دهد که با نگاه به گذشته، زندگی از سرگذرانده را مطلوب می بیند. حس مطلوب بودن با خود آرامش می آورد، زیرا مطلوب بودن به معنای این است که روزگاری دورتر یا پیش تر طلب چیزهایی را داشته ای و اکنون به آن رسیده ای. این حس ها که در نهایت به آرامش فرجامین می رسد، برآمده از آگاهی فرد نسبت به نقش، مسئولیت و وظایف خود نسبت به جامعه و نسبت به خویش است. در این وضعیت بین آگاهی انسان و رفتار او یگانگی کم مانند یا بی مانندی به دست می آید که سرچشمه آرامش او می شود.
هنگامی که شخصی در دنیای مدرن در بستر کنش های اجتماعی به آرامش فرجامین می رسد، زندگی او می تواند پایه ای برای بررسی قرار گیرد که چه چیزهایی او را به آرامش فرجامین رسانده است. از این دیدگاه زندگی توران میرهادی بررسی پذیر است. اما توران میرهادی نه اسوه است و نه اسطوره، قرار نیست در این بررسی او را فراتر از مقام انسانی ببریم، که خود ناسازگار با سیمای این جهانی اتیک یا اخلاق اجتماعی است. او نه پهلوان است و نه قهرمان. بلکه در همه ابعاد وجودی یک انسان است، با توانایی ها و ناتوانایی هایی که هر انسان دیگری می تواند داشته باشد.
با این همه او شاخص یا الگویی برای اتیک یا اخلاق اجتماعی در جامعه امروز ایران است. او الگویی از اخلاق اجتماعی است زیرا میان رفتارها و کنش های او یگانگی و تعادلی معنادار وجود دارد. اگر برخی از مقوله ها و مفاهیم اخلاق اجتماعی را مانند مسئولیت، وظیفه یا خویشکاری، پایبندی به حقوق دیگران، پایبندی به قانون، باور به ارزش هایی مانند دوستی و صلح و مدارا را پیش بکشیم، او در همه این زمینه ها در برابر وجدان خود به آرامش و آسودگی فرجامین رسیده است.
اما ممکن است در همین آغاز ، پرسش بنیادینی مطرح شود، در جامعه ای که سیمای ناآرامی دارد، چگونه در آن آرامش فرجامین فرد اهمیت می یابد؟ پاسخ به این پرسش بنیادین در آن است که آگاهی فردی گره گشایی از دشواری های سرراه بشر را نه در یک فضای رستاخیزی می بیند، که برآمده از نگرش ایدئولوژیک است و نه پایانی برای این دشواری های بی پایان انسانی تصور می کند. پدیده ای که بیش تر احساسی است و برآمده از آرمان های باشکوه اما ناممکن انسانی. در این وضعیت فردی که به آرامش فرجامین رسیده است، در جمع بندی کنش ها و رفتارهای خویش پاسخی آماده دارد، که بیش تر چنین است: "من به اندازه توان خود کوشیدم که چرخ زندگی را در راه های هموارتری قرار دهم، اگر این کار به اندازه موری یا مویی تاثیر گذاشت، پس من هم به هدفم رسیده ام."
رفتارها و کنش هایی که برخی از افراد انجام می دهند تا به آرامش فرجامین برسند، به گونه ای در پیوند با آن حکایت از افسانه های سرزمین مردم زرد است که می گوید: "روزگاری توفان و خشم موج ها، هزاران جانور دریایی را به شن های ساحل انداخت، به گونه ای که هیچ کدام نمی توانستند به زندگی در آب بازگردند. زن یا مردی با دیدن این وضع دست به کار شد و یکی یکی جانوران را می گرفت و به آب می رساند. دیگری از راه رسید و برآشفت که این همه جانور از آب بیرون مانده، مگر تو چندتای آن ها را می توانی به زندگی برگردانی، آن زن یا مرد در آرامش پاسخ داد: من به اندازه توانایی ام این جانوران را به زندگی برمی گردانم، نه کم و نه بیش! اما تو چه؟"
در حقیقت توران میرهادی نیز مصداق این حکایت است و آن شخصی که به سهم و توانایی اش جانوران را به زندگی بازگرداند. او به اندازه ای که توان داشته است کار کرده است، مسئولیت هایش را انجام داده و البته همچنان انجام می دهد. یکی از شگفتی های زندگی آدم های این چنینی در این است که تا آن دمی که نیرو دارند به مسئولیتی که برعهده شان است، عمل می کنند و سقفی برای کارهای اجتماعی یا فرهنگی نمی بینند. اما برپایه اتیک یا اخلاق اجتماعی مسئولیت یا وظیفه و خویشکاری برای آن ها، بیش از آن که برآمده از ضرورت های جامعه باشد، برگرفته از وجدان خویش است.
در این حالت، انسان نمی سازد که تنها ساخته باشد، بلکه می سازد که با ساختن، خود و نیروهایش ساخته شود. در این فرایند از زیستن، انسان به ارزش های خویش و ارزش های دیگری پی می برد و در پی آن ارزش های مشترکی می سازد که عامل ماندگاری و رشد جامعه می شود. نگاهی گذرا به زندگی توران میرهادی نشان می دهد که او هرگز در پی ساختن برای ساختن نبوده است، بلکه می خواسته بسازد تا خود ساخته شود. او در پی بزرگ ساختن هم نبوده است، برای همین کارهایی را که برگزیده، در سطح اجتماعی و انسانی برابر با ظرفیت هایی بود که جامعه کشش آن را داشت. هنگامی که مدرسه فرهاد ساخته شد، بارها از میرهادی خواسته شد که نمونه هایی از مدرسه فرهاد را در جاهای دیگر بسازد.
اما او به همان یک فرهاد بسنده کرد، زیرا نگاه او به ساختن برمبنای رشد خوابیده یا افقی نبود و برای او مهم تر از هرچیزی رشد در مفهوم ایستاده آن بود. بالا رفتن و بالاتر رفتن نه با گسترش داده های چندی یا کمی که همواره رسیدن به چونی رخدادها برایش مهم بود. این گونه زیستن در جامعه هایی که رقابت در آن عنصری فرساینده روح و جسم و روان است، به مَنَشی نیاز دارد که به بلوغ فکری و عاطفی رسیده باشد. برای این که مطمئن شویم چقدر سخت است رقابت را از خود دور کردن، حسادت را در دل راه ندادن، نگاهی به خود و به پیرامون خود بیندازیم. اکنون جامعه ها در رقابت هایی نفس گیر انسان ها را زیر دست و پا می اندازند و پایمال می کنند: در آموزشگاه، در کارخانه، در دانشگاه، در کف اجتماع، در کوچه و خیابان و در خانواده، تا بازار رقابتی، دانشگاه رقابتی، آموزشگاه رقابتی، سازمان رقابتی برجای بماند.
در حالی که مَنش توران میرهادی از همان ابتدا رقابت را عنصری دور از اتیک یا اخلاق اجتماعی و جایگزین آن را "مشارکت انسانی" می دانست. آموزشگاه مشارکتی، دانشگاه مشارکتی، سازمان مشارکتی که این ها در نهایت خود سازنده روندهای مشارکتی در کل اجتماع خواهند بود. جامعه ما به طور کلی نه در گذشته و نه در اکنون جایی برای مشارکت اجتماعی بازنگذاشته است. اما این ها دلیل نمی شده است که توران میرهادی ها از ارزش هایی که به آن باور داشتند، کوتاه بیایند و خود را همرنگ جماعت کنند. برای آن ها آرامش درونی یا آرامش فرجامین بالاتر و با ارزش تر از هر کنش دیگری بوده است. این ها همه نشان دهنده و دلیلی برپایبندی بر اتیک یا اخلاق اجتماعی است. اخلاق اجتماعی اما تنها به بیرون از خانواده یا حوزه عمومی محدود نمی شود. آرامش فرجامین با زندگی شخصی یا حوزه خصوصی پیوند تنگاتنگ دارد. کسانی به آرامش فرجامین می رسند که در این دو حوزه احساس خشنودی داشته باشند.
نگاهی گذرا به زندگی توران میرهادی نشان می دهد که او چه در حوزه خصوصی و چه در حوزه عمومی از رفتارهای خویش خشنود بوده است. خشنودی در زندگی خصوصی به معنای نبودن دشواری ها و وضعیت های دردناک در زندگی شخصی نیست. میرهادی هنگامی که در پاریس بود، برادر کوچکترش به نام فرهاد را از دست داد. چند سال بعد، پس از کودتای ۲۸ مرداد، همسرش یا عشق بزرگش را از او گرفتند. چند سالی بعد هنگامی که دوباره زندگی تازه ای سرشار از عشق ساخته بود، در رویدادی دردناک یکی از عزیزانش را در سیلاب های خروشان از دست داد. و باز هنگامی که به آرامش در کنار همسر نیاز داشت، عشق بزرگ تر زندگی اش با دردهایی جانکاه که به چشم می دید، در برابر دیدگان خود و فرزندانش از دست رفت.
تنها یکی از این وضعیت های دردناک ممکن است هر آدمی را از پا بیندازد. سخن او در این میان که به نقل از مادرش که می گوید «غم های بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کن» برآمده از همان اتیک یا اخلاقی است که مرجع زندگی اوست. زندگی صحنه های پی درپی میان هست و نیست است. آن گونه که ژان پل سارتر می گوید: "میان دیگری و من، نیستی فاصله می اندازد. این نیستی نه از من ریشه می گیرد، نه از دیگری و نه از رابطه متقابل دیگری و من؛ بلکه بر عکس، این نیستی از ابتدا، پایه هر گونه رابطه ای میان دیگری و من است."
درک این که زندگی رفت آمد بین هست و نیست است، به آگاهی نیاز دارد و این آگاهی هنگامی در وجود پدیدار می شود که انسان از جنبه هیجانی یا عاطفی به بلوغ می رسد. بسیار مادران، پدران، یا فرزندان و خواهران و برادران یا دلدادگان هستند که هنگام روبه رو شدن با مرگ دیگری از پای درمی آیند و در هم می شکنند. شکستن در برابر مرگ یعنی دور شدن از آرامش نهایی. یعنی درک نکردن سرشت زندگی که رفت و برگشت میان هستی و نیستی است. بیش تر ما چنان به هستی دلبسته می شویم که نیستی را فراموش می کنیم. هر جان عزیزی که از ما گرفته می شود، شکافی در هستی ما می اندازد، ما گاهی چنان دلبسته بودن ها و همیشه در کنار هم بودن می شویم، که آن قانون جاودانی هستی و نیستی را فراموش می کنیم.
سخن گفتن در این باره ساده است، اما درک و پذیرش این نکته به پختگی و بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. هرکسی نمی تواند چرخه میان هستی و نیستی را در عمق جان پذیرا باشد. از این رو کسانی که در برابر مرگ دیگری می شکنند، هرگز به آرامش فرجامین نمی رسند. شاید کسانی پیدا شوند و بگویند هنگامی که جان عزیزی در کنار تو از دست می رود، تو چرا باید در پی آرامش باشی؟ باید گفت قانون زندگی زیستن است. با مرگ دیگری زندگی پایان نمی یابد. بلکه هنر درست زیستن این است که غم های بزرگ را همان گونه که گفته شد، به کارهای بزرگ تبدیل کنیم. در حقیقت معنای ژرف این گفته این است که از نبودن دیگری، فرصتی برای بهروزی دیگران به ویژه کودکان بسازیم.
اما در حوزه عمومی میرهادی به عنوان یک کنشگر عرصه فرهنگ، از یک سو نگاه به واقعیت های اجتماعی جامعه اش داشته و از سوی دیگر هرگز آرمان هایی را که با آن ها زیسته است، رها نکرده است. بیش از شصت سال از زندگی میرهادی با آموزش و پرورش همراه بوده است. در هنگامه جوانی و میانسالی به عنوان کنشگر و اندیشه پرداز و در سال های پس از آن به عنوان کنشگری که تجربه هایش را با دیگران سهیم شده است. در همه این دوره ها او هم واقعیت ها را دید و هم آرمان ها را. شاید در همه زندگی هیچ مقوله ای به اندازه وضعیت آموزش و پرورش سبب تفکر او نشده است. نگاه منتقدانه او به وضعیت آموزش و پرورش در دوره پهلوی و اکنون برآمده از نگرش آرمان خواهانه او به مفهوم انسان و آموزش و پرورش است. از نگاه او تعلیم و تربیت یکی از دشوارترین دستاوردهای بشر است. یا برابر با همان گفته ایمانوئل کانت: "دو ابداع بشری را می توان مشکل ترین مسئله انسان به حساب آورد: هنر حکومت بر انسان ها و هنر تعلیم و تربیت آن ها." این نظر فلسفی کانت به درستی بیانگر ابعاد پیچیده و دشوار مسئله تعلیم و تربیت است."
این دشواری ها در سرزمین ما شاید اکنون دوچندان باشد. آن آرمان هایی که میرهادی برای آموزش و پرورش در سر داشت، با آنچه امروز به عنوان تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش وجود دارد، گسستی بزرگ را در فرهنگ ما نشان می دهد. میرهادی از بنیاد با استانداردسازی و آزمون پردازی و رقابت در آموزش و پرورش مخالف بوده است. شاید کمتر کسی به نگرش او در این دوره و دوره های پیش توجه نشان داده است. برای او اخلاق همان فرهنگ است و فرهنگ همان اخلاق است. ما فرهنگ غیراخلاقی نداریم، زیرا آن پدیده، دیگر فرهنگ نیست، درگیری ذهنی توران میرهادی با آموزش و پرورش و مقوله تعلیم و تربیت هم از این جنس است. او آموزش و پرورش را یک گونه می شناسد، آن هم آموزش و پرورش انسان گرا یا انسانی، آموزش و پرورشی که رشد و تعالی انسان در آن ارزش شمرده نمی شود، و کودکان را تنها با این هدف که در آینده در وضعیت های بالاتر اجتماعی قرار بگیرند، بی آن که به ارزش های اخلاقی باور داشته باشند، آموزش و پرورش نمی داند. از نگاه او در حقیقت آن دستگاه، کارخانه فروپاشی ارزش های انسانی است نه دستگاه تعلیم و تربیت.
اما آیا نپذیرفتن نگاه او باید سبب شوریدگی اش و دوری از آرامش فرجامین شود؟ اخلاقی که او به آن پایبند است، میان تحقق آرمان های انسانی و واقعیت های اجتماعی پیوندی استوار می بیند که برپایه آگاهی همگانی به دست می آید. در وضعیت دیروز و امروز ایران، آگاهی همگانی چنان نیست که راه رسیدن به تحقق آرمان های انسانی در آموزش و پرورش را هموار سازد. این آگاهی در حال شکل گیری است و البته به بردباری نیاز دارد. میرهادی اگر بردبار نبود، باید با کنش های عاطفی و پرخاشگری به وضعیت موجود اعتراض می کرد، اما کسانی ماند او راه دیگر را برگزیده اند. تنها با آگاه سازی و روند تراکمی آگاهی همگانی که روندی کند و زمان بر است، می توان به آن نقطه مطلوب اجتماعی نزدیک تر شد.
کسی که در پی آگاهی همگانی است، کار روشنگرانه و روشنفکرانه انجام می دهد. پس میرهادی روشنگر است، روشنفکر است، اما تلخی روشنگران و روشنفکران را با خود ندارد. نگاه او انتقادی است، اما انتقاد او سازنده است. او برای این که جامعه اش اکنون در این نقطه از تاریخ ایستاده است، برکسی نمی شورد، در پی مقصر پیدا کردن در آسمان و زمین نمی گردد و چون در پی مقصر یا گناهگار نمی گردد تلخی روشنگرانه و روشنفکرانه نیز ندارد. همگان می دانند در میان روشنگران و روشنفکران گاهی به فراوانی تلخی جانکاه یافت می شود. این تلخی به ظاهر از چرخ گردون است، اما در نگاه ژرفتر به خود شخص برمی گردد. اگر خوب بنگریم، در میان ما کسانی هستند که جایگاه شایسته ای از جنبه علمی، هنری دارند، اما چنان تلخ هستند و چنان هستی و جامعه را در تلخی بی پایان یا چرخه باطلی می بینند که در گفت و گوهای روزمره یا آثارشان، زهر سخن آن ها تا مدت ها در جان می ماند. همواره لب به شکوه و شکایت باز می کنند که جهان و زمین و ایران، ارزش های وجودی او یا آن ها را کشف نکرده است و این ارزش ها می رود که خاک شود.
اما دقت کرده اید که توران میرهادی هرگز با این تلخی ها میانه ای ندارد. کسی هم که از زندگی شکوه و شکایت می کند، در پیش او جایگاهی ندارد. نگرش او به زندگی نگرشی ویژه است. او نه خود را گل سرسبد می بیند، نه انسان ویژه و نه کسی که دارای رسالت است. بیش تر ما در ناخودآگاه، خودمان را کسی فرض می کنیم که رسالتی بردوش داریم. اما معنای رسالت برای میرهادی همان کاری است که هر روز انجام می دهد. در آمیختن با فرهنگ و درآویختن با چالش های زندگی. از پای ننشستن تا آن جا که توان دارد. چنین انسانی نمی تواند تلخ ببیند و تلخ بیندیشد. چون انسان را در هستی بیکران، ذره می بیند و ذره ای در دل ذره. از این چشم انداز است که میرهادی هیچ گاه آدمی خیلی احساسی نبوده است. همیشه و همواره به اندازه از احساساتش خرج کرده است و منطق زندگی راهنمای او برای دیدن افق های دوردست تر بوده است.
به این دلیل که میرهادی نه تلخ است و نه احساسی، آموخته است زندگی را سپاس بگوید و ناسپاسی را در سرشت بدی ها بداند. او آموخته است ، بیش از این که بدی ها را ببیند، نیکی ها را نگاه کند و از دیدن آن ها شادمان شود. شادمانی برای او رویش و بالش نسل های پس از خویش است. او به راستی هنگامی که پدران و مادران خودشیفته از نسل جوان و ظرفیت های بی مانندشان سخن می گویند، با دقت گوش می دهد، اما با درنگ و فاصله داوری می کند. او خودشیفتگی شخصی و خانوادگی و خودشیفتگی های نسلی را می شناسد. او بهتر از هرکسی می داند که از این آموزش و پرورش که برپایه رقابت شکل گرفته است، کم تر ارزش های انسانی یا اخلاق اجتماعی زاده می شود.
اتیک یا اخلاق اجتماعی به ما یادآوری می کند که انسان با درست و نادرست، با نادانی و دانایی، با بردباری و خشم، زاده می شود. انسانی که خود را همه چیز دان و فراتر از نادانی می داند، یا دانایی خود را بردیگران دستمایه ای برای برتری خواهی قرار می دهد، از درک سرشت انسانی ناتوان است. چنین انسانی خود محور و خود شیفته است. چنین انسانی هرگز نمی تواند آرامش را تجربه کند، چه رسد به آرامش فرجامین را. رسیدن به نقطه ای از توازن و تعادل که همه این چیزها در وجود به حالت میانه دربیاید تا ما برای هر چیزی پاسخی داشته باشیم.
برای درست و نادرست، برای دانستن و ندانستن، برای خشم و بردباری ها، می تواند ما را به آرامش فرجامین برساند. میرهادی همیشه و همواره به اصل تجربه کردن و آموختن باور داشته است. چه به هنگام مدرسه داری و چه در گستره فعالیت در شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، کوشیده است که نه تنها از تجربه دیگران که از رفتار آنان بیاموزد. او در حقیقت مصداق این سخن بودا است که هرگاه با بدرفتاری یا ناسپاسی کسی روبه رو می شد، از او تشکر میکرد! وقتی علت را میپرسیدند، بودا پاسخ میداد: "زندگی آینهای است که ما خود را در آن میبینیم. نوع رفتار دیگران با ما نشانه ریشه آننوع رفتار در خود ماست که بهعنوان همسان جذب شده است." و به اینگونه میتوان عیب ها و ضعف های خود را یافت.
چنین است که کم تر شاهد بوده ایم که میرهادی انگشت اتهام به سوی کسی دراز کند، در حالی که همان انگشت از دست دیگر را به سوی خود نشانه نگرفته باشد. اگر کودکان در مدرسه دچار آسیب ها یا کمبودهایی بودند، او به جای متهم کردن این و آن ابتدا از خودش شروع می کرد. همیشه از خود پرسیده است: چه عیبی در نظام مدرسه ای ما بوده است که بچه ها به اینجا رسیده اند؟ این رفتار که برآمده از نگرش انتقاد از خود است، شکل عالی اخلاق اجتماعی است، پرهیز از نگرش مطلق بینی یا تنها سیاه و سفید دیدن است. از نگاه میرهادی هر ضعفی که در تربیت کودکان دیروز یا امروز ماست، همانند همان حکایت بوداست که باید برگردیم و آن را در خود ببینیم. آیا به راستی ما شجاعت پذیرش این نکته را داریم؟ چون نداریم، آرامش فرجامین از ما دور است.
میرهادی اگرچه همواره ستایش شده است، اما هرگز در پی ستایش شدن نبوده است. زیرا کسانی که در پی ستایش دیگران اند، دروازه های ناآرامی وجود را در برابر خود باز می کنند. کسانی که چشم به ستایش دیگران دارند، آرامش را از خود دور کرده اند. این کسان برای کنش های خود ارزشی متفاوت و فراتر از کنش های دیگری می گذارند. آن ها در پی آن می روند که کارشان برای دیگری است. آن ها که دبستان یا کتابخانه یا بیمارستان می سازند و چشم به راه ستایش دیگری می مانند، هرگز نمی توانند به آرامش فرجامین برسند. میرهادی به آرامش فرجامین رسیده است، زیرا هرکاری که کرده، برای ساختن و بهره بردن وجود خویش و جامعه اش انجام داده است و هیچ گاه برای سود و زیان یک کار چرتکه در دست نگرفته است. چنین است که او در کنش های شخصی و اجتماعی، همواره به نیکی و بدی کار اندیشیده است نه سود و زیان شخصی آن.
میرهادی در زندگی آموخته است، که «حق خود را شناختن، حق دیگری را روا داشتن» پایه هر گونه از مناسباتش با دیگری و جامعه است. به همین دلیل است که او هیچ گاه نه در برابر کسی سرفرود آورده است و نه با فرهنگ چاپلوسی و فرومایگی که در جامعه ما به فراوانی یافت می شود، کنار آمده است. او برای دوری از این منش های پست، مرزهایی برای زندگی شخصی و اجتماعی اش ساخته است تا از آلودگی هایی که برآمده از این رفتارها است، بپرهیزد. همه این ها که گفته شد، ما را به اصلی ترین بنیاد اتیک مدرن می رساند که به گفته کانت: "با دیگران به گونه ای رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند!"
شاید در پایان بد نباشد، انگیزه ها و کوشش های پایدار توران میرهادی را در آگاهی یا روح آگاهی بدانیم، که افلاتون به عنوان سه گانه حقیقت، زیبابی و نیکی می شناسد. هر انسانی که این سه گانه را در خود داشته باشد، به بالاترین جایگاه آرامش فرجامین می رسد. گرایش به کشف حقیقت، کنش هایی بوده است که میرهادی در احترام به دانش و علم و شناخت علمی دنبال کرده است، اما به این اندازه بسنده نکرده است. در حالی که می دانیم برخی از آدم ها هستند که تنها کشف حقیقت یا شناخت علمی را برای خود کافی و بسنده می دانند.
این آدم ها با دنیای زیبایی سروکار ندارند و گاهی نیکی برای آن ها مفهومی مجرد و ارزشی اعتباری یا ذهنی است. این آدم ها که عقل یا خرد ابزاری دارند، هرگز به آرامش فرجامین نمی رسند، زیرا بخشی از روان و روح متعالی از نیاز به زیبایی و پایبندی به نیکی ساخته می شود. گرایش میرهادی به دنیای هنر و به ویژه ادبیات نشان می دهد که او همواره در پی رسیدن و یگانگی با زیبایی بوده است. ارزشی که برآمده از نیاز انسان در گفت و گو با هستی و طبیعت است و زبان ویژه خود را دارد. البته در این میان گرایش او به ادبیات کودکان برآمده از این دید درست است که اگر قرار باشد، ما کودکان خود را با سه گانه بنیادین کشف حقیقت، زیبایی و نیکی آشنا کنیم، بی گمان زیبایی در پرورش و شکل گیری این بنیادهای سه گانه نقشی بی جانشین دارد. و اما میرهادی به نیکی باور دارد، چون سرنوشت انسان را در نیکی می بیند. تو نیکی می کن در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز.
میرهادی از همان حکمتی پیروی می کند که سعدی حکیم پرآوازه فرهنگ ایرانی، چندین سده پیش تر آن را در زیباترین شکل بیان کرده است. پراکندن نیکی، نیکی را پراکنده می کند. همه چکیده سروده سعدی این است: "نیکی داد و دهش است". اما نیکی در اخلاق اجتماعی او نگاه سنتی دستگیری مستمندان یا فرودستان نیست. بلکه نیکی در نگاه او زنجیره ای از مفاهیم سنتی و نو است. بخشی از نیکی ها برای او پایبندی به ارزش های برآمده از زندگی کودکان است. با کودکان زیستن و به ارزش ها و حقوق کودکان احترام گذاشتن و در پی آن باور داشتن به حقوق برابر زنان با مردان، محور نگاه او را به زندگی ساخته است.
در پی داد بودن و جهان فرودستان را شناختن بخشی از کارنامه و نگرش او به جهان سیاست است. او همواره در پی جهانی سرشار از صلح و دور از هرگونه خشونت، شامل خشونت آشکار و پنهان و خشونت های زبانی بوده است. در زندگی شخصی و اجتماعی خشونت به جانوران را برنتابیده است و همواره و صادقانه درستی و درستکاری و پرهیز از دروغ را در رفتارهایش نشان داده است. شجاعانه و پیگیرانه از همه این خواست ها دفاع کرده است. بدین ترتیب شجاعت داشتن و نهراسیدن از پیامدهای کاری که باور دارد درست است، بخشی دیگر از اخلاق اجتماعی او را می سازد. و در نهایت این همان رازگشایی از آرامش فرجامین است که میرهادی به آن رسیده است و ما از کمی دورتر آرامش فرجامینِ در وجود او را می نگریم، در حالی که شاید برای هریک از ما رسیدن به این آرامش فرجامین بسیار دور از دسترس باشد.
منابع
- پل ادواز، فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءالله رحمتی، انتشارات حکمت، تهران .۱۳۷۸
- دیو رابینسن، کریس گارات، اخلاق، ترجمه علی اکبر عبدل آبادی، شیرازه ، تهران، ۱۳۷۸
- استیون داروال و دیگران، نگاهی به فلسفه اخلاق در سده بیستم، ترجمه مصطفی ملکیان، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، تهران ، ۱۳۸۱
- توران میرهادی ، جستجو در راهها و روشهای تربیت، توران میرهادی ،دفتر نشر چاپ آتلیه، سال ۱۳۶۲
- تصویر دورن متن از خبرگزاری لیزنا