داستان «مهمانهای ناخوانده» چنین آغاز میشود: در یک ده کوچک، پیرزنی زندگی میکرد. این پیرزن یک حیاط داشت قد یک غربیل که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت. پیرزن خوشقلب و مهربان بود. بچهها دوستش داشتند. بنمایه این داستان یک چیز شگفت در خود دارد: اگر مهر دیگران را در دل داشته باشی، حتی در یک خانه قد غربیل برای همه جا هست و جا کم نمیآوری.
اینها را گفتم تا یادی کنم از توران میرهادی که اینروزها خانه فرهنگنامه را که قد غربیل است، گذاشته و در خانه خودش روزگار را به آرامش میگذراند. از نگاه من، او یکی از واقعبینترین انسانهایی است که تاکنون دیدهام. هنگامی که توان خود را رو به کاهش دید، سلوکی تازه پیشه کرد؛ سلوکی که هسته آن سپاس و شکرگزاری از همهچیز و همهکس بود. همه آنها که او را میشناسند، میدانند که میرهادی یک پدیده است؛ پدیدهای در پیکر یک انسان که به معنای انسانیت افزوده است. او و همراهان دیگرش مانند معصومه سهراب (مافی) که دیگر نیست، در روزگار خود، همزمان هم قامت آموزشوپرورش را بالا کشیدند و هم نهاد کودکی و ادبیات کودکان را در ایران پایه گذاشتند. هنگامی هم که دورانی دیگر برآمد، در خانه قد غربیل شورا، نهال فرهنگنامه را کاشتند و پیش بردند. چنانکه تاکنون ١۵ جلد از این فرهنگنامه که ویژه کودک و نوجوانان این مرزوبوم است، منتشر شده است. فرهنگنامهای که میرهادی و همراهان او پیش برده و میبرند، یکی از معماهای شگفت این سرزمین است. این معما دو سویه دارد. یکسویه آن آفرینش این اثر در یک فضای صدوچندمتری در قلب تهران است؛ تهرانی که یکی از شاخصههای آن پربودن از فضاهای خالی است؛ فضاهایی چندصدمتری و چندهزارمتری که سالهاست درهای آن بسته است و جز غبار مرده چیزی از آن بیرون نمیزند. فرهنگنامه در این فضای بسیار کوچک تولید میشود درحالیکه بهطور مطلق فاقد هرگونه فضای پژوهشی است. این را میتوانید با فضای دائرهالمعارف اسلامی در شمال تهران بسنجید که یک فضای آکادمیک ملی در معنای واقعی آن است. هردو آنها دارند فرهنگنامه تولید میکنند؛ یکی برای مخاطبان کودک و نوجوان و دیگری برای مخاطبان بزرگسال. باید به خود ببالیم که دائرهالمعارف اسلامی چنین فضایی برای پژوهش دارد، اما درهمینحال باید از خود خجل و شرمنده باشیم که فرهنگنامه کودک و نوجوان در فضایی قد غربیل دارد تولید میشود. اما سویه دوم این معما این است که ساحت فرهنگی سرزمین ما را تاکنون کسانی ساختهاند که موقعیتهای قد غربیلی داشتهاند. یادمان باشد که علامه دهخدا فیشهای لغتنامه خود را پشت یا روی کاغذ سیگار مینوشت. جبار باغچهبان که استاد توران میرهادی هم بوده است، بیشتر فصلهای زندگیاش را در موقعیتهای قد غربیلی گذراند. آنها انسانهایی بودهاند که از کمترین امکانات، پربارترین پدیدهها را برای کشور خود ساختند. اما خویشکاری ما چیست؟ ستایش از آنها؟ این کافی نیست. ما دو مسئولیت داریم. نخست اینکه فرهنگنامه را از موقعیت قد غربیلی رهایی ببخشیم و این کار را با آگاهسازی توانگران و نهادهایی مانند شهرداری که صاحب بسیاری از ساختمانهای مناسب برای این کار است انجام دهیم و دیگر اینکه آموزشوپرورش را بیدار کنیم که فرهنگنامه کودک و نوجوان ویژه دانشآموزان این سرزمین تولید شده است. این یک اثر ملی است. اگر جای این اثر ملی در مدرسهها نیست، پس کجاست؟ گفته میشود آموزشوپرورش با این سطح از بودجه توان خرید این مجموعه را برای مدارس خود ندارد. اما هستند بسیار کسانی که در مدرسههای دیروز خود دانش آموخته و موقعیت کسب کردهاند، آیا این کسان نمیتوانند چند دوره فرهنگنامه بخرند و به مدرسهها هدیه بدهند؟ آیا کار نیکوکاران مدرسه ساز، تنها تأمین آجر و خشت مدرسه است؟