این کتاب سرگذشت واقعی پسر بچه ای است که به سبب نرسیدن اکسیژن کافی به وی هنگام تولد دچار ناشنوایی شدید می شود. داستان بن از زبان مادر وی نوشته شده است و نشان می دهد که پدر و مادری شنوا در برخورد با ناشنوایی فرزندشان چه احساسات طاقت فرسائی را تجربه می کنند.
ابن کتاب داستان آموزش کودکان ناشنوا و مشکلات و اختلاف نظرها و تغییراتی که امروزه در آموزش ناشنوایان وجود دارد را نیز بیان می کند. مادر و پدر بن پس از تلاش های خردکننده، سردرگمی های بسیار و نویدهای دست نیافتنی برخی از دست اندرکاران با نزدیک شدن به افراد ناشنوا و یاد گرفتن زبان اشاره طبیعی ناشنوایان می توانند واقعیت ناشنوا بودن فرزندشان را بپذیرند و با او نیز مانند فرزند دیگرشان که شنواست ارتباط برفرار کنند و زمینه پیشرفت بن را در مراحل آموزشی فراهم کنند.