محمدهادی محمدی

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با محمدهادی محمدی را مشاهده کنید.

صمد بهرنگی، آموزگار انقلابی و نويسنده ادبيات كودكان يكی از برجسته‌ترین اسطوره‌های اجتماعی و سياسی و ادبی ايران در چند دهه اخير است. اين اسطوره را بخشی از مردم و سازمان های سیاسی ساختند و هر گاه نياز بود، برای نبرد با دشمنان خود از آن بهره بردند. به طورکلی اسطوره ها را نمی‌شود در چارچوب منطقی تحلیل کرد و از آن‌ها داده‌های مشخص علمی گرفت. زيرا آن‌ها كه با سازكار اسطوره آشنا هستند می‌دانند كه جايگاه چهره اسطوره‌ای فراتر از دنیای منطق علمی به گرایش‌های احساسی وابسته است.  شكل‌گيری اسطوره فرايندی پيچيده و تو در تو است، كه ريشه در دنيای ذهنی توده مردم دارد. به همين دليل اسطوره تا هنگامی كه در دنيای توده مردم زنده است، (نه زندگی مادی) نه شكستنی است، نه تخريب كردنی. اما اسطوره نيز چون همه پدیده‌های ذهنی تاريخ دارد. پس از چندی كه كارآيی خود را از دست داد، به تاريخ می‌پیوندد. حتی در اين هنگام نيز هر گونه تلاشی برای تخريب چهره اسطوره‌ای با شكست روبرو می‌شود.
دوشنبه, ۲۴ بهمن
گرافیک ناول یا رمان و داستان گرافیکی در ایران سابقه چندانی ندارد. به‌ویژه اگر کار برای گروه سنی کودک و نوجوان باشد. یکی از نویسندگان پیشگام این گونه‌ ادبی عادله خلیفی است که با دو مجموعه‌ مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. با همه‌ این‌ها این‌گونه‌ ادبی و هنری در ایران ناشناخته است. برای آشنایی با ویژگی‌ها و جنبه‌های داستان و رمان گرافیکی با او گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم که می‌تواند برای مربیان، کتابداران، آموزگاران، و همه‌ی علاقه‌مندان به شناخت این‌گونه ادبی سودمند باشد. محمدهادی محمدی
سه شنبه, ۱۸ بهمن
بلبله‌گوش، استخوان دوست دارد، عاشق استخوان است اما ماه تا ماه هم به آن نمی‌رسد. بلبله‌گوش یک سگ است و دوست داشتن استخوان برای او خلاف ذاتش نیست. سگ برای کودکان جانوری آشناست. کودکان در هر شهر و روستایی آن را دیده‌اند. جانوری که هم حیوان خانگی است و هم محافظ گله، هم رام و همراه انسان است، و هم گهگاه موجودی وحشی و خطرناک.
سه شنبه, ۲۲ آذر
«ماجراهای کوکو و پوپو» مجموعه‌‌ای چهارجلدی از یک فانتزی شگفت است در جهانی که جهان آدم‌ها نیست، اما برای آن‌ها بیگانه هم نیست. فانتزی شگفت چگونه فانتزی‌ای است؟ فانتزی شگفت از آن گونه‌ی فانتزی‌هاست که سرتاسر آن پر است از پیش‌بینی‌ناپذیری، تخیل تازه و ناشناخته برای مخاطب، رازهای تودرتو و شخصیت‌هایی که یکی پس از دیگری می‌آیند، که از جهان واقعی نیستند، و انگار تازه به این سیاره فرود آمده‌اند. کوکو و پوپو خودشان دو شخصیتی هستند که هم بچه‌ی درخت زبان‌گنجشک هستند و هم نیستند.
دوشنبه, ۷ آذر
کتاب «گربه دارم چه زرنگ» روایتی کودکانه است که داستان گربه‌ای پرانرژی و پر‌تحرک را در قالب ترانه‌‌ای کودکانه روایت می‌کند. گربه‌ی زرنگِ داستان از شهر‌ها و کشورهای گوناگون دنیا دیدن می‌کند و در این سفر دورودراز کالاها و اجناسی را با خود می‌برد و می‌آورد. در اولین بخش کتاب، به شغل گربه، که خریدو‌فروش کالاست، اشاره می‌شود؛ شغلی که تجربه‌ها و سفر‌های زیادی را با خود به همراه دارد.  
سه شنبه, ۲۴ آبان
پیتر هانت، یکی از نظریه‌پردازان برجسته ادبیات کودکان در جهان امروز بر این باور است که ادبیات کودکان در زمینه سوادآموزی دو نقش متفاوت دارد که یکی در سوادآموزی کارکردی و دیگری در سوادآموزی فرهنگی خود را نشان می‌دهد. پیش از آن باید یادآوری کرد که همگان چنین می‌اندیشند که سواد کارکردی گونه‌ای مهارت‌اندوزی برای شناخت خواندن و نوشتن و کاربرد آن در زندگی است. درحالی‌که پیتر هانت فراتر از این می‌اندیشد و می‌گوید: باور عمومی بر این است که سواد یک مهارت پایه است که عمدتاً به کودکان آموزش داده می‌شود؛ ادبیات کودک بخشی از روشی است که کودکان به‌واسطه آن سواد کارکردی و سواد فرهنگی را فرامی‌گیرند؛ یعنی می‌آموزند که چگونه زبان و دنیای اطراف خود را کنترل کنند. اما سواد کارکردی تنها این نیست که بچه‌ها خواندن بیاموزند، بلکه بخشی از درک آنها از جهان است؛ اینکه چگونه این درک را سازمان‌دهی می‌کنند، مهارت‌های تفسیری را چگونه تقویت می‌کنند، الگوهای روایتی را چگونه بازمی‌شناسند و نیز اینکه هر متن چگونه به‌گونه‌ای درونی عمل می‌کند و چگونه با متن‌های دیگر در تعامل است.
دوشنبه, ۲۴ مرداد
«روز معلم» را به یاد می‌آوریم این بار برای آموزگارانی که در گوشه‌گوشه این سرزمین فداکارانه می‌کوشند و گاهی زندگی‌شان را برای دانش‌آموزان خود به خطر انداخته‌اند تا رسالت معلمی را به تمامی به ما یادآوری کنند. به یاد بیاوریم معلم فداکار امید حسن‌زاده که در سال 1376 در بخشی از شهرستان بیجار گیلان برای نجات سی دانش‌آموزی که در کلاس و گرفتار آتش بخاری شده بودند، جان خود را به خطر انداخت و در نهایت بخش بزرگی از بدن و چهره‌اش برای همیشه آسیب دید.
یکشنبه, ۱۱ اردیبهشت
عمر بازیچه‌ها و اسباب‌ بازی‌های دست‌ساخت به کجا می‌رسد؟ هیچ کسی به درستی نمی‌داند که نشانه‌هایی از وجود اسباب بازی و بازیچه‌های کودکانه فراتر از ده هزار سال پیش را چه گونه باید بیابد در حالی که انسان در این دوره تازه یک‌جانشین شده بود و اگر نشانه‌ای از اسباب بازی و بازیچه کودکانه باشد، باید در سایت‌های باستان‌شناسی و در جاهایی که محل زیست یا گور این کودکان است به دنبال اسباب بازی‌ها هم گشت. اما اگر به نیمی از این زمان بازگردیم یعنی محدوده زمانی پنج هزار ساله، به نخستین نمونه‌ها از بازیچه‌هایی می‌رسیم که نیای «آدمک ورجه‌ها» یا «علی ورجه‌‌های» کنونی هستند. باستان شناسان یا مصرشناسان باستان در کاوش‌های خود به گونه‌ای عروسک یا آدمک برخورده‌اند که اکنون به عروسک‌های پارویی یا پدالی شناخته می‌شوند. این عروسک‌ها که گاهی از عاج و بیش‌تر از چوب بوده‌اند،‌ بخش ورجیدنی‌شان موهای‌شان بوده است که در هنگام تکان دادن پایین و بالا می‌رفته‌اند.
یکشنبه, ۸ اسفند
جایی میان کوه و جنگل انبوه نزدیک رود، دهی کوچک بود. توی این ده، مادرجان کلبه داشت یک دختر و یک گربه داشت.
چهارشنبه, ۲۷ بهمن
بازآفرینی شیرشاه آخرین اثر از سه‌گانه‌ای است که «محمد هادی محمدی» و «امیر شعبانی‌پور» آن را به فرجام رساندند. روایت «شیرشاه» یا با نام کهن‌تر آن شیر و خرگوشان که افزون بر کلیله و دمنه در مثنوی مولوی هم آمده است، همیشه یکی از گیراترین داستان‌ها برای گروه‌های سنی گوناگون به ویژه کودکان بوده است. در سه‌گانه ‌ای که کار مشترک محمدهادی محمدی و امیر شعبانی پور است، این بار این دو به سوی بازآفرینی نوشتاری و تصویری این روایت رفته‌اند. چکیده داستان چنین است: شیرشاه که در جنگل فرمانروای مطلق است، همواره جانوران را برای خوراک خود می‌درد و چنان ترسی در دل این جانوران افتاده است که شب و روز بی‌خواب‌اند. تا این که گروهی از این جانوران ترسیده و روحیه باخته تصمیم می‌گیرند که برای ادامه زندگی با ترس کم‌تر به نوبت بروند و خوراک شیر شوند تا این که هر روز منتظر دریده شدن ناگهانی او باشند. روایت رفتن و خوراک شیر شدن ادامه دارد تا نوبت به خرگوشان می‌رسد. اما میان خرگوشان، خرگوشی دانا زیر بار این ستم نمی‌رود و می‌گوید باید از هوش خود بهره ببریم و به این ستمگری پایان ببخشیم. در نهایت با تدبیر خرگوش دانا شیر فریب می‌خورد و برای نبرد با شیری دیگر که در حقیقت تصویر خود همان شیر است در آب چاه، خود را در چاه سرنگون می‌کند و آزادی به جنگل برمی گردد.
دوشنبه, ۲۵ بهمن
و اکنون که به چهارده رسیدی  چون سرو بر اوج سرکشیدی با گذشت بیش از یک دهه از فعالیت گسترده کتابک، اکنون به استقبال کتابکی می‌رویم که وارد چهارده سالگی می‌شود. کتابکی که دیگر به نامی معتبر در صحنه ترویج خواندن و ادبیات کودکان تبدیل شده است. سیزده سال پیش در اوج ناباوری جامعه فرهنگ کودکی و ادبیات کودکان در ایران، کتابک پا به فضای کمتر شناخته شده دنیای مجازی گذاشت. در آن روزها، از شبکه‌های اجتماعی آن چنان خبری نبود. وبلاگ و وبلاگ نویسی در اوج بود و موضوع دسترسی به داده‌ها و اطلاعات در سایت‌های غیرخبری هنوز چندان جدی گرفته نمی‌شد. وبلاگ‌ها نیامده بودند که بمانند، چون مطالبی که در آن‌ها گذاشته می‌شد از همان جنس بود که امروزه در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم.
یکشنبه, ۳ بهمن
نشانی موزه کودکی ایرانک: بلوار میرداماد، نرسیده به میدان مادر، انتهای خیابان شهید بهزاد حصاری، ساختمان آرشیو اسناد ملی، موزه کودکی ایرانکنشانی اینستاگرام موزه کودکی ایرانک: iranak_org@   «موزه کودکی ایرانک» که اکنون در محل تالار گنجینه سازمان اسناد کتابخانه ملی با پشتیبانی بخش خصوصی (گروه توسعه کسب و کار آذرستان و دفتر پیمانکاری مهندس محمد عطاردیان) و از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در حال برگزاری است، تنها نمایش گوشه‌ای از گستره و ژرفای فرهنگ کودکی در ایران در بازه تاریخی بیش از سه هزارساله است.
سه شنبه, ۳۰ آذر
سال‌هاست که دیگر در روزنامه‌ها نمی‌نویسم، توبه کرده بودم که بنویسم. اما برای حضرت دوست مهدی آذریزدی توبه شکستم. ماجرا از این قرار است که مدیرعامل کانون پرورش فکری در اواخر آبان ماه به استان یزد می‌روند. به همه جا سرکشی می‌کنند و هرجا هم اگر نیاز بود شاخه گلی می‌گذارند، جز دیدار حضرت دوست مهدی آذریزدی. کنجکاو شدم که بدانم چرا کسی که خود را متولی بزرگ‌ترین نهاد ادبیات کودکان می‌داند از دیدار دوست گریز زده است. با جناب حسین مسرت، یزدشناس برجسته و از نزدیک‌ترین دوستان آذر تماس گرفتم.
دوشنبه, ۸ آذر
 فرنگیس (معصومه) سهراب از بنیانگذاران شورای کتاب کودک،‌ کارشناس آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان و مدیر مجتمع آموزشی مهران در 23 آبان سال ۱۳۰۴ در تهران در یک خانواده‌ی دانش‌دوست و فرهنگی زاده شد.
شنبه, ۲۲ آبان
روز کودک در ایران به یاد دخترکان خوراسان هستیم، آن جا که آشیانه‌ی خورشید است و افغانستان نامیده می‌شود. جایی که اکنون دوباره درهای مکتب‌ها یا مدرسه‌‌های دخترانه آن به دستور طالبان قفل خورده است. در بزرگداشت این روز، با الهام از سخن زیبای «توران میرهادی» که برای شکستن هر بند و قفلی همیشه می‌گفت «پروازت را بلند بگیر!» آرزو می کنیم و امیدواریم که سیاهی این شب تار با تابیدن نور زندگی بشکند.  
شنبه, ۱۷ مهر
به یاد بانویی که مهر را در آرامش می‌خواست، مهر را در صلح می‌خواست تا کودکان زیر سایه‌ی درخت زندگی، دانش بیاموزند و به مهر بزرگ شوند.  اما اکنون مهر زخمی است، مهر زخم خورده است. از کرونا که دو سال می‌شود دانش‌آموزان را خانه نشین کرده است تا این مهر، که بی‌مهری برسر کودکان و دانش‌آموزان افغانستانی آواره شده است، از بلخ، تا مزار شریف از پنجشیر تا کابل و از هرات تا جلال‌آباد و قندهار. آیا برای این مهرِ زخمی مرهمی هست؟ می‌شود باشد، اگر همه دست به دست هم دهیم. کودکان را چه در ایران چه در افغانستان دریابیم و به نیازهای‌شان توجه کنیم.   
پنجشنبه, ۱ مهر
«گاهی تنها روزنی که ما می‌توانیم چهره انسان را ببینیم، همان چهره‌ واقعی که در پشت صورتک‌ها پنهان کرده است، ادبیات است. گاهی داستان‌ها بازتابی از بحران‌های گوناگونی هستند که انسان درون آن غوطه می‌خورد. بیش‌تر انسان‌ها، نمی‌توانند از این بحران‌ها جدا شوند انگار که بستر زیست‌شان است؛ اما گروهی کم‌تر دل‌شان می‌خواهد بدانند که چرا انسان چنین چشم بر همه حقیقت‌هایی که می‌توانند دیده شوند، می‌بندد و نمی‌خواهد آن‌ها را ببیند. بحران‌هایی که گاهی می‌تواند مرزهای انسانیت را از جنبه تیرگی جابه‌جا کند. یکی از این بحران‌ها که در همسایگی کشور ما در حال رخ دادن است، به خوبی عیار کور شدن چشمان کسانی را نشان می‌دهد که خود را پرچم‌دار جهان مدرن می‌دانند. آن‌ها با چشمانی کور در برابر دوربین‌ها حاضر می‌شوند تا درباره به مسلخ بردن یک ملت و یک فرهنگ به خود و دیگران دروغ بگویند. فرودگاه کابل و پرت شدن نوجوان فوتبالیست از هواپیما تنها آن بخش از فاجعه‌ای است که دوربین‌ها ضبط کرده‌اند. بخش‌های ناپیدای این روایت آن‌جا است که چشمان کور سیاست‌مداران در هر کجای جهان شلاق‌های آماده طالبان را که باز آمده‌اند بر تن زنان و کودکان و همه مردم این سرزمین بکشند، نمی‌بینند. کورند یا خود را به کوری می‌زنند هنگامی که می‌گویند این سبک زندگی آنان است. ما می‌رویم تا آن‌ها در سبک زندگی خود آزاد باشند. نقد و سنجش دو کتاب یکی ادبیات بزرگسال و دیگری از ادبیات کودک و نوجوان را نویسندگان این بررسی در هنگامه‌ای به دست گرفته‌اند که مردم افغانستان و به ویژه زنان و کودکان آن خطه زیر فشاری سخت و مرگ‌بار هستند. بی‌پناه و درمانده. دغدغه آن‌ها در این وضعیت طرح این پرسش بوده است که چرا عقل انسان کور است و کوری در حق و حقیقت ریشه در چه جنبه‌هایی از وجود این انسان پیچیده دارد.» محمدهادی محمدی
سه شنبه, ۲ شهریور
«فضانوردها در کوره آجرپزی»، داستان دو پسر مهاجر از خراسان جنوبی است که کارگران کورهٔ آجرپزی هستند. «سبزعلی»، یکی از پسران، پای‌اش در میان خاک به چیزی تیز گرفته و زخمی شده و گرفتار بیماری مهلک کزاز شده‌ است. «چمن»، پسر دیگر، می‌خواهد او را نجات دهد؛ اما از این بیماری خلاصی نیست. سبزعلی بیمار است و هذیان می‌گوید: «بی‌بی من رفتم توی کوزه شنا کنم. آن‌قدر به من نگو سوسک سیاه! ببین ماهی شدم!... نه مرا نیاندازید توی تنور!» چمن که می‌خواهد او را زنده نگه دارد، به یاد فیلمی می‌افتد که در تلویزیون دیده‌اند: فیلمی درباره‌ی سفر به ماه: «مگر قرار نیست با هم به کره ماه برویم؟ فضانوردها را یادت رفته؟ کره ماه را چه؟ نگاه‌اش کن، از پنجره پیداست! آن سیاهی‌های روی‌اش را ببین! آن‌جا آب و درخت است!» اما سبزعلی آرام نمی‌گیرد و مرتب تکرار می‌کند که می‌میرد. او از مرگ می‌ترسد: «من که مردم، زیر خاک‌ام می‌کنید! مثل بابا غریب! چمن نگذار مارها گوشت تن‌ام را بخورند!» چمن با تصویرهایی که از سفر به ماه برای سبرعلی می‌سازد، تلاش می‌کند او را تا سحر بیدار نگه دارد؛ زیرا گفته‌اند سبزعلی، سحر را نخواهد دید و این درد، درمانی ندارد: «درمان‌اش مرگ است!»
یکشنبه, ۱۰ مرداد
صلح، نبود جنگ نیست! صلح، نبود جنگ نیست، همان‌طور که نبود آزادی به‌ معنای زندانی شدن نیست. صلح معنایی فراتر از نبود جنگ دارد. گاهی جنگی وجود ندارد، اما صلحی هم در کار نیست. پس صلح یک وضعیت ویژه است که تنها می‌توان با کمک واژه‌هایی مانند سازش، دوستی، درک تفاوت‌ها و مدارا تعریف و تبیین کرد. صلح و جنگ به سبب این‌که به‌شدت روی وضعیت زیستی کودکان تأثیر دارد، همیشه یکی از درون‌مایه‌های موردعلاقه نویسندگان در حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان بوده است.
یکشنبه, ۳ مرداد
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است. پنج سالم بود که پشت در، بی آنکه بخواهم، صدای مادرم را شنیدم که از روزهای مرگ دایی‌ام می‌گفت. تا آن روز فکر می‌کردم دایی به سفر رفته است و من روزها و ماه‌ها منتظر بازگشت او بودم. آن روز پشت آن در، تمام انتظار من برای دیدن دایی‌ام که فقط در عکس‌ها او را دیده بودم، به یک‌باره تمام شد. از مادرم آزرده بودم که چرا دروغ گفته است اما گفتن از مرگ برای من آسان نبود. مادرم می‌خواست پرسش‌های من را چگونه پاسخ دهد؟ از کسی که هیچ تجسمی از او نداشتم؟ صدایش را نشنیده بودم، مرا بغل نکرده ، به نام نخوانده و با من بازی نکرده بود؟ بهتر بود دایی‌ام تا زمانی که بزرگ می‌شدم، عکسی در آلبوم باشد که قرار است روزی از سفر بازگردد.
دوشنبه, ۳ خرداد