پیتر هانت، یکی از نظریهپردازان برجسته ادبیات کودکان در جهان امروز بر این باور است که ادبیات کودکان در زمینه سوادآموزی دو نقش متفاوت دارد که یکی در سوادآموزی کارکردی و دیگری در سوادآموزی فرهنگی خود را نشان میدهد. پیش از آن باید یادآوری کرد که همگان چنین میاندیشند که سواد کارکردی گونهای مهارتاندوزی برای شناخت خواندن و نوشتن و کاربرد آن در زندگی است. درحالیکه پیتر هانت فراتر از این میاندیشد و میگوید: باور عمومی بر این است که سواد یک مهارت پایه است که عمدتاً به کودکان آموزش داده میشود؛ ادبیات کودک بخشی از روشی است که کودکان بهواسطه آن سواد کارکردی و سواد فرهنگی را فرامیگیرند؛ یعنی میآموزند که چگونه زبان و دنیای اطراف خود را کنترل کنند. اما سواد کارکردی تنها این نیست که بچهها خواندن بیاموزند، بلکه بخشی از درک آنها از جهان است؛ اینکه چگونه این درک را سازماندهی میکنند، مهارتهای تفسیری را چگونه تقویت میکنند، الگوهای روایتی را چگونه بازمیشناسند و نیز اینکه هر متن چگونه بهگونهای درونی عمل میکند و چگونه با متنهای دیگر در تعامل است.
پیتر هانت، استاد برجسته ادبیات کودکان
از نگاه او سواد فرهنگی دوشبهدوش سواد کارکردی پیش میرود. کودکان میآموزند که جامعه به چه چیزهایی ارزش میدهد (یا نمیدهد) و میخواهد آنها به چه چیزهایی ارزش بدهند (یا باید ارزش بدهند). میآموزند که آدمهای اطرافشان جهان را چگونه تفسیر کرده و میکنند، کودکان اهمیت تأثیر روایت، اهمیت ادبیات و هنر و شاید مهمتر از همه، روشهای قضاوت درباره جهان را میآموزند. (مجله روشنان، شماره دهم، ص 29)
تعريف ادبيات كودک به قلم پیتر هانت
نگاه پیتر هانت استاد برجسته ادبیات کودکان از دو سو تفکربرانگیز است. نخست اینکه سواد کارکردی را فراتر از مهارت زبانآموزی خواندن و نوشتن میبیند و خواندن و نوشتن را افزارهایی برای درک و تفسیر جهان ارزیابی میکند. سوی مهمتر اما مربوط به سواد فرهنگی و ارتباط آن با ادبیات کودکان است که در جامعه ما تاکنون هرگز درباره آن بحث و گفتوگو نشده است، زیرا هنوز به باور بیشینه کارگزاران دولتی و فرهنگی ما، ادبیات کودکان افزاری برای سرگرمی این مخاطبان است و ارزش دیگری ندارد. اگر آنها میدانستند که پایههای سواد فرهنگی در هر جامعهای با ادبیات کودکان ساخته میشود، آنگاه وضعیت ترویج کتابخوانی و جایگاه ادبیات کودکان در نظام آموزشوپرورش این نبود که اکنون هست. ادبیات کودکان فرهنگساز است و به کودکان سواد فرهنگی میآموزد. به کودکان تفکر انتقادی و پرسشگری میآموزد. به کودکان چگونهاندیشیدن درباره جهان و رخدادها را میآموزد. با همه این اهمیتها که سواد فرهنگی در جهان امروز دارد، ادبیات کودکان پشت در خانهها و آموزشگاهها مانده است. پشت در خانهها مانده است، زیرا بزرگترهای خانواده مانند پدر و مادرها در بیسوادی مطلق فرهنگی هستند. آنها اگر پزشک یا مهندس یا کارشناس برجسته علوم باشند، دستکم سواد کارکردی دارند. یعنی مانند یک جراح برجسته، خوب عمل میکنند، اما هنگامی که زمان پرسشگری میرسد، از طرح سادهترین پرسشهای اجتماعی و فرهنگی ناتوان هستند.
بستههای آموزش خلاق از راه ادبیات کودکان
سواد فرهنگی در نظام آموزشوپرورش ایران همین وضعیت را دارد، یعنی بیسوادی فرهنگی در تمام سطوح آموزشوپرورش موج میزند. بدون کمترین بزرگنمایی باید گفت بخش زیادی از آموزگاران ما نه ادبیات کودکان را میشناسند و نه کارکردهایش را. در چنین وضعیتی چگونه میتوان انتظار داشت که کودکان امروز، پرسشگران فردا شوند؟
بنابراین در سادهترین و روشنترین برداشت باید گفت که جامعه ما اگرچه در سده گذشته کوشیده است از بیسوادی مطلق کارکردی به باسوادی نسبی کارکردی برسد، اما در زمینه باسوادی فرهنگی چنان وضعیت ناگواری دارد که تنها به آن میتوان بیسوادی مطلق فرهنگی نام داد. گفته میشود که امروز ما بیش از چهار میلیون دانشجو داریم. نسبت مطالعه کتابهای فرهنگی در میان این موج بزرگ انسانی که کودکان دیروز بودهاند نشان میدهد که آنها نه در کودکی با ادبیات کودکان آشنا بودهاند و نه امروز چیزی به نام فرهنگ و ادبیات را بهدرستی میشناسند.
آیا با این وضعیت ما امیدوار باشیم که میتوانیم یک جامعه پایدار را بسازیم؟ زیرا اصل نخست ساخت هر جامعه پایداری، سواد فرهنگی است.
بیشتر بخوانید: