مبتکران
پتسون پیرمردی روستایی است كه تنها زندگی میكند. همسایهاش؛خانم آندرسون، برایش گربهی كوچولویی هدیه میآورد و پتسون با وجود فیندوس كوچولوی گربه، دیگر احساس تنهایی نمیكند. روزی فیندوس از ترس گوركن پنهان میشود.
یکشنبه, ۱۷ آذر
مری دختری تنهاست كه همبازی ندارد و با مادرش در طبقهی بالای ساختمانی زندگی میكند. او همبازی خود را در باغ كوچكی كه در ماهیتابه آشپزخانهشان درست كرده است، مییابد. در پایان مری در باغ كنار خانهی مادربزرگش با پسركی به نام تام آشنا و دوست میشود كه هم سن و سال او و همنام با پسرك گلی باغ كوچك خودش است.
پنجشنبه, ۱۴ آذر
پدر بدون این كه سرش را برگرداند با مهربانی گفت: "وقت اش رسیده است كه بروی توی رختخواب". خرگوش كوچولو به خودش گفت: "این كه درست نیست من تازه بازی را شروع كرده ام، می توانم یك كم دیگر بیدار بمانم؟".
سه شنبه, ۱۲ آذر
فرانکلین نمیتواند بدون چرخهای كمكی دوچرخه سواری كند، اما دوستانش میتوانند. او كه بر سر این موضوع اعتماد به نفس خود را از دست داده است، تصمیم میگیرد دیگر دوچرخهسواری نكند.
اما مادرش تواناییهایشرا به او یادآوری میكند و با نشان دادن راه درست برخورد با این مشكل، دوچرخهسواری را به او یاد میدهد. خواندن این كتاب برای كودكانی كه مشكل عدم اعتماد به نفس دارند، پیشنهاد می شود.
سه شنبه, ۱۲ آذر
لی لی یک کانگورو داشت که مال خود خود او بود. لی لی هر شب به او می گفت:" کانگوروی آبی عاشقتم". تا این که یک روز عمه لی لی به دیدنش آمد و هدیه ای بزرگ به او داد. ناگهان کانگوروی آبی دریافت که باید بجای خوابیدن کنار لی لی، کنار خرس قهوه ای وحشی بخوابد.
و به زودی حیوانات دیگری نیز از راه رسیدند؛ خرگوش زرد پارچه ای، توله های پشمالو، تمساح خزنده و بعد اسباب بازی های دیگر و دیگر. کانگوروی آبی کم کم بی خواب شد چون تخت خواب به طرز وحشتناکی شلوغ بود. او حس کرد که دیگر پیش لی لی جایی ندارد. و به راستی با این همه همراه، آیا لی لی هیچگاه متوجه خواهد شد که کانگوروی آبی او را ترک کرده است؟...
دوشنبه, ۲۰ آبان