مقدمه:
جنگ همیشه نبرد تنبهتن و بهکارگیری سلاح نیست. زندگی خود پیکاری نفسگیر و گاه غیرمنصفانه است. در طول تاریخ، خاورمیانهی همیشه ناآرام، عرصهی آشوب و کشمکشهای فراوان بوده است؛ گاه در جنگ محسوس و درگیریهای مسلحانه میان دولتها و گروههای شبهنظامی و گاه در اعمال خشونت و تحمیل نابرابری و ستاندن آزادی از مردم.
در این میان، افغانستان یکی از همین مناطق پرتنش است. سالهاست که سرنوشت مردمان افغان به ناملایمات آمیخته و زندگی در آن تلخ و دشوار شده است. کودکان همیشه قربانیان بیگناه جولانگاه جنگ و ناآرامیاند که بیشتر از بزرگسالان تاوان میدهند. تاریخ گواه بر این حقیقت تلخ است. در عرصهی ادبیات داستانی کودک و نوجوان افغانستان، با کودکانی مواجهیم که سختکوشاند، اما کمترین حقوق انسانی شامل حالشان میشود. حال سؤال اینجاست: اگر این کودکان به مدرسه نروند یا کتابی نخوانند، چگونه میتوانند از حقوقشان آگاه شوند؟
با شکلگیری دارودستهی طالبان، شرایط برای مردم افغانستان و بهخصوص زنان و کودکان دشوارتر شد. ادبیات داستانی افغانستان میتواند بازتابی قابلدرک از این زندگی طاقتفرسا و بیرحمانه باشد.
وضعیت اسفناک چند دههی اخیر افغانستان نمونهی بارز جامعهای است که به استیلای عقل مردانه درآمده و آنیما و یا کهن الگوی مادر را به فراموشی سپرده است. طبق مکتب روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، همهی انسانها، فارغ از جنسیتشان از طریق ضمیر ناخودآگاه فردیشان با آنیما و آنیموس اتصال دارند.
آنیما جنبهی زنانهی ناخودگاه در ضمیر مردانه و آنیموس جنبهی مردانهی ناخودگاه در ضمیر زنانه است. اهمیت و شناخت دربارهی این دو بخش ناهشیار در گسترش آگاهیهای فردی و تعادل در جامعه بسیار موثر است. نقطهی مرکزی تفکر یک مرد چیرگی و پیروزی در جنگ است و نقطهی مرکزی تفکر یک زن بهبود امور یا به عبارتی، نیروی زن معطوف به پیروزی بر جنگ است. بنابراین طبیعی است که با مغلوب ساختن کارکرد کهن الگوی مادر شاهد جنگ و ویرانی در جهان باشیم!
کتابهای بسیاری در زمینهی شناخت کشور افغانستان و وضعیت آن وجود دارد. اما در این جستار، به سراغ چند کتاب نوجوان میرویم تا از نگاهی نو و با تکیه بر تفکر و زندگی نسل جدید افغانستان، شرایط زندگی در این کشور را بسنجیم. به امید آنکه نسل جدید با کسب آگاهی بیشتر بتواند وضعیت این کشور را بهبود بخشد.
معرفی آثار «دبورا الیس»
دبورا الیس، نویسندهی کانادایی است که چندین کتاب ارزشمند دربارهی شجاعانه زیستن مردم افغانستان در شرایط جنگ و ناامنی نوشته است. او به تساوی حقوق زن و مرد معتقد است و آگاهی از نابرابری موجود در افغانستان سالهاست که این نویسنده را درگیر مسائل و مشکلات این نقطه از جهان کرده است.
دبورا الیس در مقدمه کتاب «کودکان کابل» اینگونه مینویسد: «سفر آغاز شد؛ مراجعه به انجمن پناهندگان افغان در کانادا و پس از آن، سفر به اردوگاههای برپاشده از چادر و گل در پاکستان و سپس هتلهای زهواردررفتهی خارج از مسکو که ابتدا برای گذراندن ایام تعطیلات کارگران روسی بود و از ده سال پیش اردوگاه اسکان افغانها و سایر پناهندگان شد و حاصل این سفر چهار کتاب بود.»
کتاب «کودکان کابل» و مجموعه سه جلدی «دختران کابلی» ثمرهی همین سفر است.
کتاب «کودکان کابل» شامل چندین روایت مختصر به نقل از نوجوانان افغانستانی است. مخاطب این کتاب، میتواند نوجوان یا بزرگسال باشد. راوی هر یک از این روایتها، تلاش کرده است محرومیتها و تلاش برای بقا در چنین محیطی را به شکلی ملموس به تصویر بکشد. این محرومیتها برای دختران دوچندان است و استقامتی مضاعف میطلبد. با ظهور طالبان در افغانستان، دختران با محدودیتهایی جدی و اهانتآمیز مواجه شدند. اگرچه طالبان پس از فشارهای بینالمللی واردآمده در این سالها وعدههایی درباره تعدیل این چارچوبها، بهخصوص برای برای زنان و اقلیتها داده است، اما عملکردها نشان از دنبال کردن همان قوانین سختگیرانهی گذشته دارد.
در سایت کتابک بخوانید: کودکان کابل: شجاعانه زیستن در جنگی بیپایان
در این کتاب، از ممنوعیت تحصیل دختران و هرگونه مشارکتی در جامعه و صدمات روحی و روانی ناشی از آن میخوانیم. از هنر و فرهنگ افغانستان میخوانیم که چگونه به دست حکومت طالبان مورد تهاجم قرار گرفته است. از فقر و گرسنگی ناشی از جنگ و افزایش بیشازپیش شمار کودکان کار مطلع میشویم. نخستین روایت این کتاب که متعلق به دختری ۱۴ ساله به نام فرانوز است. در بخشی از این روایت آمده است که «برادر بزرگم خرج ما را میدهد؛ همان کسی که میگفت نباید به مدرسه بروم و در نتیجه، در تمام این سالها خواندن و نوشتن را یاد نگرفتم. نمیدانم چرا اجازه نمیداد به مدرسه بروم. ولی مگر باید دلیلی هم داشته باشد؟ شاید فکر میکرد آنقدرها باهوش نیستم که بتوانم به مدرسه بروم. شاید هم میترسید از خودش باهوشتر شوم و دیگر نتواند به من بگوید چه کنم یا نکنم.»
با خواندن این بخش از کتاب، از نفوذ و تاثیر عقاید حکومت طالبان بر برخی از مردان نیز آگاه میشویم. در حقیقت، پس از حکومت، همچنان خانواده میتواند بر این محدودیتها کنترل داشته باشد. در بخش دیگری از همین روایت، فرانوز مینویسد: «ما بیشتر از خواندن از کتابهایی خوشمان میآمد که دربارهی حقوق، قانون اساسی و مذهب ماست. با خواندن این کتابها حق و حقوقمان را یاد میگیریم. بعد اگر خانوادهیمان با ما مخالفت کنند، به کتاب قانون استناد میکنیم و میگوییم: «بفرما! اینجا نوشته! باید به قانون احترام بگذاریم!» مذهب ما به مردان حق نمیدهد ما را کتک بزنند و حالا میخواهیم همین را ثابت کنیم.»
خرید رمانهای سه گانه دختران کابلی
رمانهای سهگانهی دختران کابلی، روایت دختران شجاع افغانستانی در شرایط جنگ و ناامنی است. «نانآور» نخستین جلد از این مجموعه است که با داستان پروانه، دختری از یک خانواده تحصیلکرده و فرهنگی آغاز میشود. او در فضایی خفقانآور زندگی میکند که حکومت طالبان مسبب ایجاد آن است. سرکوب و قوانین سختگیرانهی این جنبش مذهبی- سیاسی شرایط زندگی در افغانستان را برای مردم آن و بهخصوص زنان دشوار ساخته است. دختران از تحصیل محروم شدهاند و حتی حق خروج از خانه را ندارند.
پروانه همراه همیشگی پدر است. اگرچه افراد طالبان پدر را بابت به همراه داشتن دخترش بازخواست میکنند، اما پای آسیبدیده او بهانهی خوبی برای همراهی پروانه است. پدر پیش از بمباران، معلم تاریخ بود و در بمباران مدرسه، هنگام تدریس، پایش آسیب دید. پروانه از کودکی شیفته قصههای تاریخی پدر بود و محبوبترینشان هم داستان ملالی، دختر قندهاری بود که در زمان جنگ استقلالخواهی افغانها در برابر انگلیسیها، به مبارزان افغان آب آشامیدنی میرساند و به آنها امید پیروزی میداد.
نقطهی اوج داستان لحظهای است که پدر پروانه را دستگیر میکنند؛ آن هم فقط به این دلیل که در انگلیس تحصیل کرده است! «مواظب بقیه باش ملالی من» آخرین جملهای است که پروانه از پدر در خطاب به خود میشنود. اکنون، پروانه میداند در قبال خانوادهاش وظیفهای دارد؛ اما چه وظیفهای وقتی حتی نمیتواند از خانه خارج شود؟!
در سایت کتابک بخوانید: سه گانه دختران کابلی (نان آور، سفر پروانه ای، شهر گلی)
روزی میرسد که آذوقه خانه تمام میشود و کسی باید برای خرید از خانه خارج شود. طبق الگوی جوزف کمبل، اسطورهشناس آمریکایی، هر داستان قهرمانی دارد و هر قهرمان سفری. در این سفر، قهرمان نخست باید از زندگی روزمره جدا شده و به چالش کشیده شود. خارج شدن از خانه، آن هم به تنهایی، برای دختری در حکومت طالبان بسیار خطرناک است. اما پروانه با وجود ترس سفر قهرمانی خود را آغاز میکند. او با نیروهای طالبان مواجه میشود و از دستشان فرار میکند. اما درست در همان لحظه با خانم ویرا روبهرو میشود؛ کسی که قبلاً همراه مادر پروانه در سازمان اتحاد زنان افغان فعالیت میکرد. خانم ویرا، پیشنهاد میکند که پروانه را به شکل و شمایل پسرانه درآورند تا بتواند آزادانه از خانه خارج شود.
تغییر شکل ظاهری پروانه او را به نانآور خانه تبدیل میکند. اگرچه هنوز هم او فردی کاملاً شاد و آزاد نیست، اما در مقایسه با هویت اصلیاش آزادی عمل بیشتری برای کمک به خانوادهاش دارد. این مرحله از سفر قهرمان «تشرف» نام دارد. در این مرحله، پروانه چالشها و اتفاقات متفاوتی را نسبت به گذشته تجربه میکند. در آخرین مرحله که «بازگشت» نام دارد، او تجربههای فراوانی به دست آورده است و از این رو، نگاهی تازه به زندگی دارد. حال پروانه شجاعتی دوچندان پیدا کرده و به قهرمانی جسور تبدیل شده است؛ قهرمانی که میتواند به کشف و خلق قهرمانان دیگری دست بزند.
معرفی کتاب «آواره بیخورشید»:
آواره بیخورشید، روایت جوانه زدن امید در پرتگاه انهدام و درماندگی است. سرنوشتی مشترک از جنس آوارگی و جنگ، زندگی بومان ده-دوازده ساله را به محمد سرور میانسال و درهمشکسته پیوند میدهد.
بومان که از کشتار و روزگار ناخوش در آبادیاش گریخته و به ایران آمده، شوربختی زندگی رهایش نمیکند. تنهایی و غربت از یکسو و زخمزبان مردمی که او را از خودشان نمیدانند درماندهاش کرده است. محمدسرور نویسنده و معلم افغان که زندگیاش را به آتش کشیدهاند و دخترش را ربودهاند، تن به تنهایی و تاریکی داده است، اما آشنایی با بومان زندگیاش را دگرگون میکند.
بومان از رنجی که برده است میگوید و از خورشید تابان آبادیاش که به انتظار اوست. محمد سرور که کتابهایاش را آتش زدهاند، مدتهاست که از نوشتن دست کشیده است. حال به بومان گوش میسپارد و از او مینویسد. بومان امید را در دل شکستهی او زنده میکند.
در پایان هر محنت و تلخی، امید همواره مسیرش را از میان رنج و تاریکی و در قلب کسانی که به خورشید و روشنایی ایمان دارند پیدا میکند. آبادی بومان، نان دارد، سرسبزی و ماهمهخورشید دارد و او با وجود دوری و غربت، برای بازگشت به وطن و شنیدن دوباره افسانههای مادربزرگ و دیدن آفتاب طلایی آبادیاش لحظهشماری میکند.
محمد سرور بومان را تعلیم میدهد چرا که معتقد است رنج او و دیگر آوارگان از دو جهت است. یکی تجاوز بیگانه و دیگری بیسوادی مردم.
در سایت کتابک بخوانید: آواره بیخورشید
محمدهادی محمدی، نویسندهی این کتاب که همواره در آثارش دغدغه کودکان در بحران دیده میشود اینبار به سراغ کودکان و نوجوانان رنجکشیده افغانستان رفته است. این کتاب بیانی شیوا و دلنشین دارد و بهخوبی مخاطب را با خود همراه میکند. این داستان، کودکان و نوجوانانی را به تصویر میکشید که به دلیل شرایط دشوار زندگی در افغانستان کوچ کردهاند و یا پناهنده شدهاند. اما تا رسیدن به آسایش و آرامش نسبی فاصله بسیاری دارند. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است تا با پیوند فرهنگی میان پناهندگان و کشورهای پناهندهپذیر و یا میزبان، دوستی و صلح را ترویج کند.
معرفی کتاب «نه! مدرسه جای دخترها نیست»:
«نه!مدرسه جای دخترها نیست» داستان دوستی دو کودک افغان است. گلجان و سلمان فقط همسایه نیستند، بلکه دو دوست صمیمی و جدانشدنیاند. آنها تمام روز را با هم میگذرانند، بازی میکنند و به خانوادهشان کمک میکنند. وظیفهی آب آوردن برای خانه روی دوش آن دو است. پُر کردن دبههای آب سخت است؛ آن هم وقتی غذای درستوحسابی نخورده باشی؛ اما کمک آنها به یکدیگر کار را آسانتر میکند.
خرید کتاب نه! مدرسه جای دخترها نیست
گاهی، گلجان و سلمان از کنار بچههایی عبور میکنند که روپوش مدرسه به تن دارند. در چنین زمانهایی گلجان با نگاهی هیجانزده به آنها خیره میشود؛ اما سلمان تلاش میکند که به او بفهاند که مدرسه برای بچههایی مثل آنها نیست. اگر آنها به مدرسه بروند، پس چه کسی نان بگیرد و آب به خانه ببرد؟
دوستی گلجان و سلمان، در نخستین سالگرد پیمان دوستیشان متزلزل میشود؛ یعنی درست روزی که سلمان غیبش میزند و گلجان متوجه میشود او به مدرسه رفته است. چگونه سلمان توانسته به مدرسه برود درحالیکه همیشه میگفت: «مدرسه مال بچههایی مثل آنها نیست؟»
در واقع، پدر سلمان بیخبر و ناگهانی او را به مدرسه میفرستد، هر چه باشد او پسر است و خوب است که خواندن و نوشتن بلد باشد! فکر اینکه این مدرسه چیست که بچههای جدانشدنی را از هم جدا میکند، ذهن گلجان را به خود مشغول میکند. سلمان برای برطرف کردن دلخوری بهترین دوستش مدرسهای مخفی راه میاندازد؛ اما مگر سلمان معلم است و میتواند همهچیز را به گلجا بیاموزد؟
گلجان رنجورتر از همیشه پیش خانوادهاش میرود و از پدرش میخواهد که او را به مدرسه بفرستد. آیا پدر رضایت میدهد؟ اگر طالبان به حکومت برگردند، چه؟
کلام پایانی:
در این جُستار، تلاش شده است تا به شکلی متمرکز به مسئلهی کودکان و نوجوانانِ در بحران افغانستان پرداخته شود. تاثیر شرایط سیاسی_فرهنگی این منطقه بر زیست این کودکان به ویژه دختران بسیار حزنآور است. نویسندگانی بسیاری از کشورهای گوناگون نتوانستهاند به سادگی از کنار چنین ظلم و اجحافی بگذرند و خود را درگیر این ستمدیدگان بیدفاع نکنند. این نویسندگان دغدغهمند تلاش کردهاند که صدای این مردم ستمدیده در جهان باشند. آگاهی بخشیدن، خود، قدم بزرگی برای زدودن تاریکی و ظلم در جهان است. همچنین، حمایت از زنان فعال افغانستانی که برای احقاق حقوق و بازگشت دوباره خود به جامعه مبارزه میکنند، میتواند آیندهی بهتری را رقم بزند؛ زیرا همانطور که در مقدمه گفته شد نیروی زن معطوف به پیروزی بر جنگ است و نه در جنگ. اینگونه تعادل و صلح میتواند بعد از سالهای طولانی متجلی شود.