گذری به داستان اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و خرگوش هیمالیایی‌اش

«اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و خرگوش هیمالیایی‌اش» نوشته جمشید خانیان؛ بر اساس نظام تخیل از منظر ژیلبر دوران

«امر واقع اگر می‌خواهد باقی بماند، باید داستان شود.» (اسکولز، عناصرداستان)

... و «داستان قصه‌ای بَرساخته است.» (همان)

داستان، به امر واقع زندگی دوباره می‌بخشد و آن را در ذهن و ضمیر آدمیان، فرهنگ و تاریخ ماندگار می‌سازد. آن‌چه این امر را ممکن می‌کند، قوه تخیل و رویاپردازی‌های نویسندگان است. قصه بَرساخته، داستانی است که در چنگ تعاریف و داده‌های از پیش تعیین شده نمی‌گنجد بلکه محصولِ تخیلِ آگاهانه و نگریستن به جهان از منظری تازه است.

بدون تخیل، انسان همواره گرفتار محدودیت‌ها، چهارچوب‌ها، تکرارها، فرورفتن‌ها، روزمرگی‌ها و ملال‌ها باقی می‌ماند. داستان «اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و ...» قصه‌ای بَرساخته است. در این داستان نقش و قدرت تخیل تا آن‌جا پیش می‌رود که قهرمان خیالی داستان حتی جسارت تغییر آن‌چه را که در گذشته در واقعیت رخ داده است، می‌یابد! او از امر واقع، روایت تازه‌ای ارائه می‌دهد و آن‌چنان بر آن پافشاری می‌کند که نه تنها راوی، بلکه خواننده داستان نیز روایت تازهٔ او را بپذیرد و از زاویه نگاه او به جهان، به گذشته، به زمان و به رخداد بنگرد! در این موقعیت شگفت‌انگیز است که پرسشی مهم شکل می‌گیرد: اهمیت، جایگاه و نقش تخیل نه تنها در داستان بلکه در هستی انسان چیست؟! تا کجا ما را پیش می‌برد و رویاهای‌مان را برای دست یافتن به ناشناخته‌ها، نداشته‌ها و آرزوهای فروخورده شکل می‌دهد؟! آیا بدون تخیل و رؤیا، امید معنا دارد؟ و انسان جرأت تغییر در خود و جهان‌اش را پیدا می‌کند؟! پاسخ به این پرسش‌ها همواره مسئله و دغدغه انسان بوده است.

در حوزه علوم انسانی و اجتماعی توجه و تأکید بر نقش و جایگاه تخیل در امر شناخت و ادراک به چالش با عقلانیتِ مدرن پوزیتیویستی و نقد افسون‌زدایی بازمی‌گردد، شرایطی که منجر به تحولی پَساتجربی و تغییری معرفت‌شناسانه در علوم انسانی شد؛ از جمله مطالعه و پژوهش بر اساس تخیل. از این رو نویسندگان، فیلسوفان و اندیشمندان به وجوه متفاوت تخیل مانند رؤیا، خیال، خاطره، اسطوره، آرمان‌شهر و امید در آثار خویش پرداختند.

مانند دورکیم، کاسیرر، باستید، باشلار، دوران، دروش، فروید، یونگ، فروم، میلز، گیدنز، اشتراوس، ریکور، لاکان، فوکو، کراپانزانو و بسیاری دیگر. برای مثال اریک فروم، تخیل را شاخصی از تفکر منطقی انسان سالم همراه با خِردورزی و عشق‌ورزی می‌داند یا وینسِنت کراپانزانو که می‌گوید: جهان به کمک تخیل وسیع‌تر می‌شود و این امر در توسعه ادراک نقش مهمی بازی می‌کند.

ژیلبردوران نیز تخیل را دارای قدرتی می‌داند که می‌توان با اتکاء بر آن آثاری علیه پوسیدگی مرگ و سرنوشت خلق کرد. او در کتاب «ساختارهای انسان‌شناسی قوه تخیل» به تعریف و طبقه‌بندی تخیل و کارکردهای آن می‌پردازد. روش ژیلبر دوران دارای ساختار منطقی و منسجم در حوزه تخیل است، به طوری که امکان خوانشِ متون کلامی یا تصویری را در فضای گفتمانی و بافت‌محور ممکن می‌سازد (عباسی، ۴:۱۳۹۰). او تخیلات انسان را به دو منظومه بزرگ روزانه و شبانه تقسیم می‌کند که هریک ساختارها و نمادهای خاص خود را دارند. در منظومه روزانه که نبردی علیه مرگ و زمان به نمایش گذاشته می‌شود، همه چیز بر اساس تضاد، نفی و رَد است اما در منظومهٔ شبانه از راه‌های دیگری غیراز عمل قهرآمیز برای کنترل زمان بهره برده می‌شود و همه چیز تلطیف شده و از ترس، عاری می‌شود. یعنی رابطه تقابلی به رابطهٔ تعاملی و پیوندی تبدیل می‌شود.

آن‌چه آثار خانیان، از جمله این اثر، را از منظر تخیل متمایز و برجسته می‌سازد، بهره‌گیری از تخیلی پویا و زایا، سیال و منعطف، لایه‌مند و ژرف، آگاهانه و برانگیزاننده، تعاملی و دگرپذیر، تصویری و سمبلیک، رو به آینده و امیدآفرین است. ساختارها و نمادهای نظامِ تخیل درآثار او تقابلی، قهرآمیز و مبتنی بر رَد و نفی نیست بلکه تعاملی و دیالکتیکی است.

از این‌رو بیشتر متمایل به منظومه شبانه است. تحلیلِ داستان «اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و ...» بر اساس ساختارهای اسرارآمیز منظومهٔ شبانه، از جمله تکرار در یک کنش ثابت، پیوند و ذوب‌شدگی، واقعیت حسی و گرایش به عمل مینیاتورسازی همراه با ساختارهای دراماتیک این منظومه همچون هماهنگی، جمع اضداد، درک چرخه‌ای و نجات‌بخشی با نمادهای وارونگی، تداخل‌شونده، پیوندی و تلطیف‌شده، نشان‌دهندهٔ نظامِ تخیل پیوندی، تعاملی و مبتنی بر منظومه شبانه است. این داستان نمایش دیالکتیک هستی و نیستی است، دیالکتیک زندگی و مرگ در هر لحظه.

کارکرد رهایی‌بخش و روان‌درمانی تخیل نیز در این اثر برجسته است. برون آمدن، گسست و جدایی اِدسون به مثابه کودک درونِ راوی از راوی در مرحله اول، سپس همراهی و تجربهٔ مشترک آنان و در پایان بازگشت و پیوستن اِدسون به راوی که همانا بازنمایی پیوند و درهم‌آمیزی امر خیالی و امر واقعی در هرلحظه است، نقطهٔ اوج داستانی است که می‌توان در یک جمله خلاصه‌اش کرد:

داستان «اِدسون آرانتِس دوناسیمِنتو و خرگوش هیمالیایی‌اش»، داستانی است در ستایش تخیل.

نویسنده
سارا صدیق
Submitted by admin on