هر چه هست در کتاب است
آن روزها که سه، چهار سال بیشتر نداشتم، روی چهارپایه کوچکی در کتابفروشی پدربزرگ، مادربزرگ مینشستم و به دور و بر و آمدن ها و رفتن ها نگاه میکردم. پرسشی ذهنم را به خود مشغول کرده بود از خود می پرسیدم: در کتاب چه چیزهایی هست؟
مادربزرگم پشت صندوق می نشست و مادرم پشت پیشخوان در انتظار مشتری بود. پشت سر او طبقه های پر از کتاب تا سقف می رسید. نردبان بزرگی در کتابفروشی بود. انتهای نردبان خمیده و به میل های آهنی قلاب شده بود. نردبان به چپ و راست حرکت میکرد و دسترسی به تمامی کتاب ها، حتی در بالاترین طبقه را برای مادر آسان میکرد.
این نشست ها اصولاً مرا خسته و کسل نمی کرد، به هیچوجه! همین که مشتری به مغازه می آمد کار من شروع می شد: سعی می کردم حدس بزنم که او سراغ کتابی از طبقه های پایینی را می گیرد یا کتابی از طبقه های بالایی توجه او را به خود جلب میکند.
مادر زبر و زرنگ من جای همه کتاب ها را می دانست و هرگاه لازم بود نردبان را می گرفت و از آن بالا می رفت تا کتابی با جلد آبی، قرمز و یا بنفش را از بالاترین طبقه برای مشتری بیاورد. من به مادرم می بالیدم و هرچه می گذشت کنجکاوتر می شدم تا بدانم در کتاب ها چه می توان یافت.
کتاب های آبی، قرمز و بنفش پر از حروف ریز سیاه در طبقه های زیرین کتابفروشی فراوان بود، اما هیچ یک شباهتی به کتاب های من با آن تصویرهای زیبای رنگی نداشت. در خانه همه کتاب می خواندند. مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگم. وقتی به چهره های آن ها که روی کتاب خم شده بودند، نگاه می کردم می دیدم بعضی وقت ها لبخند می زدند، بعضی وقت ها جدی می شدند و گاهی صفحه هایی را با هیجان و دلهره ورق می زدند. من مانده بودم که آنها را چه می شود، وقتی کتاب می خوانند. هرگاه به آنها سخنی می گفتم به نظر نمی آمد که می شنوند و اگر سرانجام، به من گوش می سپردند به نظر نمی آمد که می شنوند و اگر سرانجام، به من گوش می سپردند به نظر می آمد که از جایی دیگر آمده اند. پس چرا من را با خود نمیبردند؟ راستی، چرا؟ در کتاب ها چه بود؟ آن رازی که آنها از من پنهانش می داشتند چه بود؟
بعدها خواندن آموختم و راز کتاب ها را خود، دریافتم. آموختم که آنها در خود همه چیز دارند، نه فقط جن و پری و شاهزاده و جادوگر پلید، که من و شماها را نیز، من و شما، شادی ها و دلهره ها، امیدها و غم ها، خوبی ها و بدی ها، راست ها و دروغ ها، طبیعت و جهان هستی، همه و همه را در خود دارند. بیاییم کتاب ها را بگشاییم تا آنها رازهای خود را برما بگشایند.