موهای علی

مادر توی خانه بود. علی و دوستش فرید، پیش مادر آمدند. علی گفت: «مادر، فرید می‌خواهد برود و موهایش را کوتاه کند. اجازه می‌دهید که من هم با او بروم و موهایم را کوتاه کنم؟»

مادر گفت: «بله، تو هم برو.»

علی و فرید از خانه بیرون آمدند. سر کوچه‌ی آن‌ها یک آرایشگاه بود. علی و فرید توی آرایشگاه رفتند. آرایشگر آن‌ها را می‌شناخت. علی و فرید به آرایشگر سلام کردند. آرایشگر از دیدن آن‌ها خوشحال شد. گفت: «بچه‌ها، خوش آمدید. خوب، اول موهای کدام تان را کوتاه کنم؟»

علی گفت: «اول موهای فرید را کوتاه کنید.»

آرایشگر گفت: «باشد.»

آن وقت فرید روی یک صندلی بزرگ نشست. جلو او یک آینه‌ی بزرگ بود. علی صورت فرید را توی آینه می‌دید. آرایشگر پشت سر فرید ایستاد. یک شانه و یک قیچی در دستش گرفت. تند و تند موهای فرید را کوتاه کرد.

فرید توی آینه به علی لبخند زد. آرایشگر هم به علی لبخند زد.

آرایشگر موهای فرید را کوتاه کرد. فرید از جایش بلند شد. با موهای کوتاه خیلی قشنگ‌تر شده بود. علی از موهای فرید خوشش آمد.

آرایشگر به علی گفت: «حالا نوبت توست، می‌خواهی موهایت را چطور کوتاه کنم؟»

علی گفت: «مثل موهای فرید. می‌خواهم شکل فرید بشوم.»

آن وقت علی روی صندلی بزرگ نشست. توی آینه فرید را دید. آرایشگر را هم دید. آرایشگر بازهم قیچی و شانه را در دست گرفت. شروع به کار کرد. تند و تند موهای علی را کوتاه کرد.

علی توی آینه به فرید لبخند زد. به آرایشگر هم لبخند زد. آرایشگر موهای او را کوتاه کرد. کارش تمام شد. علی از جایش بلند شد. باز توی آینه نگاه کرد گفت: «متشکرم. موهای من مثل موهای فرید نشده است. من شکل فرید نشده‌ام ولی موهایم قشنگ شده است. من از آن‌ها خوشم می‌آید.»

علی با موهای کوتاه خیلی قشنگ‌تر شده بود فرید هم از موهای او خوشش آمد.

علی و فرید از آرایشگاه بیرون آمدند. علی از فرید خداحافظی کرد. دوید و به خانه رفت. تا مادرش را دید، گفت: «موهایم را ببینید!»

مادرش گفت: «موهایت خیلی قشنگ شده است. با موهای کوتاه خیلی قشنگ‌تر شده‌ای.»

علی گفت: «متشکرم، مادر. فکر می‌کنید که پدر هم از موهای من خوشش بیاید؟»

مادر گفت: «بله، فکر می‌کنم که خوشش بیاید.»

علی گفت: «مادر، من می‌روم جلو در خانه می‌ایستم، تا پدر بیاید. اجازه می‌دهید؟»

مادر گفت: «برو.»

علی جلو در خانه ایستاد. پدر به خانه آمد. علی تا او را دید گفت: «پدر، سلام. موهای مرا ببینید. قشنگ شده است، نه؟»

پدر گفت: «سلام. آن وقت قاه قاه خندید.»

علی ناراحت شد. گفت: «پدر، به چه می‌خندید؟»

پدر کلاهش را از سر برداشت. او هم همان روز به آرایشگاه رفته بود. او هم موهایش را کوتاه کرده بود. آن وقت علی هم شروع کرد به خندیدن. قاه قاه خندید. به پدر گفت: «پدر، من می‌خواستم موهایم مثل موهای فرید بشود. می‌خواستم خودم شکل فرید بشوم اما نشدم. حالا می‌بینم که موهایم مثل موهای شما شده است. خودم هم درست شکل شما شده‌ام.»

پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on