بادبادک سفیدم
باد که آمد هوا رفت
کَلّه و دم تکان داد
یواش یواش بالا رفت
تو آسمان آبی
شد مثل یک کبوتر
نخ را که شُل میکردم
بازهم میرفت بالاتر
کوچک شد و کوچک شد
شد قد یک ستاره
یک دفعه باد نخش را
کشید و کرد پاره
انگار که یک شکارچی
تیری انداخت به بالش
کبوتر کاغذی
گیج خورد و بد شد حالش
زد چندتایی مُعَلَّق
چرخید و رفت با باد
خدا میداند آخر
کجا بیچاره افتاد