شان تن در حومه شمالی ناحیه پرت در غرب استرالیا بزرگ شد. او از دانشگاه" دبلیو- ای" در سال ۱۹۹۵با مدرک دوگانه هنرهای زیبا و ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شد و در حال حاضر به صورت هنرمند و نویسنده ای آزاد و تمام وقت درشهر ملبورن استرالیا کار می کند.
کتاب های او شامل: "خرگوش ها"، "درخت قرمز"، "داستان هایی از خارج از شهر" و "ورود" است. آخرین کتاب او " پادشاه پرنده" (The Bird King) گنجینه ای است ازطراحی هایش که پشتوانه کارهای دیگر اوست.
شان همچنین به عنوان طراح تئاتر و طراح اولیه نقاشی های فیلم : "هورتن صدای هو می شنود" و وال ای (Wall-E) کار کرده است و امسال برنده اسکار در فیلم کوتاه: "چیز گمشده" شد. او جایزه معتبر" یادبود استرید لیندگرن" را به افتخار کمک و همکاری در ادبیات بین المللی کودکان در سال ۲۰۱۱ دریافت کرد.
گفت و گوی بنیاد بوک تراست را با این نویسنده و تصویرگر بخوانید:
- شما اشاره کرده اید که مخاطب کتاب های شما باید بتواند تصویرهای شما را بخواندو این که این کتاب ها باید به ذهن و قلب خواننده کتاب تلنگر بزند. آیا می توانید در این باره بیشتر توضیح دهید؟
من دوست دارم از هر آن چه که بیش از اندازه به فرهنگ خاصی ارتباط پیدا می کند یا برای درکش به اطلاعاتی بیشتر از آن چه که می شود از یک تصویر فهمید نیاز دارد، پرهیز کنم. به عبارت دیگر من از نمادها و اشاره ها به طور ویژه آن هایی که برای رسیدن به یک تفسیر مناسب از داستان مشکل ساز هستند استفاده نمی کنم.
برای نمونه در کتاب "خرگوش ها" تعداد زیادی از نشانه ها و نمادها از تاریخ و هنر استرالیا بود، اما برای درک داستان نیازی به شناختن آن نشانه ها نیست. این نشانه ها بیشتر به مانند داربستی هستند که بر پایه آن ها، ایده هایی قابل درک در همه جهان ساخته می شوند: این مفهوم جهانی در کتاب خرگوش ها، ساختن یک جهان موازی بود. در این جهان موازی می خواستم این حس را منتقل کنم که چقدر عجیب و غریب است که توسط موجوداتی ناشناخته مورد استعمار قرار بگیریم.
در نتیجه، این داستان به همان اندازه برای شخصی از کشور برزیل یا لاپلند قابل درک است که برای یک استرالیایی، و به همان اندازه برای کودکان قابل درک است که برای بزرگسالان. در یک داستان سورئالیستی، هر کس داستان را از یک فاصله مشترک می بیند و درک می کند.
- شما گفته اید که یک داستان خوب برای کودکان، می تواند داستان خوبی برای بزرگسالان نیز باشد. آیا تاکنون به نوشتن داستان برای مخاطبان بزرگسال اندیشیده اید؟
در واقع من هنگام نوشتن مخاطب بزرگسال را در نظر دارم، یا دست کم برای مخاطب عام می نویسم که می تواند شامل کودکان هم باشد. اما این معمولا یک مسئله ثانوی است. نکته این است که من فکر می کنم همیشه داستان هایم بدون این که در نظر گرفته باشم تا به طور خاص در مورد کودکان باشد به هرعلتی به دوران کودکی ختم می شود. این اتفاقی است و باعث می شود که داستان مخاطب کودک را نیز دربر بگیرد. برای من نوع نگرش یک کودک به دنیا، به عنوان یک انسان جدید جالب است و این که چگونه این موضوع به موازات تجارب یک بزرگسال از دنیا پیش می رود. تجربه هایی مانند مهاجرت، استعمار و تجربه های دیگر.
- شما گفته اید که می خواهید محدودیت سی و دو صفحه ای برای کتاب های تصویری را بشکنید. نظرتان در مورد دیجیتال کردن کتاب های تصویری چیست؟ فکر می کنید این موضوع چه تاثیری در انتشار و خواندن کتاب دارد؟ آیا علاقه مند به تطبیق این روش با کتاب های موجود خود دارید؟
من در مورد این موضوع دید روشنی دارم و فکر نمی کنم که هر ابزاری ذاتا خوب یا بد است. سوال این است که چگونه از آن وسیله واقعا به صورت عاقلانه یا مناسب استفاده شود. مثل پیشرفت از نقاشی در غار گرفته تا چاپ مطبوعات.
من فکر می کنم ما هنوز در روزهای اولیه هستیم، روزهایی که ابزارجدید کم و بیش از ابزار قدیمی به طرز ناشیانه ای تقلید می کنند، اما سرانجام این ابزار راه بیان خویش را پیدا خواهند کرد و شما کارهای خلاقانه ای را به خصوص برای صفحه های نمایش الکترونیکی خواهید دید. در مورد خود من، فکر می کنم که در حال تطبیق دادن خود با روش های جدید (دیجیتال کردن کتاب ها) هستم. همان طور که از قبل شروع به این کار در مورد تئاتر وتولیدات انیمیشن کرده ام.
- درباره ارتباط بین دور نمای خیالی و حس تشخیص ما از گذشته، حال و آینده چه فکر می کنید؟
وقتی که فکر کنید می بینید که در واقع همه چیز خیالی است. تفاوت تنها در درجه و زمینه خیالی بودن است. حتی زمانی که به چیزی که درست جلوی شما قرار دارد می نگرید یک فعالیت تخیلی درحال انجام است که مقدار زیادی از آن به صورت خودکار و ناخودآگاه انجام می شود. البته همین اتفاق در هنگام خواندن نیز صورت می گیرد. این عمل هنگامی که ما به گذشته یا آینده می اندیشیم افزایش می یابد چرا که گذشته و آینده وجود خارجی ندارند و تنها در فکر ما هستند. داستان های خیالی، غیر خیالی و تصاویر هم این گونه هستند. من به طور ویژه به استفاده از تاریخ به عنوان زمینه ای برای داستان سرایی علاقه مندم. به این سبب که تاریخ بسیار به یک جهان تخیلی از پیش تعریف شده نزدیک است.
- شما روندی را که برای آماده کردن تصویرهای کتاب های تان انجام می دهید را در وب سایت تان توضیح داده اید. آیا تاکنون پیش آمده که بخشی از کار را به شکل دیجیتالی انجام دهید؟
بله، درآغاز و پایان کار، اما نه در بخش میانی آن. یعنی جایی که همه چیز را کنار هم گذاشته و از ابزار سنتی مانند کاغذ، رنگ، چسب و کولاژ و تمام چیزهای فیزیکی استفاده کرده ام. من در کشیدن طرح های ساده اولیه و تمرینی، اسکن کردن تصویرها، بریدن آن ها و جابه جا کردن عناصر آن ها در فوتو شاپ از روش دیجیتال استفاده می کنم. پیش از این عادت داشتم که این کارها را با قیچی کردن و چسباندن انجام بدهم. استفاده از روش دیجیتال راه بسیار خوبی است برای امتحان کردن زمینه های مختلف از کنار هم گذاشتن متن و تصویر، تا بتوانم به بهترین شکل چیدن آن ها در کنار هم برسم.
من گاهی در پایان کار یک تصویرسازی، از چند ترفند برای اسکن کردن تصویرها استفاده می کنم که معمولا فقط شامل تنظیم رنگ ها و ایجاد تضاد در آن ها است. اما گه گاهی هم چیزهایی مانند ترک یا لکه و یا تغییری در بافت تصاویر می دهم. ( شما این تغییرات را کم و بیش در کتاب "The Arrival" می بینید.)
- کتاب "The Lost Thing" در سال گذشته دربرنامه Booked Up در انگلستان قرار گرفت. بنیاد بوک تراست از طریق این برنامه، کتاب های داستانی و غیر داستانی را برای کتابخانه های مدرسه ها می فرستد تا آن ها را با کتاب های مناسب تجهیز کند و فرهنگ خواندن را در میان کودکان و نوجوانان ترویج کند. آیا این برنامه مخاطبان جدیدی را به شما معرفی کرد؟
بله، من چند ایمیل از کودکان در انگلستان دریافت کردم. در بیشتر ای میل ها کودکان از من خواسته بودند تا در انجام تکالیف مدرسه به آن ها کمک کنم. البته همیشه خوب است که دانش آموزان ابتدایی را تشویق به تحقیق کرد! در این مسئله تردیدی نیست که این برنامه سال گذشته کتاب را به خوانندگان جدیدی معرفی کرد که در صورت نبود این برنامه آن ها این کتاب را نمی شناختند. من فکر می کنم که اگر به این کتاب سطحی نگاه کنید به نظر کاملا عجیب و غریب و نامفهوم می آید. اما اگر کمی برایش وقت بگذارید آن را خودمانی و قابل درک خواهید یافت. به هر حال معرفی این کتاب از طریق برنامه کتاب خوانی راه مناسبی برای ورود به دنیای آن خواهد بود.
این کتاب بیش از ده سال پیش در استرالیا چاپ شد و من گه گاهی به جوانانی برخورد می کنم که دهه بیست سالگی شان را می گذرانند. آن ها به من می گویند که در دبستان آن ها را مجبور به خواندن این کتاب کرده اند اما هنگامی که بزرگ شده اند از خواندنش لذت می برند. من فکر می کنم که بسیاری از خوانندگان بزرگسال کتاب هایم را به همین شکل به دست آورده ام. بنابراین باید کمی صبر کنم تا کودکانی که کتاب هایم را خوانده اند رشد کرده و بزرگ شوند!
- یک دختربچه پرورشگاهی که در شهرناتینگهام انگلستان زندگی می کند گفته است که اریک (نام کتابی از شان تن) رادوست دارد و واقعا توانسته است با داستان ارتباط برقرار کند.آیا موارد مشابه دیگری از مردم دارید که داستان های شما به آن ها کمک کرده باشد؟
بله، این مورد که اشاره کردید از جالب ترین و شگفت انگیزترین نظرات بود. باید این را به خاطر بسپارید که اغلب هنرمندان و نویسندگان با انگیزه های شخصی خودشان کار می کنند و نه برای ارضای مخاطبان. در همین حال، خوانندگان می توانند به دنبال یک احساس جهانی مشترک، ارتباط بسیار نزدیکی با نویسندگان و هنرمندان برقرارکنند. در بسیاری موارد من خوانندگانی داشته ام مثلا در مورد کتاب " درخت قرمز" که گفته اند این کتاب زندگی آن ها را نجات داده است. هم به شکل استعاره هم به معنای واقعی کلمه. یعنی زمانی که افسردگی را تجربه می کرند و زمانی که به خودکشی فکر می کردند. من هرگز فکر نمی کردم که کتاب من بتواند در این موارد به کسی کمک کند، اگرچه چندان هم بی معنی هم نیست چرا که خود من در طول نوشتن داستان، افسردگی را تجربه کردم.
- شما جوایز زیادی برای کارهای تان برده اید، حضور شما در اسکار و بردن جایزه "یادبود آسترید لیندگرن" برای شما چه معنایی داشت؟ جایزه های تان را در کجا نگهداری می کنید؟
برای یک پاسخ کوتاه، هر دو جایزه برای من کاملا باور نکردنی بودند، البته همزمانی آن ها نیز بسیار عجیب بود. بودن در مراسم اسکار مانند گذاردن گامی حاشیه ایی و نا مانوس درون یک دنیای نا اشنا بود. من یک فیلم ساز با تجربه نیستم، در واقع در کار فیلم سازی کمی فضولی کرده ام!، جایزه "یادبود آسترید لیندگرن" برای من به عنوان یک نویسنده و تصویرگر جایزه با ارزش و جامعی بود. جایزه ایی که برای اهدای آن تحقیق عمیقی از کار من در طول بیش از پانزده سال شده بود.
من مجسمه اسکار را بعضی اوقات در خانه نگهداری می کنم اما بیشتر اوقات در استودیوی تولید، جایی که فیلم ما ساخته شد. دریافت این جایزه یک تلاش دسته جمعی بود نه یک تلاش یک نفره (من احساس نمی کنم که این جایزه فقط متعلق به من است). گواهی نامه جایزه آسترید لیندگرن حجم بزرگی دارد و هنوز در راه است. فکر می کنم در سفارت سوئد در شهر کانبرا باشد. مطمئن نیستم با توجه به حجم بزرگ آن در کجا بگذارمش چون جای کافی در روی دیوار نداریم!