آفتاب پرست به هر کجا می رود به همان رنگ در می آید. او دیگر از این وضع خسته شده، چون هیچ کس نمی تواند او را ببیند. امّا دیگر جانوران جنگل دوست دارند که مانند آفتاب پرست رنگارنگ باشند.
آفتاب پرست به کمک رنگ گل ها حیوانات را رنگ می کند. امّا پس از مدتی جانوران شروع به شکایت می کنند چون زندگی آن ها به هم ریخته است، به خاطر تغییر رنگ، نه می توانند پنهان شوند، نه می توانند غذای خود را به راحتی تشخیص دهند وگناه این مشکلات را بر گردن آفتاب پرست می اندازند. او را تهدید کرده و دنبالش می کنند تا تنبیهش کنند. در آخرین لحظه که آفتاب پرست خود را در یک قدمی پرتگاه می بیند، با بارش باران همه رنگ های حیوانات شسته می شود و همگی به زندگی عادی خود برمی گردند و او نجات پیدا می کند.
کودکان همچون شخصیت های این داستان دمدمی مزاج هستند و بدون توجه به شرایط خود دوست دارند مانند دیگران باشند. این داستان به کمک تصاویری با رنگ های شاد و زنده به کودکان می آموزد که وجود هر چیز دلیلی دارد.