هالینکا دختری نوجوان، تنها و نیازمند به محبت است که به علت رفتار نامهربان مادر در یک پرورشگاه در آلمان زندگی می کند. داستان از زبان او روایت می شود. او اصالتا لهستانی است، اما همواره اصرار دارد که لهستان، زبان لهستانی، مادر و خاطرات او را فراموش کند.
هالینکا دختری درونگرا است، مرتب با خودش در کشمکش است در پرورشگاه دوستی ندارد، او را به بازی های خود راه نمی دهند، ساعت ها با خود و دفتر خاطراتش (دفتر فکرهایش) تنها می ماند، تنها پناه او "خاله لو" است که در لهستان زندگی می کند. هالینکا تمام مدت از نظر ذهنی با اوست، به او فکر می کند، با او سخن می گوید و عبارت های قصار او را تکرار می کند. ( عبارت هایی که بار معنایی زیبایی دارند و خواننده از آن ها لذت می برد.) او در یک مسابقه جمع آوری اعانه برای مادرانی که در نقاهتگاه هستند شرکت و اگر چه همواره از مادرش به بدی یاد می کند، اما برنده می شود. هالینکا این حق را برای خود می داند که قسمت کوچکی از پول صندوق اعانه را برای سفر به نزد خاله لو بردارد، اما دچار عذاب وجدان می شود. سر انجام هالینکا دوستی به نام "رناتا" پیدا می کند، تنهاییاش خاتمه می یابد و تصمیم می گیرد در مورد برداشتن پول از صندوق حقیقت را باز گو کند. داستان، توصیف های پر معنایی دارد که در عین سادگی از جذابیت و هنرمندی برخوردار است. در طول داستان ، نویسنده با مطرح کردن تنهایی و بی پناهی فلاش بک هایی به گذشته شخصیت داستان می زند. این بی پناهی در تصویر روی جلد نیز به زیبایی منعکس است. در تصویر هالینکاست و تنها اشیا یی که به او تعلق دارند و دیگر هیچ ... داستان کارکرد روانشناسی دارد و به نوعی آسیب های اجتماعی را مطرح می کند. خواننده با زندگی دختران درگیر مسائل عاطفی و اجتماعی در یک پرورشگاه آشنا می شود.