در دهه گذشته بسیاری از شهروندان این سرزمین درنتیجه برخی تحولات اقتصادی ثروتمند شدهاند. برای نمونه میتوان به برخی پیمانکاران پروژههای دور زدن تحریمها یا فرصتطلبان نوسانات بازار ارز و سکه و مسکن اشاره کرد. اما غیر از اینها در میان اطرافیان خود هم میتوان افرادی را یافت که سوار بر این موج خود را به طبقه اقتصادی بالاتری رساندهاند.
کسانی که نه به واسطه یک ایده خلاقانه یا تلاش شبانهروزی بلکه صرفا در نتیجه تورم و بیماریهای اقتصادی، بدون آنکه کار خاصی انجام دهند، روی مبل منزلشان ثروتمند شدهاند. برای ارزیابی دقیقتر این مساله باید در مورد چند پارامتر اطلاعات بیشتری داشت که ما را وارد یک سری بحثهای اقتصادی درباره نرخ رشد، نابرابری اجتماعی و از این دست میکند. هدف از نوشتن این یادداشت ورود به چنین بحثهایی نیست. حتی بعید میدانم آمار قابل اعتمادی وجود داشته باشد که بتوان به آن استناد کرد. اما خیلی سخت نیست در اطراف خود مشاهده کنیم که شکاف میان طبقات جامعه از همیشه بیشتر شده است. و خیلی سخت نیست ببینیم که گرچه عدهای ثروتهای افسانهای به دست آوردهاند اما در مجموع کشور ما فقیرتر شده است.
بدون رشد اقتصادی - و شاید رشد منفی، هرچند نمیدانم رشد چگونه میتواند منفی باشد - و هدر رفتن سرمایههای مادی و معنوی نباید هم انتظاری جز این داشت. ضربهای که صنایع داخلی از تحریمها خوردهاند قابل انکار نیست و بازسازی آن به بودجهای هنگفت و زمان طولانی نیاز دارد، اگر اصلا قرار باشد چنین کاری انجام شود یا اگر هنوز دیر نشده باشد. در بخش محیط زیست و منابع طبیعی کشور، به نظر میرسد در بسیاری از موارد آن ماهی مشهور دیگر مرده است و بنابراین عجلهای هم در گرفتن آن از آب نیست. کاش گروهی از حسابرسان برای محاسبه ضرر اقتصادی ناشی از خشک شدن دریاچه ارومیه و بسیاری منابع آبی دیگر و نیز پاکتراشی جنگلها، رقیق شدن جمعیت حیاتوحش و غیره تلاشی بکنند تا بدانیم چقدر باید نفت بفروشیم تا این ضررها جبران شود. چون به هر حال ما که گزینه دیگری جز فروش نفت نداریم.
در بخش سرمایههای انسانی نیز گمان میکنم اکثرا با من موافق باشید که از آن تکستارهها و غولهای نسل قبل دیگر خبری نیست. (برای مثال نگاهی به زندگینامه ابولقاسم غفاری بیندازید که امسال در ۱۰۶ سالگی درگذشت). نظام آموزشی ما ناتوان از ایجاد مهارت کار و جهانبینی واقعگرایانه در دانشآموزان و دانشجویان است. برونده این نظام آموزشی - چه در سطح متوسطه و چه در سطح تحصیلات عالی - افرادی است که نه تنها توان انجام کار ندارند، بلکه حتا از اندیشیدن به شیوه اصولی و منطقی به مسائل نیز ناتوان هستند. فرارمغزها را هم در نظر داشته باشید که نیروی کار توانمند را از دسترس خارج میکند.
نسل جدید در خانههایی و با تربیتی بزرگ شدهاند که همرنگ نبودن با جماعت را برای آنها بسیار دشوار ساخته است. پدرومادرهای ما تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند تا فرزندانی محافظهکار تربیت کنند که احتمال شاخ خوردن آنها از گربه به حداقل برسد. فرضیه پرطرفداری در این باره وجود دارد که پدرومادرهای شورشی انقلاب میکنند و سپس فرزندانی محافظهکار بار میآورند که نوههایی شورشی برایشان به دنیا میآورند و این چرخه ادامه مییابد (در دورههای دونسلی که حدود ۵۰ سال طول میکشند). نسل ما عمدتا از این فرزندان محافظهکار تشکیل شده که سربهزیر و سربهراه است: نه جنگ میخواهد، نه آشفتگی، نه تحول اجتماعی، و نه اصلا هیچ نوآوری و خلاقیتی و با هرچه که او را از دنیای کوچکش بیرون بکشد دشمن است. هرچه بیشتر تحت فشار قرار بگیرد، زورش را بیشتر در چنگهایش جمع میکند که گلیم پارهاش را آب گلآلود بیرون بکشد. ما نسلی هستیم که سقف رویاهایمان بسیار پایین آمده است. نسلی که برای معدود سوالهای کوچکی که در ذهنمان شکل میگیرد، به پاسخهای کودکانه راضی میشویم و به کسانی که پرسشهای عمیق مطرح میکنند با بدبینی و کینه نگاه میکنیم. نمیخواهیم هیچ کس و هیچ چیز طعم شیرین این علف را در دهان ما تلخ کند. به همین دلیل، یکی از ویژگیهای شاخص گونه انسان که آیندهنگری است در ما بسیار کمرنگ شده است.
ما اهمیت چندانی نمیدهیم که چه بر سر محیط زیست میآید
ما اهمیت چندانی نمیدهیم که چه بر سر محیطزیست میآید چون به نظرمان ما کوچکتر از آن هستیم که نظری در این باره داشته باشیم. ما اهمیتی نمیدهیم که نسل آینده در چگونه دنیایی زندگی خواهد کرد و حتا اهمیت نمیدهیم که نسل آینده از یک پیکنیک ساده در طبیعتی بدون زباله لذت خواهد برد یا حتا به اندازه یک دم و بازدم هوای پاک خواهد خورد یا نه. ما اهمیت نمیدهیم که چه بر سر اطرافیان ما میآید چون به واسطه تقدیرباوری به سرنوشت تن دادهایم. ما حتا اهمیتی نمیدهیم که چه بر سر خودمان میآید، شاید اصلا مردهایم. باورکردنی نیست که بسیاری از ما حتا از عهده مدیریت زبالههای خشک وتر خانه خودمان هم برنمیآییم.
تخریب محیط زیست و فقر چرخهای با بازخورد مثبت میسازند که در آن فقر به تخریب محیط زیست میانجامد و تخریب محیط زیست به فقر. به همین دلیل است که بسیاری از فعالان محیط زیست در عین حال برای مبارزه با فقر نیز تلاش میکنند. اما اگر بپذیریم که در طول دهه گذشته، با وجود پورشههایی که در خیابانهای شهر ما تردد میکنند، به دلیل درهمشکستگی صنعت، ویرانی محیط زیست و ناکارآمدی نظام آموزشی، در مجموع بسیار فقیرتر شدهایم، باید انتظار داشته باشیم که تاثیر این فقر با کمی تاخیر در قالب تخریب محیط زیست نیز آشکار شود. بررسی نشانههای فقر در ایران - چه فقر اقتصادی و چه فقر فرهنگی - از حوصله این یادداشت و توان نویسنده خارج است، اما فقر مثلثی است که سه ضلع آن را بیسوادی، بیماری و گرسنگی تشکیل میدهند (خوانندگان خود میتوانند درباره وضعیت این سه پارامتر در ایران امروز مطالعه بیشتری انجام دهند).
بازخورد مثبت دوم اینجاست که شکل میگیرد: بیکاری سبب فقر میشود و بیسوادی، بیماری و گرسنگی سبب میشود که افراد فاقد توان کار موثر باشند. به عبارت دیگر هرچه جامعهای فقیرتر باشد، سختتر میتواند خود را از فقر بیرون بکشد (به عبارت دیگر گفته میشود که فقر موروثی است). هرچه جامعهای فقیرتر باشد، احتمالش کمتر میشود که بتواند با کار و تلاش آیندهاش را بهبود دهد. اینجاست که بیرون کشیدن گلیم معنای حیاتیتر و سرنوشتسازتری به خود میگیرد. اکنون فرصتطلبان میتوانند تفاله اناری که آبش را نوشیدهاند در صورت ما پرت کنند و در آن سوی جهان نقطهای خوش آبوهوا، امن و بدون تنش را برای زندگی خود و فرزندانشان انتخاب کنند. برایشان آرزوی خوشبختی میکنیم و امیدواریم فقر موروثی دامنگیر فرزندانشان نشود؛ فقر فرهنگی را عرض میکنم. به هر حال ما انسانها هرگز کارهایمان را به شیوه خردمندانه انجام ندادهایم و برای باز کردن گرهها دندانهایمان را ترجیح میدهیم. مهم این است که مساله حل شود.
چرخه معیوب سوم میان فقر اقتصادی و فقر فرهنگی شکل میگیرد. اگرچه فشار فقر اقتصادی بیشتر روی شانههای طبقات فرودست جامعه احساس میشود، مسئولیت فرهنگی جامعه عمدتا به دوش طبقه متوسط است. فقر اقتصادی موجب فقر فرهنگی میشود و فقر فرهنگی نیز نه تنها با پول از میان نمیرود بلکه پول را بر باد میدهد و در نتیجه به فقر اقتصادی منجر میشود. فقر اقتصادی سبب میشود از تجهیزات فرهنگی لازم برای تعیین سرنوشت بیبهره باشیم و به کسانی رای دهیم که به جای توانمندسازی طبقه فقیر آن را به پول ماهیانه وابسته میکنند؛ به ماهی کوچکی که هر ماه کوچکتر میشود، بدون آنکه آموزش ماهیگیری در کار باشد. فقر اقتصادی سبب میشود به نمایندگانی رای دهیم که از کاهش حقابه رودخانههای منتهی به دریاچه ارومیه و هدایت کردن آب شیرین به باغات کشاورزی حمایت میکنند. سبب میشود به استقبال کسانی برویم که در محل زندگی ما صنایع آلاینده تاسیس میکنند تا ما خانوادهای تشکیل دهیم و با بچههای بیمارمان دور سفرهای بنشینیم و لقمهای نان آلوده بخوریم. بیچیزتر میشویم و نادانتر و باز بیچیزتر و این چرخه همچنان ادامه مییابد.
اگرچه فقر اقتصادی و فقر فرهنگی هر دو موروثیاند اما یک تفاوت مهم میان آنها وجود دارد: فقر اقتصادی را میتوان با پول درمان کرد، اما فرهنگی که با هزار زحمت گرد آمده چنانچه منقرض شود به این سادگی قابل بازیابی نیست. به همین علت است که کشورها آسانتر ثروتمند میشوند تا بافرهنگ. به همین دلیل است که آمریکا با این همه ثروت هنوز از نظر فرهنگی به مراتب از اروپا عقبتر است. همان ضربالمثل معروف را که به یاد دارید: پولدار شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل.
درواقع به نظر میرسد میان اقتصاد و فرهنگ نوعی رابطه «بدهی انقراضی» (extinction debt) وجود دارد. در بومشناسی بدهی انقراض به معنای انقراض گونهها در آینده در نتیجه رویدادهای گذشته است. فرهنگ منقرضشده در نتیجه فقر اقتصادی نیز همچنان تا مدتی و برای مثال یکی دو نسل دوام میآورد، اما سرنوشتی جز انقراض ندارد، زیرا فقر اقتصادی زمینه انتقال آن را به نسلهای بعد میگیرد، بهویژه اگر در این میان منابع محدود موجود نیز برای پاکسازی سیستماتیک فرهنگ موجود به کار گرفته شود.
آنچه از محیط زیست و فرهنگ حفاظت میبینیم سایهای است از گذشتههای دور
برخی رویکردهای فرهنگی که نسنجیده از سوی جامعه پذیرفته میشود، تاوان سنگینی دارند. ایده حفاظت محیطزیست یکی از مترقیترین ایدههایی بود که در ایران پیش از انقلاب شکل گرفت و ما را از این نظر بسیار جلوتر از همسایگانمان همچون ترکیه و حتا روسیه قرار داد. به دلایلی، نسل انقلابی ما به این نتیجه رسید که محیط زیست ایدهای طاغوتی و در خدمت شکار شاهانه است. تلاش برای برچیدن این سازمان پس از به زندان انداختن بنیانگذار آن، اگرچه در عمل به نتیجه نرسید، اما سبب شد که محیطزیست هرگز به عنوان مسالهای حیاتی و سرنوشتساز در ایران بعد از انقلاب پذیرفته نشود و در تصمیمگیریهای مهم جایی نداشته باشد. این نگاه، این خلأ فرهنگی، ما را دستکم نیم قرن عقب انداخته و اتفاقا این نیم قرن همان دورهای است که در آن محیط زیست به شکلی جبرانناپذیر تخریب شده است. اکنون یک بدهی انقراض فرهنگی برایمان باقی مانده؛ آنچه از محیطزیست و فرهنگ حفاظت میبینیم سایهای است از گذشتههای دور که دیر یا زود محو خواهد شد. خوابی است که از آن بیدار خواهیم شد، در دنیایی که هیچ شباهتی به بهشت ندارد.