با فرا رسیدن ۱۲ ژوئن (۲۲ خرداد) روز جهانی مبارزه با کار کودکان یاد و خاطره اقبال مسیح بار دیگر زنده میگردد.
مبارزی کوچک در راه مخالفت با به کارگیری کودکان در کارهای دشوار که جان خود را در این راه نهاد.
اقبال مسیح در روستایی کوچک در نزدیک لاهور پاکستان به دنیا آمد، پدرش خانواده را ترک گفته بود و مادر برای گذران زندگی خانواده در خانههای مردم کار میکرد.
اما فشار زندگی بر خانواده اقبال وقتی افزایش یافت که برادر بزرگتر او تصمیم به ازدواج گرفت. خانواده اقبال چاره ایی جز وام گرفتن از صاحب یک کارگاه فرش بافی محلی نداشتند اما ضمانت باز پرداخت این وام ۱۲ دلاری اقبال کوچک بود. به عنوان یک رسم جا افتاده بسیاری از خانوادههای فقیردر پاکستان برای گرفتن وام به این صاحبان کارگاه مراجعه میکردند و کودک خود را تا زمان پرداخت بدهی خود به عنوان کارگری بدون مزد در اختیار آنان قرار میدادند. در پایان هرسال، هزینه خورد و خوراک در کنار دیگر هزینهها و بهرهٔ وام به اصل بدهی خانواده اضافه میگردید. به طوریکه در انتهای سال اول بدهی خانواده اقبال به ۲۶۰ دلار رسیدو این یعنی ادامهٔ کار بدون مزد در کارگاه فرش بافی. در این شیوه که نوعی برده داری محسوب میشود، رموز فرش بافی نیز از بچهها پنهان نگه داشته میشود و بچهها در شرایطی بسیار ناگوار زندگی میکنند. هر کدام از آنها باید روزی ۱۴ ساعت در اتاقی کم نور با تهویهای بسیار بد کار کنند. شیوه نشستن آنها پشت دار قالی بافی باعث بد فرمی ستون فقرات آنها میشود. هیچ کدام از بچهها اجازه صحبت کردن با یکدیگر را ندارند. بازی و شیطنتهای کودکانه برایشان بی معنی است و در صورت در رفتن از زیر کار یا رعایت نکردن هر یک از قانونهای کارگاه تنبیههای سخت بدنی مثل از پا آویزان کردن یا حبس کردن در اتاقک تاریک، در انتظارشان هست. این وضع عوارض روحی و جسمی جبران ناپذیری را به کودکان وارد میکند. در مورد اقبال او در ۱۰ سالگی جثهای برابر با یک بچه ۵ ساله داشت، قدش یک متر و بیست سانتی متر بود و تنها ۲۷ کیلو وزن داشت.
اما روزی که "جبهه مبارزه با کار بدون مزد پاکستان" در لاهور گردهمایی خود را برگزار میکرد و اقبال که این خبر را پیش از این شنیده بود از کارگاه فرار کرد تا بتواند در آن گرد همایی شرکت کند، و این آغاز فصلی جدید در زندگی اقبال شد. بهاری پر شور در زندگی فلاکت بار اقبال دمیده شد، هر چند خیلی زود به خزان نشست. اقبال دریافت که دولت پاکستان با این شیوه وام گرفتن و کار در حال مبارزه است و قانونی تصویب شده که بدهی خانوادههایی که اسیر این سیستم ظالمانه شدهاند را بخشیده است. او خود را به «احسان اله خان» دبیر کل جبهه معرفی کرد ودر همان روز با گرفتن نامهای از او که در آن به لزوم آزادی کودکانی با وضعی شبیه اقبال تاکید شده بود توانست خود و بسیاری دیگر از کودکان کارگاههای فرش بافی را خیلی زود از ستم کارفرمایان آزاد کند.
بعد از این با کمک جبهه و شخص «احسان اله خان» به مدرسه ایی وابسته به همین سازمان در لاهور رفت و چهار سال تحصیلی را در دو سال به پایان رساند. در این بین مبارزات خود را برای پایان دادن به کار اجباری کودکان در سراسر پاکستان آغاز کرد، کاری که به مذاق بسیاری از صاحبان صنایع کوچک و بزرگ که کودکان را بی مزد یا با مزد بسیار پایین مورد بهره کشی قرار میدادند خوش نمیآمد.
اقبال با اینکه کودکی خود را در کارگاه فرش بافی قربانی شده مییافت اما نیروی نوجوانی خود را برای مبارزهاش در خدمت گرفت. او با داشتن مشکلات جسمی چون نارسایی کلیوی، خمیدگی ستون فقرات و درد در کمر و پاها در سخنرانیهای متعدد شرکت میکرد به گونهای ناشناس و به عنوان کارگر در پی شغل به کارگاهها میرفت تا هم از وضع کودکان کارگر آگاه شود هم به آنها حقوق قانونیشان را گوشزذ کند. این مبارزهٔ خستگی ناپذیر اما هر روز برایش خطر ساز تر میشد. بسیاری که روشنگریهای اقبال را در تضاد با منافع خود میدیدند، بارها او را تهدید به مرگ کردند. اما او همچنان به مبارزه ادامه داد و توانست صدها کودک را از وضع نابسامان کار اجباری برهاند. اقبال به خاطر تمام تلاشهایش موفق به دریافت جایزه حقوق بشر ریبوک Reebok شد.
اما ۱۶ آوریل ۱۹۹۵ وقتی مبارزات اقبال برای آگاهی سازی و مبارزه با کار اجباری کودکان در اوج بود گلولهای برسینه اقبال نشست و بر عمر کوتاه و پر بارش پایان داد. زندگی کوتاه اقبال چون رگباری بهاری بود زود پایان یافت اما باعث روییدن صدها اندیشه نو برای بالا بردن وضعیت زندگی کودکان و مبارزه با پایمال کنندگان حقوق آنها در سراسر جهان شد.