مقالهای که در ادامه میخوانید دربارهی کودکستانهای فنلاند و برنامههاییت که در این کودکستانها دنبال میشود.
یک آموزگار باسابقه در آرکانزاس (یکی از ایالتهای آمریکا) به تازگی برای من نوشت: «دگرگونیهای کودکستان، حال مرا به هم میزند؛ به کاری بیندیشید که در پایهی نخست دبستان انجام میدهید؛ این همان چیزی است که انجامش از بچههای ۵ سالهی من، انتظار میرود.»
تفاوت میان پایهی نخست دبستان و کودکستان، شاید خیلی زیاد به نظر نرسد اما آنچه من از تجربهی کلاس اولم در میانهی دهه ۹۰ به یاد دارم با کودکستانی که او در ایمیلش توصیف کرد، جور درنمیآید: هر روز سه ساعت و نیم آموزش سواد، هر روز یک ساعت و نیم آموزش ریاضیات، هر روز ۲۰ دقیقه «زمان فعالیت بدنی» (اطلاق عنوان «زنگ تفریح» به طور رسمی ممنوع شده است) و انجام دو سری تستهای استاندارد آزمونی ۵۶ تایی در سوادآموزی و ریاضی در چهارمین هفتهی مدرسه.
این دوست آمریکایی- که ۲۰ دانش آموز را بدون دستیار آموزش میدهد، برای ۳۰ دقیقه «زمان ایستگاه» در وقت سوادآموزی جنگیده است؛ سواد آموزی، کار با حروف چوبی و مغناطیسی، خمیر بازی با مُهرهای حرفی برای تمرین واژهها، کتابها و داستان گویی را دربرمی گیرد. اما جنجال برانگیزترین جای کلاس درسشان، حروف چوبی و مُهرها نیستند، بلکه «ایستگاه خانه با عروسکها و غذای اسباب بازیها» است ؛ آیتمهایی که سال گذشته، منطقهی او تلاش کرد تا آنها را حذف کند. خود همین موضوع روشن میکند که: بیش از این، هیچ زمانی برای بازی در کودکستان نیست.
یک یادداشت مفید و عملی «آیا کودکستان، پایه اول تازهای است؟» بر آن چیزی تاکید میکند که بسیاری از کارشناسان سالهاست به آن بد گمان بودهاند: تجربهی کودکستان آمریکایی، خیلی زیاد مدرسهای و به دور از بازی شده است. برونو بتلهیم، روانشناس درگذشته، در مقالهای در ۱۹۸۷ و در نشریه «آتالانتیک» هم این نگرانی را مطرح کرد.
پژوهشگران در دانشگاه ویرجینیا، با راهنمایی دفنا بسسوک، پژوهشگر سیاست آموزشی، پاسخهای آموزگاران کودکستانی آمریکایی از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۱۰ را وارسی کردند. بسسوک خاطر نشان میکند: «کمابیش از هر بُعد که ما بررسی کردیم در سراسر این دوره، دگرگونی بنیادینی به سوی افزایش تمرکز روی آموزشهای مدرسهای و به ویژه افزایش تمرکز روی سوادآموزی و در درون سوادآموزی تمرکز بر روی مهارتهای پیشرفته نسبت به آنچه که پیش از این آموزش داده میشد، رخ داده است.»
در این پژوهش، آموزگاران کودکستانی که با این موضوع که کودکان باید در کودکستان خواندن را یاد بگیرند، اعلام موافقت کردند (یا به شدت اعلام موافقت کردند) از ۳۰ درصد در ۱۹۹۸ به ۸۰ درصد در ۲۰۱۰ افزایش یافته است.
بسسوک و همکاران او دریافتند که در همان حال که زمان صرفشده بر سوادآموزی در کلاسهای درس کودکستانهای آمریکا افزایش یافته است، زمان صرف شده برای هنرها، موسیقی و کنشهای انتخابی کودک (همانند زمان ایستگاه) به طور چشمگیری کاهش یافته است. همچنین آموزش آموزگار- محور افزایش یافته است. بسسوک از این کار با عنوان «افزایش چشمگیر در بهره گیری از کتابهای درسی و برگههای تمرین.... و افزایش بسیار زیاد در بهره گیری از ارزشیابیها» نام میبرد.
اما فنلاند- یک کشور ۵٫۵ میلیونی اسکاندیناوی، که من در دو سال گذشته در آن زندگی کردهام و به پایههای پنجم و ششم درس دادهام- در سر دیگر طیف کودکستان به نظر میرسد. پیش از رفتن به هلسینکی [پایتخت فنلاند] شنیده بودم که بیشتر کودکان فنلاندی در ۶ سالگی، رفتن به کودکستان اجباری با بودجه دولت – یا آنچه فنلاندیها «پیش دبستانی» مینامند- را آغاز میکنند. همچنین از مادر زن فنلاندیام- که یک آموزگار پیش دبستانی است- شنیده بودم که بچههای کودکستانی فنلاند، بخش بزرگی از زمان هر روزشان را صرف بازی، نه پر کردن برگههای تمرین، میکنند.
مدرسههای فنلاندی، هم اکنون سالهاست که توجه رسانهای بسیار زیادی را به خود جلب کردهاند؛ بیش از هر چیز به خاطر عملکرد درخشان پیاپی کودکان ۱۵ سالهشان در آزمونهای جهانی همچون پیزا. اما من تاکنون پوشش خبری زیادی از کم سن و سالترین دانش آموزان فنلاند ندیدهام. از این رو، یک ماه پیش، برنامهای برای بازدید از یک کودکستان دولتی فنلاند که در آن یک روز آموزشی عادی ۴ ساعت است، تهیه کردم.
آن روز صبح، با نزدیک شدن به زمین بازی مدرسه، ارتشی از پسربچههای ۵- ۶ ساله دیدم که پشت پیشدبستانی نیرآلا (Niirala) در شهر کووپیو (Kuopio) همچون نهری پیچ در پیچ گشت میزدند؛ بی آنکه نم نم باران ماه گرم آگوست آرامششان را به هم بزند. هنگامی که به طرز ناشیانهای در ِ آهنی را به داخل زمین بازی مدرسه هل دادم بچهها حتی چشمشان را از زمین بازی برنداشتند. آنها داشتند بیلچههای کوچکشان را در میان گل و لای، به اینور و آنور میکشاندند.
در ساعت ۹٫۵ صبح پسربچهها صدا زده شدند تا برای انجام یک فعالیت روزانه به نام «حلقه صبحگاهی» به صف بایستند. (دخترها هنوز در داخل بودند- داشتند بازیهای صفحه دار [play boardgames] انجام میدادند.) پسرها با نیمچکمههای پلاستیکیشان، آهسته آهسته عرض حیاط را طی کردند؛ در حالی که از آموزگارانشان درخواست زمان بیشتری برای بازی میکردند- با این که تا آن زمان یک ساعت در بیرون بودند. هنگامی که به صف ایستادند از آنها خواستم تا برایم از آن چیزی بگویند که داشتند در زمین بازی انجام میدادند. سه تا از آنها با هم فریاد زدند: «سد ساختن». یکی از آموزگارانشان پرسید: «و نه هیچ چیز دیگری؟» و آنان تاکید کردند که: «نه هیچ چیز دیگری».
آنی – کایسا اوسی نیآموآ، یکی از آموزگاران «کودکستان» که هفت سال پیشینهی کاری دارد به من گفت: «کودکان با بازی کردن، خوب و بهتر یاد میگیرند. آنان حتی متوجه نمیشوند که دارند یاد میگیرند چون سخت غرق در کارند. هنگامی که بچهها بازی میکنند در واقع دارند مهارتهای زبانی، ریاضی، و میانکنشهای اجتماعیشان را پرورش میدهند.» چکیدهی یک پژوهش تازه با عنوان «قدرت بازی» از این سخنان پشتیبانی میکند: «در کوتاه و بلند مدت، بازی به سود رشد شناختی، اجتماعی، احساسی و جسمی تمام میشود...هنگامی که بازی به صورت سرگرمی و کودک- محور انجام گیرد، کودکان انگیزه پیدا میکنند تا در فرصتهای یادگیری دخالت کنند.»
همهی همکاران اوسی نیآموا و همچنین مدیر مدرسهی ماریت رینیککا، دوست داشتند که علاقهشان به یادگیری بازی – بنیاد را بیان کنند. مدیر گفت: «برای یک کودک، روش طبیعی یادگیری این نیست که آموزگار بگوید این مداد را بردارید و بروید آرام سر جایتان بنشینید.» آموزگاران کودکستانی این مدرسه، دانش آموزان را تنها یک روز در هفته درگیر کار پشت میز- همچون نوشتن با دست- میکنند. رینیککا که چند تا از پیشدبستانی دیگر کووپیو را هم مدیریت میکند به من اطمینان داد که کودکان کودکستانی در سراسر فنلاند- همانند پیش دبستانی نیرآلا- تنها هر از گاهی مینشینند تا تمرینهای مداد و کاغذی سنتی را انجام دهند.
آموزگاران هم گفتند که چنین چیزی به عنوان روز عادی کودکستان در پیش دبستانی وجود ندارد. دو تن از آنان به جای یک برنامهی روزانه، یک برنامهی کاری هفتهای نشانم دادند که چیزی به جز چند فعالیت مهم روزانه در آن نبود: برای نمونه دوشنبهها، اختصاص به سفرهای میدانی، بازیهای با توپ، و دویدن داشت و جمعهها- روزی که من بازدید رفته بودم- ویژهی ترانهها و ایستگاهها بود.
هنگامی که حلقهی صبحگاهی- یک زمان مشترک برای ترانهها و سرودها- به پایان رسید بچهها پراکنده شدند و دسته دسته به طرف ایستگاه انتخابیشان رفتند: دژی ساخته شده از ملافههای رختخواب، اتاقی برای هنرها و کاردستیها، و اتاقی دیگر که بچهها میتوانستند به یک فروشگاه غیرواقعی بستنی بروند. به دو تا از دخترهای کودکستانی که پشت میز بستنی بودند گفتم: «من برای یک بستنی وافل قیفی، دو قاشق بستنی با طعم گلابی و دو قاشق با طعم توت فرنگی برمی دارم.» یک اسکناس قلابی ۱۰ یورویی، هدیه شده از یکی آموزگاران، داشتم. یکی از دختران، بستنی را برایم آماده کرد و من هم پول را به همکلاسیاش دادم.
صندوق دار کوچک، با گفتن چیزی که مرا به یاد پسرهای مشغول بازی در گل و لای با بیلچههایشان انداخت، در لیست قیمت، ستارهای زد. پس از درنگی زیاد، یکی از آموزگاران او- شاید چون فرصت را برای مداخله مناسب دید- در محاسبه اختلاف میان قیمت سفارش من و ۱۰ یورو ورود پیدا کرد. من پول خرد باقیمانده را دریافت کردم (چند تا سکه پلاستیکی) و دخترها، نخودی میخندیدند وقتی که من داشتم وانمود میکردم که دارم بستنیام را لیس میزنم.
آن روز صبح متوجه شدم که بچههای کودکستان به دو روش متفاوت بازی میکنند: یکی خودجوش و به شکل آزاد (همانند سدسازی پسرها) و دیگری هدایت شده و با برنامه آموزشی (همانند دخترهایی که بستنی می فروختند). در واقع، آنگونه که آرجا- سیسکو هولاپا، مشاور شورای ملی آموزش و پرورش فنلاند میگوید فنلاند، از آموزگاران کودکستانیاش میخواهد که فرصتهای یادگیری همراه با بازی – از هر دو نوع بازی- را برای هر کودک کودکستانی فراهم سازند و از این مهمتر، هولاپا که همچنین توسعهی برنامهی اصلی پیش از دبستان کشور را رهبری میکند، گفت که در واپسین نسخه از آن برنامه درسی حتی بر بازی تاکید بیشتری شده است. او به من گفت: «ازی روش بسیار کارآمد یادگیری کودکان است و ما میتوانیم از این نظر که کودکان در بازی با لذت بردن یاد خواهند گرفت از بازی بهره بگیریم.»
واژه «لذت» مرا غافلگیر کرد. بی گمان این واژه را پیش از این در گفتوگوهای دربارهی آموزش و پرورش آمریکا که من چندین سال در آن آموزش دیده و دادهام، نشنیده بودم. اما هولاپا، با دیدن شگفتی من، تکرار کرد که برنامهی آموزش سالهای نخست کودکی این کشور، در واقع بر «لذت» که همراه با بازی، آشکارا در برنامهی درسی به عنوان یک مفهوم یادگیری نوشته میشود، تاکید شدیدی دارد. هولاپا گفت: «یک ضرب المثل قدیمی فنلاندی میگوید آن چیزهایی که شما بدون لذت بردن یاد میگیرید به آسانی از یاد خواهید برد.»
پس از دو ساعت بازدید از کودکستان فنلاندی، من هنوز چیزی از خواندن بچهها ندیده بودم. اما مقدار زیادی از آموزش پیش از سوادآموزی را داشتم با گوشهای خودم میشنیدم که در تمام مدت آن صبح، در محوطهی کودکستان پخش بود- برای نمونه دست زدنهای منظم و آهنگین در حلقه صبحگاهی که مرا به یاد درسهای فوق لیسانسم در زمینهی آموزشی انداخت که به ساخت آگاهی واجشناختی کمک میکرد. این کارها به توانایی تشخیص صداها بدون درگیر ساختن زبان نوشتاری – که به عنوان شالوده رشد سوادآموزی دانسته میشود- میانجامد.
درست پیش از ناهار، یکی از آموزگاران کودکستان یک سبد پر از کتاب کودکان آورد. اما برای آن بچههای ۵ و ۶ ساله، کنش «خواندن» درست همانطوری به نظرم رسید که دو کودک نوپای خودم با کتابهایشان برخورد میکنند: بچهها، در گوشههای متفاوت اتاق نشستند و شروع کردن به ورق زدن کتابها، و پیش از هر چیز، لذت بردن از تصویرهای آنها و نه خواندن راستی راستی واژهها. اوسی نیاموآ، به من گفت که تنها یکی از ۱۵ دانش آموز کلاسش هم اکنون میتوانند با هجا کردن بخواند. و اضافه کرد که بسیاری از آنها تا پایان سال این کار را یاد خواهند گرفت: «ما به آنها فشار نمیآوریم بلکه آنها خودشان یاد میگیرند؛ تنها به این خاطر که برای یادگیری آمادهاند. اگر کودک بخواهد و علاقهمند باشد ما به او کمک خواهیم کرد."
زمانی در فنلاند- که خیلی هم دور نیست- به آموزگاران کودکستان به هیچ رو اجازه آموزش خواندن نمیدادند و آن را کار آموزگار پایه نخست دبستان میدانستند. اما هم اکنون- همانند آمریکا- چیزها تغییر کرده است: امروزه، آموزگاران فنلاندی مختارند که خواندن را یاد بدهند البته اگر تشخیص بدهند که بچه- درست همانگونه که اوسی نیاموآ گفت – «بخواهد و علاقمند باشد.»
در سراسر فنلاند، آموزگاران کودکستانی و پدر- مادران، در طول پاییز نشستهایی برگزار میکنند تا یک یادگیری شخصی شده، شکل گرفته بر اساس علاقمندی ها و سطوح آمادگی هر کودک را، برنامه ریزی کنند. این برنامه ریزی میتواند هدف از یادگیری خواندن و چگونگی و اندازه آن را دربربگیرد. هولاپا به من گفت که هنوز هم امکان آن است که خواندن را به روش بازی یاد بدهیم و اشاره به کار پژوهشگر نروژی آرنه تریگیتون – یکی از پیشگامان زمینه سوادآموزی بازی- بنیاد کرد.
اما در طول این زمان در سراسر آتلانتیک، از دانش آموزان کودکستانی- همانگونه که آن آموزگار آرکانزاس گفت- اغلب انتظار میرود که در عرض یک سال، بر مهارتهای سوادآموزی مسلط شوند؛ مهارتهایی که خیلی هم پیچیدهاند، همانند خواندن کتابهایی با دو یا سه جملهی پیشبینیناپذیر در هر صفحه. آن آموزگار آرکانزاس ناباورانه نوشت: «اینها کودکانی ۵ یا ۶ سالهاند!»
بیش از ۴۰ ایالت و از آن میان آرکانزاس، استانداردهای دولتی برنامهی هسته مشترک را تصویب کردهاند؛ استانداردهایی که انتظارات خواندنی زیادی برای کودکستانیها را دربرمی گیرد. در ایالات متحده که ۲۲ درصد از کودکان کشور در فقر زندگی میکنند (بیش از شانزده میلیون در کل)، تاکید شدید هسته مشترک بر زبان- یادگیری در کودکستان میتواند همچون راهبردی برای کاهش موضوع وحشتناک «سی میلیون اختلاف واژه» میان دارا و نادار آمریکایی ارزیابی گردد- مسئول اعلام کردن مدرسهها برای آموزش کم سن و سالترین دانش آموزان.
افزون بر این، برخلاف واقعیت آموزش کودکستان در فنلاند، که نرخ فقر در آن ۱۰ درصد و نسبت دانش آموز- آموزگار به طور معمول ۱۴ به ۱ است (بر اساس اطلاعات ملی) بیشتر آموزگاران کودکستانی آمریکایی امکان گزینش بودن یا نبودن آموزش خواندن در برنامهی کاری خود را ندارند. براساس هسته مشترک، کودکان باید بتوانند تا پایان کودکستان «متنهای ناگهانی را همراه با فهم و درک معنا» بخوانند. در نهایت، از آنها انتظار میرود که دست کم، بتوانند متنهای بنیادی را بدون پشتیبانی آموزگار، رمزگشایی کنند.
نانسی کارلسون پایژه، استاد ممتاز آموزش سالهای نخست زندگی در دانشگاه لسلی، در ویدئو منتشرشده از سوی گروه هوادار دفاع از سالهای نخست زندگی توضیح میدهد: «اما هیچ گواه استواری نیست که نشان دهد کودکانی که برای خواندن در کودکستان آموزش میبینند هیچ سود دراز مدتی از آن ببرند.»
پژوهش سباستین ساگگیت، استاد پیشین دانشگاه اوتاگو نیوزیلند در مطالعات روانشناسی آموزشی، بر یافتههای کارلسون پایژه، مهر تأیید مینهد. یکی از بررسیهای ساگگیت، کودکان مدرسههای رادولف اشتاینر- که سن آغاز خواندن در آنها اغلب ۷ سالگی است- را با کودکان مدرسههای دولتی نیوزیلند- که آغاز خواندن ۵ سالگی است- مقایسه میکند. در ۱۱ سالگی، دانش آموزان از گروه نخست به همتایانشان در گروه دوم میرسند؛ که نشان از مهارتهای همتراز خواندن میدهد. او در گفت و گوی منتشر شدهای از سوی دانشگاه اوتاگو گفت: «پس این پژوهش این پرسش را مطرح میسازد که اگر در یادگیری خواندن از سن ۵ سالگی، امتیاز و برتری وجود ندارد آیا در آغاز زودهنگام آموزش خواندن، نمیتواند آسیبهایی وجود داشته باشد؟»
در پایان بازدیدم از کودکستان فنلاندی، برای شرکت در مراسم روز جمعه، که تنها در هفتههایی برپا میشود که روزهای تولد بچهها در آن هفتههاست، به ۲۲ کودک و دو آموزگار آنها پیوستم. پسر بچهای که روز تولدش در آن هفته بود جلوی کلاس و روی یک صندلی رو به همکلاسیها و آموزگارانش نشست. بقیه افراد هم در یک نیم دایره نشستند. یک میز هم بود که در طرف چپش شمعدانیها را چیده بودند. من گمان میکردم که جشن، پس از روشن کردن شمعها و خواندن ترانه "تولدت مبارک" تمام میشود؛ اما این جور نبود. یکی از همکلاسیهای آن پسر، که کلاهی از پوست بره بر سرش گذاشته و بند و بساط یک نامه بر را بر دوشش انداحته بود، با دست پسر را برداشت و دو نفره شروع کردند به رقصیدن و ما هم ترانه کودکانه فنلاندی «پسر کوچک نامه بر» را میخواندیم.
در زمانی که ترانه را میخواندیم، نامهبر کوچک، کارتی از جیبش بیرون آورد و به همکلاسیاش داد. او هم از یکی از آموزگارانشان پرسید: «آیا شما میتوانید در خواندن این کارت به من کمک کنید؟» اشارهای به این که من هنوز کاملاً بر مهارت خواندن چیرگی ندارم. من در جست و جوی نشانی از خجالت، به دقت به صورت پسر نگاه کردم. هیچ نشانهای نبود- آخر چرا باید احساس خجالت بکند؟ رقص شعلههای شش شمع روی میز به یادم آوردند که او تنها یک پسر بچه کوچک است.
تیموتی والکر، آتلانتیک،۱ اکتبر ۲۰۱۵