افسانه‌ای به نام بهره هوشی (IQ)

روان‌شناسی نو در یک سده پیش، «بهره هوشی»[2] را معرفی کرد، و تصویری نو از «انسان هوشمند» بر تفکر مدرن چیرگی یافت. ولی تنها دو دهه است که مفهوم «هوش هیجانی»[3] در برابر آثار آموزشی، پرورشی و فرهنگی حاصل از پذیرش همگانی مفهوم بهره هوشی، قد برافراشته است.

مفهوم هوشمندی

تا چند صد سال پیش در فرهنگ غرب، انسانی «هوشمند» دانسته می‌شد که مجموعهٔ کاملی از فضایل اخلاقی و عُقلایی را می‌توانست باهم داشته باشد. فضایلی مانند چابکی ذهن، منطق، قوه تشخیص و هم‌چنین ایمان قوی یا به گفته «رودلف اشتاینر»[4]: «سَری در عالَم بالا داشتن (اندیشه معنوی داشتن)».

هم‌چنین طی سده‌ها، هوش مجموعه‌ای از هفت «فضیلت اصلی»[5] ارزشمند در یونان و روم باستان و سنت یهودی - مسیحی، یعنی زُهد، دادورزی، شجاعت، مهار نفس، ایمان، امید و دهش (بخشندگی)، بوده است.

چنین نگرشی به هوش در سده‌های هفده و هجده، با پیدایش علوم طبیعی و فناوری، دگرگونی کامل کرد. دیگر انسان موجودی معنوی نبود، بلکه همچون نوعی ماشین پیچیده به آن نگریسته می‌شد. «ژولین لامتری»[6] پزشک و فیلسوف فرانسوی (۱۷۰۹-۱۷۵۱/۱۰۰۸-۱۱۳۰ ش.)، در دادگاه «فردریک کبیر»، ادعا کرد همه ابعاد معنوی و ذهنی وجود انسان، مکانیکی است. او باور داشت انسان یک سازوکار خودکارِ پیشرفته است که بُعد معنوی‌اش، تنها کارکردی مانند روغن‌کاری برای روان شدن عملکرد یک ماشین محاسبه‌گر را دارد.

گسترش مفهوم انسان مکانیکی و رایانه‌ها در سده بیستم، پایه‌ای برای پیشرفت علم روباتیک (از سال ۱۹۲۱/ ۱۳۰۰ ش.) و هوش مصنوعی شد. هوش مصنوعی در سال ۱۹۵۶/۱۳۳۵ ش. در آمریکا و با هدف‌های بزرگ آغاز شد. پیشروان آن بر این باور بودند که به مدل دقیقی از مغز انسان دست یافته‌اند، و امیدوار بودند این مدل از تصویر بیولوژیکی هوش پیشی بگیرد. باور غم‌انگیزی که در دوران ما همه‌گیر شده، این است که روبات‌ها از نظر هوش، می‌توانند بر انسان برتری یابند و حتی دارای خودآگاهی و احساس شوند. این روزها، فیلم‌ها، بازی‌های رایانه‌ای و کتاب‌ها سرشار از «سایبورگ‌ها»[7]، «روبات‌های انسان‌نما»[8]، «بیگانگان»[9] و «پلیس آهنی‌ها»[10]یی (همه موجوداتی تحت کنترل رایانه) شده‌اند که به سبب هوش قدرتمند و بدون احساس‌شان، محبوبیت دارند. برای نمونه، در فیلم «ترمیناتور»، که موجودات فوق‌هوشمندی را به تصویر می‌کشد که به قاتل تبدیل شده‌اند، درکی موهوم و پُست مدرن از انسان آینده به روشی خشن ارائه شده است.

تأثیر مفهوم بهره هوشی (IQ) بر تمدن امروزی

با پذیرش همگانی مفهوم مدرن هوش و آزمون‌های سنجش بهرهٔ هوشی، تصویر انسانی - برآمده از سُنت یهودی-مسیحی از انسان که پیش از هر چیز او را موجودی اخلاقی می‌دانست - به کناری نهاده شد. سنجش هوش برپایه بهره هوشی (IQاستانداردی جهانی شد و در بسیاری از ابعاد زندگی، از کودکستان تا دانشگاه، جایگزین قانون‌ها و هنجارهای موجود شد. برپایه این منطق، فرصت‌های زندگی و دستیابی به منافع در جامعه، کمابیش پیرو داشتن هوش است. در آمریکا برای دست‌یابی به شغلی در زمینه کسب‌وکار یا علم، مانند داشتن گواهی‌نامه رانندگی برای رانندگی کردن، به‌دست آوردن نتیجهٔ لازم در آزمون هوش الزامی است، و بدون آن به‌سختی کسی در این نوع مشاغل پذیرفته می‌شود. مهاجران در آلمان، برای این‌که نشان دهند شهروندان باارزشی برای آن کشور می‌توانند باشند، باید در آزمون هوش شرکت کنند.

جداسازی و حذف در مدارس

«فرانسیس گالتُن»[11]، روان‌شناس سرشناس و خواهرزاده «چارلز داروین»، نخستین کسی بود که ارزیابی مکانیکی هوشمندیِ انسان را پیشنهاد کرد. دولت فرانسه در سال ۱۹۰۴/۱۲۸۳ ش.، از گروهی روان‌شناس کودک درخواست کرد تا برای شناسایی دانش‌آموزان کم‌توان، آزمونی طراحی کنند. آزمون هوشی که «آلفرد بینت»[12] و «تئودور سیمون»[13] طراحی کردند، نشانه‌هایی کاملاً مکانیکی داشت. در این آزمون برای سنجش اندازه‌گیری هوشمندی، نشانه‌هایی مانند اندازه دور سر و بازه زمانی واکنش به‌کار می‌رفت. مدت اندکی پس از آن، «ویلیام استرن»[14] این آزمون‌ها را گسترش داد و مفهوم «بهره هوشی» معرفی شد. به این ترتیب، امکان جداسازی کودکان «کم‌هوش‌تر» فراهم شد.

امروزه، سامانه‌های آموزشی و مدارس گوناگون، قربانی مفاهیم دیکته شده بهره هوشی (IQ) شده‌اند. دانش‌آموزی که آرزوی موفقیّت در مدرسه را دارد، باید نمره‌های خوب بگیرد و در «آزمون‌های شناختی»[15] مهارت داشته باشد، یا دارای سطح بالایی از هوشمندی باشد. در بیش‌تر مدارس، توانایی‌های دیگر، چندان باارزش به شمار نمی‌آیند. بادقت گوش دادن، یادداشت‌برداری، حفظ کردن و بازنویسی مطالب در آزمون، الگوی همگانی یادگیری است. آن‌هایی که بر این الگو نمی‌توانند تسلط یابند، شانس اندکی در مدرسه و پیرو آن، در زندگی آینده دارند. بنابراین، وظیفهٔ اصلی مدارس نو، توزیع فرصت‌های زندگی بر پایهٔ رویکردی تک‌بُعدی است که در آن آزمون هوش، بیش از اندازه مهم پنداشته می‌شود.

هوشمندی و شرارت

همزمان با پیدایش ایدهٔ روبات و فراگیر شدن رویکرد مکانیکی به هوش، و مدت کوتاهی پس از ویرانی اروپا در جنگ جهانی اوّل، رودلف اشتاینر، سلسله سخنرانی‌های «پرسش از آموزش همچون پرسشی اجتماعی»[16] را ارائه کرد. اشتاینر نسبت به خطر مکانیکی کردن هوش، جدا از بُعد اجتماعی بودن تعریف مدرن از هوش، و پیرو آن فراگیر شدن مفهوم نادرست هوشمندی، به‌شدّت هشدار داد. او در سخنرانی‌اش در ۱۶ آگوست ۱۹۱۹ (۲ مرداد ۱۲۹۸ ش.) در «دورناخ»[17]، گفت:

«انسانی که از شعور اصیل بی‌بهره مانده، اگر فقط بر هوش خود تکیه کند، شاید سرانجام به بارقه‌ای از نور خیر دست یابد، اما در پایان، این نوع هوش، بیش‌تر و بیش‌تر به شر عینیت خواهد بخشید، شرارت را به حیطه اخلاقیات انسان وارد خواهد کرد و شر و خطا را با دانش درخواهد آمیخت. این هرگز اتفاقی نیست که هوش می‌تواند سبب ابتلای انسانیت به این حجم از غرور و خودخواهی شود.»

روند توسعه تمدن مدرن بر پیش‌بینی اشتاینر گواهی می‌دهد. پس از چند سال، پیشرفتِ «هوشمندی بی‌روح و شرور»، حکومت هیتلر، «هولوکاست» و نظم اجتماعی برپایه نژادپرستی و پیش‌تر بمب اتم، مهندسی ژنتیک و بازی‌های کُشت‌وکشتار اینترنتی را پدید آورد.

بازی‌های کُشت‌وکشتار اینترنتی فراورده‌ای از هوش انسانی‌اند که بی‌روح، انتزاعی، مکانیکی و بی‌اخلاق شده است.

معرفی «هوش هیجانی»[18]

پس از دهه ۱۹۹۰ میلادی، توجه بیش‌تری به برداشتِ تک‌بعدی از مفهوم هوش و نقش برتر این شیوهٔ برداشت در شکل‌گیری فرهنگ شد. در آغاز رابطهٔ میان بهرهٔ هوشی بالا و موفقیّت حرفه‌ای که بیش‌تر به آن استناد می‌شد، کم‌کم رابطه‌ای نسبی در نظر گرفته شد. یافته‌ها نشان از آن داشت که این موفقیّت، بیش‌تر در مشاغل ساده و مکانیکی دیده می‌شود، و در مشاغلی که خلاقیت، مسئولیت، و مهارت‌های رهبری نیاز دارند، الگوی بهره هوشی، نقش تعیین‌کننده‌ای ندارد. پژوهشگرانی مانند «هاوارد گاردنر»[19]، نویسنده کتاب «هوش‌های چندگانه» و «دنیل گُلمن»[20]، نویسنده کتاب «هوش هیجانی»، بر درستی این موضوع که انسان‌های موفق و شاد، ظرفیتی ویژه به نام «هوش هیجانی» دارند، گواهی دادند.

هوش هیجانی دربرگیرنده توانایی فهم، پذیرش و مهار احساس‌ها، انگیزه‌ها، ترس‌ها و تعصبات خود است، و شامل توانایی فهم نیت‌ها، انگیزه‌ها و تمایلات دیگران نیز می‌شود. هوش هیجانی دربرگیرنده هم آگاهی درونی عمیق و هم آگاهی محیطی است.

برپایه یافته‌های پژوهشگران معاصر در گستره هوش، هوش هیجانی بسیار مهم‌تر از بهره هوشی (IQ) است. برپایه بررسی‌های مجله «فورچون»[21] بر روی ۶۲ شرکت از پانصد شرکت منتخب، موفقیّت یک شرکت در گرو روش مدیریتی ایده‌آل یا راهبرد بازاریابی عالی نیست، بلکه با هوش هیجانی مدیران آن پیوند دارد.

در بحث آموزش نیز، پروژه‌هایی که هوش هیجانی را رشد می‌دهند، جمع‌گرا و سرشار از تجربه هستند. اجرای نمایش، تجربه حضور در ارکستر یا گروه کُر، سفرهای اقامتی کوتاه به همراه همکلاسی‌ها، پروژه‌های خدمات اجتماعی، فعالیّت‌های زیست‌محیطی (که بخشی از زندگی در همه مدارس والدورف است)، بهترین محرک‌ها برای پرورش هوش هیجانی‌اند. همچنین باید امیدوار بود که ما آموزگاران و پدرها و مادرها نیز برای پرورش هوش هیجانی‌مان کوشش کنیم.

درباره نویسنده

میشائل برینتهالر، دکترای آموزش از «فرایبورگ» آلمان، آموزگار آموزشگاه‌های والدورف و هم‌چنین استاد کالج‌ها و برنامه‌های گوناگون آموزش آموزگاران است. او نویسنده و مربی (آموزش تیمی و آموزش در فضای باز) و پایه‌گذار و مدیر «EOS»[22] است که از روشی ویژه که ترکیبی از آموزش تجربی و آموزش والدورف است، بهره می‌برد. این روش برای پرورش هوش هیجانی و اجتماعی در کودکان، نوجوانان و بزرگ‌سالان سودمند است. مرکز EOS از همکاری با مدارس و سازمان‌های امریکای شمالی با هدف مشابه استقبال می‌کند. (بهتر است حذف شود.)

برادران گریم و مفهوم خردمندی

نویسنده: ماتیاس ماورر[23]

تأمل در کنش‌های قهرمانان ساده‌دل قصه‌های پریان برادران گریم، راهی برای یافتن پاسخی برای پرسش از «چیستی خردمندی» می‌تواند باشد. در این قصه‌ها، موفقیّت در آزمون یا یافتن راه‌حل برای مشکل، هرگز به هوش، دانش یا تجربه وابسته نیست، بلکه با انگیزه و وضعیت روحی فرد آزمایش شده پیوند دارد. در قصه «کبوتر سفید»، قهرمان ساده‌دل ‌(مانند همیشه، جوان‌ترین برادر از میان سه برادر)، با بخشیدن موهبت الهی به یک غریبه، شاهزاده‌خانمی را که دوست دارد، از طلسم رهایی می‌دهد. در قصه «ملکه زنبور»، رحم و شفقت قهرمان ساده‌دل به جانوران، او را در پشت سر گذاشتن وضعیت به ظاهر غیرممکن پادشاهی، یاری می‌دهد.

در قصه «سه پر»، جوان‌ترین برادر با راهنمایی‌های عجیب قورباغهٔ زشت اعتماد می‌کند و به زیباترین دختر می‌رسد و وارث پادشاهی می‌شود. در قصه «غاز طلایی»، قهرمان ساده‌دل، نوشیدنی و غذایش را با کوتوله خاکستری شریک می‌شود و پاداش سخاوت و شفقت‌اش را دریافت می‌کند. در این چهار قصه، در لحظه حساس، عقلانیت دنیایی یا عادات متداول، تعیین‌کننده نیستند، بلکه ظرفیت درونی و انگیزه اخلاقی یا خرد معنوی است که راه‌گشا می‌شوند.


[1] The Myth of IQ

[2] Intelligence Quotient(IQ)

[3] Emotional Intelligence

[4] Rudolf Steiner

[5] Seven cardinal virtues

[6] Julien La Mettrie

[7] موجودی با دو وجه ارگانیکی و مکانیکی. واژه سایبورگ‌ها هنگامی ساخته شد که در سال ۱۹۶۰/۱۳۳۹ ش. «مانفرد کلاینز» و «ناتان اس. کِلِین» آن را در مقاله‌ای درباره مزایای بهره‌مندی از سیستم‌های خودکار انسان و ماشین در فضای بیرونی به‌کار بردند. (ویکی‌پدیا)

[8] androids

[9] aliens

[10] robocops

[11] Francis Galton

[12] Alfred Binet

[13] Theodore Simon

[14] William Stern

[15] Cognitive tests آزمون‌های شناختی ارزیاب ظرفیت‌های شناختی انسان‌ها و جانوران هستند. آزمون‌هایی که بر روی انسان‌ها انجام می‌شود دربرگیرنده انواع آزمون‌های ضریب هوشی است.

[16] The Eduvation Question as a Social Question

[17] Dornach ناحیه‌ای در سوییس،

[18]Emotional intelligence

[19] Howard Gardner

[20] Daniel Goleman

[21] Fortune

[22]. مرکز آموزشی با روش نوآورانه آموزش تجربی در فرایبورگ آلمان. https://eos-erlebnispaedagogik.de، (Eos در یونان الهه سپیده‌دَم است.)

[23] Mathias Maurer

برگردان:
سپیده قلی‌پور
نویسنده
میشائل برینتهالر (Michael Brinthaler)
Submitted by admin on