چهار قورباغه وسط آبگیر، روی یک برگ پهن نیلوفرآبی نشسته بودن. یکی به اسم فستر گفت: «حالا چطور از این برگ به اون برگ دیگه بپرم؟ مادرم تازه این کفشهای نو رو برام خریده. اگه کفشهام رو خیس کنم، منو دعوا میکنه.»
قورباغهٔ دیگه که اسمش فانی بود پرسید: «چطور تونستی بدون این که کفشهات خیس بشن بپری روی این برگی که الان روش هستی؟»
فستر گفت: «جست زدم.»
فانی گفت: «خوب، حالا هم جست بزن روی برگ دیگه.»
فستر پاهاش رو به پایین فشار داد و به هوا پرید، و با یک صدای تالاپ! روی برگ دیگه فرود اومد: «هی! کفشهای تازهام خیس نشدن! فردی، چرا تو هم نمیای اینجا؟»
فردی- قورباغهٔ دیگه – به شلوار تازه و قشنگش نگاه کرد: «من نمیتونم. شلوار تازهام خیس میشه و مامانم دعوام میکنه.»
فانی پرسید: «چطوری اومدی روی این برگی که الان روش هستی؟»
فردی گفت: «جست زدم.»
فانی گفت: «خوب، حالا هم جست بزن روی برگ دیگه.»
فردی پاهاش رو به پایین فشار داد و به هوا پرید، و روی برگ دیگه فرود اومد، بدون این که یک قطره آب روی شلوار نو و قشنگش بیفته: «هی! شلوارم خیس نشد! فریدا، چرا تو هم نمیای اینجا؟»
فریدا به پاهاش نگاه کرد. اون یک جفت جوراب نو صورتی پوشیده بود: «نمیتونم. این جورابای نو رو تازه خریدهام. اگه خیس بشن مامانم دعوام میکنه.»
فانی پرسید: «چطوری اومدی روی این برگی که الان روش هستی؟»
فریدا گفت: «جست زدم.»
فانی گفت: «خوب، حالا هم جست بزن روی برگ دیگه.»
فریدا پاهاش رو به پایین فشار داد و به هوا پرید، و روی برگ دیگه فرود اومد، بدون این که جورابهای صورتیرنگش خیس بشن: «هی! جورابام خیس نشدن. فانی، چرا تو هم نمیای اینجا؟»
فانی به پاهاش نگاه کرد. اون یک جفت جوراب و کفش قشنگ پوشیده بود: «نمیتونم. نمیخوام جورابها و کفشهای نویی که دارم خیس بشن. مامانم دعوام میکنه.»
سه قورباغه دیگه فریاد زدند: «فانی، چطوری اومدی روی این برگی که الان روش هستی؟»
فانی گفت: «جست زدم.»
– «خوب، حالا هم جست بزن روی این برگ.»
فانی پاهاش رو به پایین فشار داد و به هوا پرید؛ اما روی برگ دیگه فرود نیومد. افتاد درست وسط آبگیر، و جورابها و کفشهای تازهاش، خیس خیس شدن!!! فانی آهی کشید: «مثل این که محکم جست نزدم!»