مسئول پرونده: مینا حدادیان
پیش از خواندن این مقاله بخش نخست آن را در لینک زیر مطالعه کنید
اندیشههای انتقادی درباره هانس کریستین اندرسن، انقلاب شکستخورده - بخش نخست
اندیشههای انتقادی درباره هانس کریستین اندرسن، انقلاب شکستخورده - بخش سوم
اندرسن بیآنکه که خود کاملاً دریابد بخشی از این جنبش طراحی هوشمند است؛ او در سالهای اولیه زندگیاش به عنوان عضوی از این باور و عقیده در آمد و جا پای پدر و آموزگار خود، اچ. سی. اُورسدد[1]، گذاشت که در دههی ۱۸۲۰ با او ملاقات میکرد.
آموزگاری که دیدگاهها و کتابش با عنوان روح طبیعت[2] (۱۸۴۹- ۵۰) در سرتاسر زندگی اندرسن تأثیرگذار بود. اساساً اورستد، دانشمند سترگ قرن نوزدهم، بر این باور بود که یک سری قوانین طبیعی در مورد هستی وجود دارد که به موازات آن در افکار بشر نیز وجود دارد و این قوانین از سوی پروردگار طراحی شده است. بنابراین بشر باید بداند چگونه قوانین طبعیت را بخواند تا قدردان طراحی پروردگار باشد و با هوشمندی به این مسئله باور داشته باشد که پروردگار جهان و زندگی هر فرد را سازماندهی کرده و مقرر داشته است.
اساساً زندگی معجزهآسا است، اما نشانههایی وجود دارد که آشکار میکند پروردگار هوشمندانه جهان را به گونهای طراحی کرده است که به نفع بشر باشد. با خواندن جهان به شیوهی علمی، میتوانیم درباره جنبهی آسمانی و الهی زندگی خود را بیاموزیم. آن جنبهی معجزهآسای الهی زندگی برای اندرسن جذابیت داشت بنابراین رویدادها و اتفاقهای توجیهناپذیر را میتوان با هوشمندی و ارادهی پرورگار توجیه کرد. برای اندرسن، سرپیچی از پروردگار و ایمان نداشتن به آنچه پروردگار مقدر کرده گناه محسوب میشود و به شدت سزاوار تنبیه است.
در قصه ی «رفیق همسفر» کارکرد ایدهی طراحی هوشمند به خوبی مشهود است و در بسیاری از قصههای اندرسن این ایده جواب میدهد. طرح داستانی خیلی ساده است: مرد جوانی به نام یوهانس[3] که جوان خام و بی تجربه، معصوم و پرهیزگار است وقتی پدرش می میرد، از هم میپاشد. به هر حال، وقتی در مراسم خاکسپاری به آفتاب نگاهی میاندازد، انگار آفتاب به او میگوید
نباید ناراحت باشی یوهانس، رنگ آبی زیبای آسمان را ببین. پدرت در آن بالاست، از پروردگار بخواه بهترینها را به تو بدهد.
یوهانس گفت: «من همیشه آدم خوبی خواهم بود. و نزد پدرم به بهشت خواهم رفت. دوباره همدیگر را خواهیم دید چه لذتی خواهد داشت! خیلی حرف ها دارم که به او بزنم، او هم در عوض خیلی چیزها نشانم خواهد داد و از شگفتیهای بهشت به من یاد خواهد داد، درست مانند زمانی که روی زمین به من آموزش میداد. خدای من عجب لذتی خواهد داشت! (ه. ک. اندرسن، ۲۰۰۴: ۴۸).
بنابراین، یوهانس تصمیم می گیرد به دنیایی برود که خوشبختی او را رقم میزند و قبل از رحلتش دعا میخواند. در طول مسیر به گدایی پول میدهد و بدهی یک متوفی به دو آدم کثیف را می دهد تا روح او را آزاد کند و او را از ناپاکی برهاند. با این که بسیار فقیر است اما به سفرش ادامه میدهد و غریبه ای را می بیند که مقصد سفرش را از او می پرسد. او در پاسخ می گوید: «به این جهان بزرگ می روم [...] نه مادر دارم نه پدر. فقیرم اما مطمئنم که خدا کمکم خواهد کرد.» (ه.ک. اندرسن، ۲۰۰۴ : ۵۱). غریبه به عنوان همسفرش به او ملحق می شود و به او در شکست دادن یک غول و ازدواجش با شاهزاده کمک میکند. در پایان آن رفیق همسفر به شکل همان متوفی در میآید که یوهانس به او کمک کرده بود و سرانجام ناپدید میشود.
در این داستان ارجاعهای بسیاری به پروردگار و تقوا وجود دارد که به شکل یک حکایت اخلاقی یا رسالهی مذهبی جنبش اوانجلیکی خوانده میشود. آن چه که دربارهی این قصه اهمیت دارد این مسئله است: این قصه به مثابهی نمونهای از همان پیامی است که اندرسن بارها و بارها تکرار میکرد: همواره یک سری آدم متواضع و جوان هستند- لزوماً مرد - که از سوی خدا برگزیده شدهاند تا برای اثبات تقوایشان بجگندند برای همین در پرتو نور الهی خواهند درخشید. موفقیت آنها بازتاب لطف و اسرار الهی و نیز طراحی هوشمند است.
البته این قصه یک ویژگی خودنوشتنگاری را هم نشان میدهد زیرا اندرسن بارها بارها آن را برای خود گفته تا برخاستن خود را از فقر و رسیدن به ثروت و شهرت تطهیر کند. بسیاری از رمانهایش و نیز بسیاری از قصههایش مانند قصه ی «خوک برنزی»[4]، «خوک چران»[5]، «جوجه اردک زشت»[6]، «آی بی و کریستینای کوچک»[7]، «کلاد هانس»[8] و «دوشیزه ی یخی»[9] همه انواع گوناگون همین موضوع و تم هستند: به طراحی پروردگار ایمان داشته باش و تو عاقبتِ خوب و خوشی خواهی داشت، حتی اگر قرار است بمیری.
نکتهی آخر در قصهی «پری دریایی» مورد تأکید قرار گرفته است و میتوان این قصه را به عنوان قصهی رستگاری و فروتنی مسحیت تعبیر کرد. البته همان طور که پیل دالراپ[10] در مقالهی خود با عنوان «شالاپ! شش دیدگاه از قصه ی پری دریایی»[11] (۱۹۹۱) نشان می دهد این قصهی پیچیده را میتوان به شکلهای بیشماری خواند. دالراپ در میان کلیدهای تفسیر این قصه رویکردهای ساختارگرا، فمینیستی، اجتماعی، مذهبی و دیگر را برای خوانش این قصه پیشنهاد کرده است حتی با این که تا به امروز مقالهی پژوهشی نانسی ایسترلین[12] از نگاه رویکرد داروینی[13] جامع ترین پژوهش در تفسیر این قصه در نظر گرفته میشود. نانسی در مقالهی خود چنین نتیجه گیری می کند:
در بررسی نهایی قصهی پری دریایی اندرسن نتیجهی نمادها و فرمهای فرهنگیای است ریشه در دلمشغولی ها و نگرانیهای ذاتی و جهانی و شیوهی سازماندهی دارد و اندرسن برای انجام آن عناصری را به کار می برد که احساسات خواننده یا شنونده را بر میانگیزد و آنها را علاقه مند میکند. [...] اما معنای قصه موضوع دیگری است. اندرسن که از دریچهی نگاه حساسیت رمانیتک، حس تنهایی و دست پاچگی مطلق و خلاقیت بیهوده خود نگاه میکند، آن صدفهای رنگارنگ و درخشان را با چرب زبانی به شکل الگویی در میآورد که یادآور باغ پری دریایی کوچک است و در عین حال که فانتاستیک(خیال انگیز) و ظریف است اما مملو از درون مایه میل، فقدان، تنهایی، تعالی و تنزیه است. به نظر من همه اینها به دلمشغولیها و نگرانیهای معاصر و همزاد تعلق اشتراکی[14] و کنش متقابل نمادین[15] ربط پیدا میکند.
بنابراین از دوسویگی بنیادینمان نسبت به کسانی که فراتر از خود هستند ریشه گرفته است، دوسویگیایی که با پیچیدگی اجتماعی-فرهنگی بارزتر و آشکارتر شده است. حتی وقتی در پایان داستان پری دریای شادمانه برای ملاقات دختران هوا به پا میخیزد، خواننده و شنونده ی بزرگسال از جانب پری دریایی حس تلخی و ناگواری یا حتی شاید حس بی عدالتی قضیه را تجربه میکنند. (۲۰۰۱:۲۷۳).
متأسفانه، ایسترلین در مقالهاش اندیشهی «بی عدالتی» را که شاید با حس پریشانحالی پیوند خورده باشد، دنبال نمیکند. در واقع، همان طور که در فیلم دیسنی شاهدش هستیم، پایان مذهبی قصهی اندرسن که در آن پری دریایِ خوب و پرهیزگار که صدایش را از دست داده و با درد و رنج راه میرود، مناسب رفتار و منش معاصر نیست چون قصه جنسیت گراست و مروج اندیشه ی روح ابدی است و مطابق با قوانین الهی است که اندرسن برای خودش اختراع کرده بود.
ایسترلین این ایده را رد میکند که اندرسن زنگریز بوده و این که قصه برای تحقیر زنان نگارش شده است. توجه ایسترلین روی موقعیت و ویژگی دوسویگی پری دریایی به عنوان بیگانهی تنهایی است که در جستجوی روح و ورود به ساحت دنیای متمدن است. با وجود این، همان گونه که ایسترلین توضیح میدهد اثر پربار و ثمربخش اندرسن در ساحت اجتماعی مردانه اتفاق میافتد و اندرسن خود در معرض چنین ساحتی است و هرگز از تبیه ستمگرانه جنس مونث به دلیل بیاحترامی به قانونش، خسته نمیشود، و «کفشهای قرمز»[16] و قصههای دیگر به خوبی این را نشان میدهند. به طور کلی، به هر حال ویژگی مهم قصه ی پری دریایی متوجه انکار نفس( از خودگذشتگی) است. فقط با واگذار کردن خود به خدا است که پری دریایی می تواند دارندهی روح ابدی سیصد ساله باشد. همان گونه که دختر هوا به او میگوید
هر روز یک کودک خوب پیدا میکنیم که والدینش را خوشحال کرده است و سزاوار عشق آنهاست، پروردگار زمان آزمون مان را کاهش میدهد. کودک نمیداند کی به اتاق پرواز میکنیم و اگر بتوانیم با شادی به کودک لبخند بزنیم، یک سال از آن سیصد سال کسر خواهد شد. اما اگر کودک بد و شیطانی ببینیم آن وقت مجبوریم از غم و اندوه اشک بریزیم وهر اشک ما یک سال به سالهای آزمون مان اضافه خواهد کرد. (ه. ک. اندرسن، ۲۰۰۴: ۸۷).
همانگونه که ایسترلین درست و دقیق به آن اشاره میکند، قصهی اندرسن هم میخواهد به یک قصهی عامیانه یا سنت سینه به سینهی پری های دریایی جنبهی روحانی ببخشد هم یک قصه ی مذهبی و آموزشی است که کودکان را نسبت به بهبودی اخلاقی دنیا و والدینشان مسئولیتپذیر میکند. رک و روراست بگویم، از نظر اندرسن- چیزی است که ردّ آن در همهی قصههایش یافت میشود- کودکان باید بازنمای تقوای مشخص روح و اطاعت محض در برابر قوانین پروردگار باشند تا در زندگی موفقیت یابند و بزرگترها را از خود راضی و خشنود کنند. مختل کردن طراحی پروردگار و پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن نیتجهاش مساوی است با بلا و بدبختی، همان طور که در قصهی پری دریایی تا حدودی مشهود است. آن چه که پری دریایی را نجات میدهد عمل پرهیزگارانهی اوست که او را به از خودگذشتگی و انکار نفس و احساسات خود و پذیرش جایگاه فروتنانه و خرد در شبکهی مذهبی و عارفانه ای سوق میدهد که آموزههای مسیحی اندرسن بر پایهی آن بود.
برای آن که نسبت به اندرسن منصف باشم، باید بگویم او همهی قصهها و داستانهایش را حول محور اندیشه و آموزههای مسیحی از خودگذشتگی (انکار نفس) و طراحی هوشمند سازماندهی نکرده است و همیشه هم دختران شیطان و متکبر در قصههایش مستحق تبیه نیستند. در قصههایش پسرهای جوانی هم هستند که از راه راست منحرف میشوند و ظالمانه سرزنش و توبیخ میشوند اما پسر بد خوب همانطور که قصهی «ملکه برفی»[17] نشان میدهد، میتواند از گناه برهد. در این مورد خاص، گرتای[18] جوان به خدا ایمان دارد تا به او کمک کند کای[19] را از گناه برهاند تا رستگار شود. به نظر میآید کودکان یا نباید عاملیت داشته باشند یا اگر دارند باید ارادهی پروردگار را انجام دهند، نه آن چه که خود اراده میکنند.
فضیلت آنها فضیلت پروردگار است – پیامی که در قصههای پریان اولیه اندرسن کاملاً واضح و آشکار نیست اما باور و عقیده ی مسیحی از خودگذشتگی و انکار نفس خیلی زود بسیاری از آن ها را وا میدارد افرادی خشک، جدی، بدبخت و مفلوک شوند. افزون بر آن، این اندیشه خیانتی به فلسفهی انقلابیاش به عنوان یک هنرمند بود زیرا مانع از این شد که قصههای پریانی تولید کند که بازتاب دیدگاهش باشد همان گونه که نخست در قصهی «جعبهی آتشزنه» روشن و با قدرت بیان کرد.
اندرسن هر چه بیشتر مطابق با آموزههای مذهبی و اندیشهی طبقهی بالادست نوشت و موفقیت کسب کرد، قصههایش بیشتر، با انتظارات بزرگ، محافظهکارانهتر، محتاطانهتر، و معمولیتر شدند. قصههای خارقاالعاده تر او به تنش میان هنرمند و حامیانش میپرداخت و بهترین نمونهی آن قصهی «بلبل» است که اندرسن در آن مخمصهی هنرمندی را توصیف میکند که به حمایت اشرافزادگان وابسته است.
در حالی که در قصهاش از پاکی و اصالت ترانهی هنرمند دفاع میکند و بحث میکند که طبقهی بالادست نمیتواند بدون ترانهی او زنده بماند، اما از همان قبل نشان میدهد که برنامهی رادیکال قصهی «جعبهی آتشزنه» را با بازگشت داوطلبانهی بلبل به سوی امپراتور در حال مرگ و حفظ روابطش با دربار بیاعتبار کرده است. در حالی که در قصهی «جعبهی آتشزنه» سگهای جادویی پادشاه و ملکه را کشتند و سرباز معمولی پادشاه شد، بلبل کاملاً خود را از دست امپرتور آزاد نمیکند و موفق نمیشود خودمختار و مستقل عمل کند. در عوض، او شرایطی را به وجود میآورد تا نقش خود را به عنوان هنرمند دربار ایفا کند، چیزی که می توان در دوران زندگی اندرسن پیشرفت هنرمندان در نظر گرفت اما در عین حال بازنمای جایگاه مصالحه آمیز و سازشپذیر هم هست. همانگونه که بلبل به امپراتور میگوید:
نمی توانم در دربارتان زندگی کنم، اما بگذارید وقتی دلم خواست برای ملاقات تان بیایم. در هنگام عصر روی نیمکت روبروی پنجرهی اتاقتان خواهم نشست و برایتان آواز میخوانم- و هم شادی و خوشی و خرد برایتان به ارمغان میآورم. دربارهی مردمی ترانه خواهم خواند که شاد هستند یا در رنجش هستند. درباره ی خیر و شر ترانه خواهم خواند؛ ترانهای که تا به حال کسی برایتان نخوانده. اما کمی از صدای آوازم اطراف پخش خواهد شد و نزد ماهیگیران، خانهی کشاورزان و کسانی که از شما و دربارتان دور هستند خواهد رفت. من مهربانی و قلب شما را بیش از تاج و تخت تان دوست دارم. اما هنوز چیزی در مورد تاج و تخت مرا میترساند. میآیم و برایتان ترانه میخوانم اما شما باید قولی به من بدهید.
امپراطور گفت: «بگو،» او با آن لباس پادشاهی که پوشیده بود بلند شد و ایستاد و شمشیر طلایی سنگیناش را به سمت قلبش گرفت.
از شما یک چیز میخواهم: نگذارید کسی بفهمد که پرندهی کوچک همه چیز را به شما میگوید. این طوری بهتر است. (ه. ک. اندرسن، ۲۰۰۳: ۱۴۹- ۱۵۰).
اگر شخصیتهای هنری در قصههای پریان اندرسن وجود داشته باشند که جرئت ایستادن در مقابل اشرافیت و افشا کردنشان را داشته باشند تعدادشان بسیار کم است. به طور کلی، آنها از روی بیمیلی مطابق انتظارات طبقهی بالادست عمل میکنند و نگرش نوکرمابانه از خود نشان میدهند. هنرمندان اندرسن از ادعای استقلال و رنجش پیامدهای آن میترسند برای همین عقبنشینی میکنند و نارضایتی خود را پنهان میکنند و از خشم و غیط و عدم تأیید در رنجاند. گاهی اوقات حتی به شکل مازوخیستی دوست دارند تا محو شوند. شاید بهترین نمونهی وضعیت اسفبار و دردناک برنامهی هنری و «انقلابی» اندرسن یکی از قصههای آخرش باشد، قصهی «باغبان و اشراف زادگان»[20] که میتوان را به عنوان شهادت یا گواهی تلخ احساس او نسبت به اشرافیت خواند. اما به هر حال به نظر من این قصه بیشتر به شکل گزارش یا توضیح غمانگیز شکست برنامهی انقلابی او برای هنر است.
این قصهی تمثیلی طرح داستان ساده ای دارد: خانوادهی اشراف زاده ای یک باغبان تیزهوش به نام لارسن[21] دارد که اصلاً قدرش را نمیدانند. با این وجود، محصول این باغبان نظر اشراف زادگان دیگر از دور و نزدیک جهان را جلب میکند. در واقع، آن ها از شهرت باغبان سود و منفعت میبرند با این که او را خوار و کوچک میشمارند زیرا آن ها اشراف زادگانی سنتی اند که به نوآوریهای او باور ندارند. وقتی توفان وحشتناک بسیاری از درختان قدیمی باغ را از ریشه در میآورد باغبان این فرصت نصیبش میشود تا گیاهان بومی در باغ بکارد و در باغبانی انقلابی به پا کند که توجه مردم را به خود جلب میکند. اما کارفرماهایش جور دیگری فکر میکنند:
اشراف زاده گفت: «مردم برای هر جه که لارسن می کند آواز و دُهل سر میدهند. مرد خوش شانسی است. فکر میکنم باید از داشتن او افتخار کنیم.»
اما آنها یک ذره هم از داشتن او افتخار نمیکردند. میدانستند که کارفرمایش هستند و می توانند لارسن را به آتش بکشند. اما این کار را نمیکردند. چون آدم های خوبی بودند. و آدم های خوب دیگری مثل آنها بودند که برای لارسن مایه خوشبختی بود. (ه. ک. اندرسن، ۲۰۰۳: ۲۶۷).
در پایان قصه، اندرسن با حالتی تحریکآمیز خوانندگان را به چالش میکشد، او میخواهد تا خوانندگان بفهمند که اشرافزادگان چقدر مضحک، فخرفروش و خودنما و معمولی هستند. اما اگر جامعتر به قصهی او فکر کنیم باید این را هم در نظر بگیریم که، همانطور که اندرسن نوشته است، چقدر باغبان در قبال طبقهی اشرافزاده «وفادار و از خود گذشته» است. بیایید نظر ناراحت کننده ی هاینریش هاینه[22] را به یاد بیاوریم:
اندرسن چند سال پیش با من دیدار کرد. او به نظرم شکل خرده فروش میآمد. او واقعاً شبیه یک خرده فروش است. مردی با چهرهای دمغ و تورفته و خسته. ریخت و قیافهی او رفتار نوکرمابانه و از خودگذشته و عصبیاش را لو میدهد که پادشاهان از آن خوششان میآید. برای همین هست که مورد پذیرش درخشان آنها قرار گرفته است. او بازنمای کامل تمام شاعرانی است که پادشاهان خواهان آن هستند. (هاین، نقل قول در تشنر[23] ۱۹۱۴: ۱۸۹) .
هاین هم روی خصیصهی مشخص رفتار اندرسن و هم روی نوشتههایش انگشت میگذارد: هنر اندرسن قرار بود در چشم طبقهی بالادست لذت و کیف ایجاد کند. او مأیوسانه در پی تأیید و رضایت آنها بود و حس میکرد هنر، چون هنر یک امر معمولی را به امر فوقالعاده بدل میکند، نمیتواند کامل شناخته و دیده شود مگر این که در باغهای اشرافزادگان تولید شود، و به تعبیری، تحسین و تمجید سلطنتی پشت آن باشد. باید پذیرفت، اندرسن از این نمیترسید که انگشت تمسخرش را به سمت برخی از اشرافزادگان نشانه رود اما در نهایت از این میترسید که انتظاراتشان را برآورده نسازد و نیز تغییر زیادی در ماهیت قصهی پریان و یا هر نوع گونهی هنری که روی آن کار میکرد، به وجود بیاورد.
بیشتر بخوانید
[1] H. C. Orsted
[2] The Spirit of Nature
[3] Johannes
[4] The Bronze Pig
[5] The Swineherd
[6] The Ugly Duckling
[7] Ib and Little Christina
[8] Clod Hans
[9] The Ice Maiden
[10] Pil Dahlerup
[11] Splash! Six Views of the Little Mermaid
[12] Nancy Easterlin
[13] Darwinian essay
[14] Communal belonging
[15] Self-completion theory
[16] The Red Shoes
[17] The Snow Queen
[18] Gerda
[19] Kai
[20] The Gardener and the Aristocrats
[21] Larsen
[22] Heinrich Heine
[23] Teschner